eitaa logo
کانال رسمی محمدحسین ملکیان
703 دنبال‌کننده
48 عکس
45 ویدیو
0 فایل
شاعر و نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
آیین نکوداشت تخت فولاد همراه با رونمایی از کتابخانه دیجیتال و محصولات فرهنگی با حضور شهرداران اصفهان ، نجف ، کوفه و شعرخوانی جمعه ۲۶ خرداد ساعت ۹:۳۰ صبح خیابان استانداری،گذر سعدی ، عمارت تاریخی سعدی http://takhtefoulad.ir https://eitaa.com/takhtefoulad_ir
آیین اختتامیه حضور برای عموم آزاد است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به زودی ... 🔺منتظر باشید ... 🔶نماهنگ "همیشه اولیم" 🎙با صدای: کربلایی امیر برومند ✍شعر : محمدحسین ملکیان 🎛تنظیم و میکس: افشین ضیایی 🎼آهنگساز: احسان تبریزیان 🎬کارگردان: مسعود مفرد 🎞مدیر تولید: احسان تبریزیان 🔹با مشارکت: شرکت توسعه مجتمع های سیاحتی، فرهنگی و ورزشی سپاهان شهرداری اصفهان @farazmalekianpoet
32.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی آباد میهمان داشتم شبی که گذشت... محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
اعلام برنامه شنبه - تهران - تالار مهر حوزه هنری @farazmalekianpoet
علت اين حج ناتمام بزرگ است از طرفي هم سپاه شام بزرگ است بغض فرو خورده ي امام بزرگ است پشت سر كاروانش آب نپاشيد آه نمك بر دل كباب نپاشيد ماند، وگفتند حاضر است كه باشد رفت، وگفتند عابر است كه باشد گريه ندارد مسافر است كه باشد آب نپاشيد مي رود كه نيايد دل به بيابان تشنه زد كه نيايد رفت و پي اش آمدند نامه رسان ها باز همان وعده ها و خط و نشان ها كندي شمشيرها و نيش زبان ها آب نپاشيد كه به آب نياز است كوفه اگر مقصد است راه دراز است! قافله اي مي رسد غبار ندارد قافله سالار آن قرار ندارد از همه يك جور انتظار ندارد هركسي از بين راه، راه جدا كرد گاه به او دل سپرد گاه جدا كرد صلح كه هرگز! جهاد هم برسد هيچ لشگر ابن زياد هم برسد هيچ اين كه نسيم است، باد هم برسد هيچ آب نريزيد، جام ها پر خون است عقل نشسته، ميانه دار جنون است نسبت اين دو سپاه، يك به هزار است مشك هنوز آنطرف به دست سوار است با ترك لب چقدر مثل انار است از سر مشكش عمو ولي نگذشته آب هنوز از سر علي نگذشته دشت پر از بوي نافه مي شود امروز گرگ از آهو كلافه مي شود امروز بر هنر عشق اضافه مي شود امروز اين سر آزاد عشق بود كه افتاد در سر ما باد عشق بود كه افتاد سوختن ِ در چرا به چشم نيامد؟ خطبه ي حيدر چرا به چشم نيامد؟ گريه ي اصغر چرا به چشم نيامد؟ پاسخ چندين هزار مسئله سرخ است آب بريزيد دست حرمله سرخ است محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
در ماه محرم هر شب با یک صفحه از کتاب توارد شخصی. "توارد شخصی" روایتی ست از واقعه ی عاشورا @farazmalekianpoet
اپیزود اول- قسمت اول کتاب توارد شخصی دوربین را کنار خیمه گذاشت نور، تصویر را به هم میزد عکس از هر که میگرفت انگار سایه ای با خودش قدم میزد هیچ چیزش شبیه جنگ نبود دوربین و سه پایه داشت فقط غیر معمول عکس می انداخت داخل کادر، سایه داشت فقط پی زاویه ای مناسب گشت پشت تا پشت خیمه خندق بود (خنجر از پشت میزند دشمن) این خبر کاملاً موثق بود! پرت شد ناگهان حواسش به اتفاقی که داشت می افتاد تیری از دور، هر کجا پا را بر زمین می گذاشت، می افتاد به زمان و مکان خود شک کرد یادش آمد کتاب را خوانده دید بین سپرده هاش به ذهن صحنه ای از نماز جا مانده دوربین را گذاشت رو به امام و خودش را میان صف جا کرد تیر هرقدر بیشتر بارید قامتش را زیادتر تا کرد با هم از چله می شدند رها همه با هم رکوع میکردند تیرها هم نماز را آن روز به جماعت به جا میاوردند محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
اپیزود اول- قسمت دوم(پایانی) تیری آمد که امتدادش با چشمی دوربین یکی شده بود با خودش احتمال داد که تیر... منحرف کرد دوربین را... زود سر به زانو گذاشت، می ترسید ان یکادی برای حضرت خواند ناتوان بود سر بلند کند چند لحظه بدون حرکت ماند خبر از اتفاق بعد نداشت صفحه ای از کتاب را وا کرد دید اسم امام پررنگ است گشت...او را دوباره پیدا کرد ولی این بار در قیام که نه حالتی بین سجده بود و رکوع چشم ها...چشم ها دو کاسه ی خون مثل خورشید در غروب و طلوع گیج شد فیلم را گذاشت عقب یک جوان از میان یک لشگر می دود سمت خیمه، در دهنش می گذارد امام، انگشتر فیلم را می برد جلو...که امام با عبا از جلوش میگذرد چیست بین عباش؟ مجبور است دوربین را کمی جلو ببرد ت ک ه ت ک ه زیاد فیلم گرفت جمع بندی نکرد، خواست، نشد آخرین صحنه بود، قد امام بعد از آن هیچ وقت راست نشد می کشد باد داخل تصویر گوشه ی چادر سیاهی را سعی دارد در آن میانه، زنی متفرق کند سپاهی را پی آنها سه پایه را آرام تا لب خیمه روی خاک کشید چشمی دوربین پر از خون شد عکس ها که گرفته بود پرید! محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در دبستان یادمان دادند بابا آب داد اشتباهی یادمان دادند! بابا آب شد... @farazmalekianpoet
بپرس از او که حلوا خورده شیرینی حلوا را پریشانند دختردارها از داغ این دختر یا سه ساله ی حسین(ع) محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
اپیزود ه. قسمت دوم(پایانی): ...دوید! دست در آب کرد عینک را یافت برداشت زد به چشم نشست همه ی رنگ ها عوض شده بود به نظر می رسید آب ، گل است همهی فرض ها غلط بودند واقعیت به سوگ آب نشست واقعیت، قد بلندی بود که دو زانو میان قاب نشست □ حدس زد باز مثل دفعه ی قبل از روایت کمی عقب مانده سعی کرد از خودش جلو بزند یادش آمد کتاب را خوانده... محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
اپیزود سه (ی) نور در چشمهای یک نوزاد گرچه کم سو، هنوز روشن بود آخر کار را مرور نکرد آخرش مثل روز روشن بود پی زاویه ای مناسب گشت پی جایی شبیه جای امام هیچ جا روبروی سوژه نبود هیچ جا غیر دستهای امام دوربین را میان دست امام سوژه را در دل سپاه گذاشت سوژه از بین کادر بیرون زد شیشه ی دوربین ترک برداشت شیشه ی دوربین ترک برداشت و ترک امتداد پیدا کرد رفت تا به لب امام رسید پخش شد ازدیاد پیدا کرد و ترک رفت و رفت بالاتر رنگ شد از رخ امام پرید عکس باید قشنگ می افتاد مشتی از خون به آسمان پاشید دوربین را امام با خود برد راوی این جای قصه در شک بود پشت خیمه امام را گم کرد بعد از آن هرچه بود برفک بود محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگشت مولا راه جنت را نشان می داد افسوس! کوفی ها چه می دیدند؟ انگشتر! محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
اپیزود چهارم (ع)- قسمت اول سایه ای از کنار خیمه گذشت که در آن هیچکس سهیم نبود فرق خاصی نکرده بود ولی سایه آن سایه ی قدیم نبود رد او را گرفت و رفت جلو غربت از رد پاش پیدا بود انتهای مسیر: یک لشگر ابتدای مسیر: ت ن ه ا بود نظم قلب سپاه ریخت به هم خط دشمن شکست، دایره شد رد پا ختم شد به یک نقطه نقطه در دایره محاصره شد سمت او تیر بود می بارید دور او سنگ بود می افتاد سایه از بس که تیرباران شد افتاد به همان حالت عمود افتاد! راوی از حال رفت...آینده شعر را محتشم به دست گرفت پیرمردی که پای منبر بود دم باز این چه شورش است گرفت محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر آب خوردی بگو یا حسین و اگر آب دیدی بگو یاابالفضل محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
اپیزود (ع) - قسمت پایانی "من همون بچه ی تو هیئتتم غصه ی کربلات پیرم کرد سر و گوشم زیاد می جنبید سرِ رو نیزه سر به زیرم کرد عمریه ریش سفید هیئتتم رو سیاهم، نشد خضاب کنم راهتو دیدم و نتونستم مث تو راهو انتخاب کنم آی مردم حسین تنها شد من بدون حسین می میرم" . . . ناگهان پیرمرد می افتد میکروفون را به دست می گیرم: "کاسه ای آب دست من بدهید! تشنه ام! با مشقت آمده ام! فرصت روضه خواندن من نیست! از میان روایت آمده ام" هق هق جمعیت بلند شده همه در چشمهام زل زده اند مثل اینکه به جای من آنها از میان روایت آمده اند! "کاسه ای آب دست من بدهید! به خدا روضه نیست مقصودم! اگر این کاسه زود پر شده بود در رکاب امامتان بودم" □ پی راه خروج می گردم ولی انگار در محاصره ام مستمع دور من نشسته و من نقطه ای در میان دایره ام پیرمردی گلاب می پاشد می کشم دست روی صورت خود عطر، عطر گلاب، اما رنگ... وایِ من دست هام خونی شد! محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
اپیزود پنجم (ص) تیغه ی آفتاب در چشمم بوی سیبِ گلاب می آید چشم شیعه به دود حساس است دارد از چشمم آب می آید همه ی سایه ها به خط شده اند بوی زنجیر می دهد دستم لگد محکمی به من فهماند یکی از سایه ها خودم هستم لحظه ای بعد، از لب گودال کاروانی به راه می ا ف ت د هر که از صحنه عکس بردارد عکس هایش سیاه می افتد محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet
آن لحظه که حرف ماندن و رفتن شد هنگامه ی دل کندن جان از تن شد در اصل چراغ خیمه خاموش نشد تکلیف جماعت دو دل روشن شد! محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet