16.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در دبستان یادمان دادند بابا آب داد
اشتباهی یادمان دادند!
بابا آب شد...
@farazmalekianpoet
بپرس از او که حلوا خورده شیرینی حلوا را
پریشانند دختردارها از داغ این دختر
یا سه ساله ی حسین(ع)
محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet
15.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تیر
محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet
اپیزود ه. قسمت دوم(پایانی):
...دوید!
دست در آب کرد عینک را
یافت
برداشت
زد به چشم
نشست
همه ی رنگ ها عوض شده بود
به نظر می رسید آب ، گل است
همهی فرض ها غلط بودند
واقعیت به سوگ آب نشست
واقعیت، قد بلندی بود
که دو زانو میان قاب نشست
□
حدس زد باز مثل دفعه ی قبل
از روایت کمی عقب مانده
سعی کرد از خودش جلو بزند
یادش آمد کتاب را خوانده...
محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet
اپیزود سه (ی)
نور در چشمهای یک نوزاد
گرچه کم سو، هنوز روشن بود
آخر کار را مرور نکرد
آخرش مثل روز روشن بود
پی زاویه ای مناسب گشت
پی جایی شبیه جای امام
هیچ جا روبروی سوژه نبود
هیچ جا
غیر دستهای امام
دوربین را میان دست امام
سوژه را در دل سپاه گذاشت
سوژه از بین کادر بیرون زد
شیشه ی دوربین ترک برداشت
شیشه ی دوربین ترک برداشت
و ترک امتداد پیدا کرد
رفت تا به لب امام رسید
پخش شد
ازدیاد پیدا کرد
و ترک رفت و رفت بالاتر
رنگ شد از رخ امام پرید
عکس باید قشنگ می افتاد
مشتی از خون به آسمان پاشید
دوربین را امام با خود برد
راوی این جای قصه در شک بود
پشت خیمه امام را گم کرد
بعد از آن هرچه بود برفک بود
محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگشت مولا راه جنت را نشان می داد
افسوس! کوفی ها چه می دیدند؟ انگشتر!
محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet
اپیزود چهارم (ع)- قسمت اول
سایه ای از کنار خیمه گذشت
که در آن هیچکس سهیم نبود
فرق خاصی نکرده بود ولی
سایه آن سایه ی قدیم نبود
رد او را گرفت و رفت جلو
غربت از رد پاش پیدا بود
انتهای مسیر:
یک لشگر
ابتدای مسیر:
ت
ن
ه
ا
بود
نظم قلب سپاه ریخت به هم
خط دشمن شکست، دایره شد
رد پا ختم شد به یک نقطه
نقطه در دایره محاصره شد
سمت او تیر بود می بارید
دور او سنگ بود می افتاد
سایه از بس که تیرباران شد
افتاد
به همان حالت عمود
افتاد!
راوی از حال رفت...آینده
شعر را محتشم به دست گرفت
پیرمردی که پای منبر بود
دم باز این چه شورش است گرفت
محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر آب خوردی بگو یا حسین و
اگر آب دیدی بگو یاابالفضل
محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet
اپیزود (ع) - قسمت پایانی
"من همون بچه ی تو هیئتتم
غصه ی کربلات پیرم کرد
سر و گوشم زیاد می جنبید
سرِ رو نیزه سر به زیرم کرد
عمریه ریش سفید هیئتتم
رو سیاهم، نشد خضاب کنم
راهتو دیدم و نتونستم
مث تو راهو انتخاب کنم
آی مردم حسین تنها شد
من بدون حسین می میرم"
.
.
.
ناگهان پیرمرد می افتد
میکروفون را به دست می گیرم:
"کاسه ای آب دست من بدهید!
تشنه ام!
با مشقت آمده ام!
فرصت روضه خواندن من نیست!
از میان روایت آمده ام"
هق هق جمعیت بلند شده
همه در چشمهام زل زده اند
مثل اینکه به جای من آنها
از میان روایت آمده اند!
"کاسه ای آب دست من بدهید!
به خدا روضه نیست مقصودم!
اگر این کاسه زود پر شده بود
در رکاب امامتان بودم"
□
پی راه خروج می گردم
ولی انگار در محاصره ام
مستمع دور من نشسته و
من
نقطه ای در میان دایره ام
پیرمردی گلاب می پاشد
می کشم دست روی صورت خود
عطر، عطر گلاب، اما رنگ...
وایِ من
دست هام
خونی شد!
محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet
اپیزود پنجم (ص)
تیغه ی آفتاب در چشمم
بوی سیبِ گلاب می آید
چشم شیعه به دود حساس است
دارد از چشمم آب می آید
همه ی سایه ها به خط شده اند
بوی زنجیر می دهد دستم
لگد محکمی به من فهماند
یکی از سایه ها خودم هستم
لحظه ای بعد، از لب گودال
کاروانی به راه
می
ا ف
ت د
هر که از صحنه عکس بردارد
عکس هایش سیاه می افتد
محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet
18.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به جنگ، کاش که با نام مستعار بیاید
محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet
@aghighpoem
25.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چراغ
با صدای صابرخراسانی
شعر: محمدحسین ملکیان
@farazmalekianpoet