eitaa logo
معاونت فرهنگی مدرسه علمیه عباسقلی خان شاملو
346 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
704 ویدیو
110 فایل
آدرس کانال https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magk.ir اینستاگرام http://www.instagram.com/abasgholikhan1 ارتباط با ادمین @Bagher_14
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ سه دقیقه با پدرم صحبت کردم؛ از حقوقم کم شود! ✍️از مواردی که شهید صیاد رعایت می‌کرد حقوق بیت‌المال بود. من شاهد بودم که از منطقه با من که در دفتر ایشان بودم، تماس می‌گرفت و می‌گفت مثلا سه دقیقه با مشهد با پدرم صحبت تلفنی کرده‌ام. ما در طول این مدت تماس‌های شخصی او را یادداشت می‌کردیم سر ماه جمع‌بندی می‌کردیم و پولش را از محل حقوق وی کسر و به حساب بیت‌المال واریز می‌کردیم که رسید همه‌ی این پرداختی‌ها هم موجود است. شهید صیاد یک پیکان داشت در حالی که ده‌ها ماشین مدل بالا در اختیار ما بود، اما ایشان پرهیز می‌کرد و می‌گفت کارهای شخصی را با ماشین شخصی‌ام پیگیری کنید. 📚 از کتاب صیاد دل‌ها ص ۷۰ 🗓سالروز شهادت شهید صیاد شیرازی
32.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻ره یافتگان 5 🔶 برش هایی ازمستند فارغ التحصیلان مدرسه علمیه عباسقلی خان 🔴 حجت الاسلام و المسلمین محمد عاشوری ✅مدیر موسسه بین المللی المرتضی علیه السلام مشهد ✅کارشناسی ارشد تفسیر قران مجید از دانشگاه علوم و معارف مشهد 🔰 لینک فیلم کامل 🌐 https://magk.ir/civilization-school-_-ideal-student/ 🔶 مدرسه تمدنی - طلبه آرمانی 🔶 تربیت طلاب عالم، متخلق و مجاهد 📌 مشهد مقدس، ابتدای خیابان شهید نواب صفوی (جنب حرم مطهر رضوی(علیه السلام) 📞 شماره تماس: 09158514962 - 05133658284 💠 ارتباط با ادمین پذیرش برای سال 1402-1401: @Hmohammadpour •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• eitaa.com/abasgholikhan_ir https://eitaa.com/abasgholikhan_ir
najay sahargah 9.mp3
13M
🎙 پادکست صوتی 🔻قسمت نهم: " فارحم " 🔹با نوای: حاج محمود کریمی 🔹برداشتهایی آزاد از دعای 🎤 متن و خوانش: آقای سید محمدرضا خازنی، از طلاب مدرسه علمیه عباسقلی خان کاری از معاونت فرهنگی تبلیغی مدرسه علمیه عباسقلی خان ارتباط با ادمین @mohammadshenavaei آدرس کانال https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magk.ir
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) غرق در قرآن در طول زندگی مشترک و کوتاهمان هر روز صبح با صدای تلاوت قرآن او از خواب بیدار می‌شدم چهره‌اش موقع خواندن قرآن دیدنی بود چنان در قرآن غرق می‌شد که متوجه اطرافش نبود یک روز از او پرسیدم: ابراهیم چرا تو همیشه صبح‌های زود قرآن می‌خوانی وقت های دیگر روز هم می‌توانید اینکار را بکنی . در جوابم گفت :یاد خدا در اول روز آرامشی خاص به آدم می‌دهد و باعث می‌شود که همه کار های آدم در طول روز به خاطر خدا و برای جلب رضای او انجام شود
🌷 دعای روز نهم ماه مبارک رمضان ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
38.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصویری | شرح دعای روز نهم ماه مبارک رمضان 🔺 شرح دعای روز نهم ماه مبارک رمضان با ارائه حجت الاسلام و المسلمین خزاعی
نجوای دهمم.mp3
10.31M
🎙 پادکست صوتی 🔻قسمت دهم: " باران خدیجه " 🔹با نوای: عبدالرضا هلالی 🔹برداشتهایی آزاد از دعای 🎤 متن و خوانش: آقای سید محمدرضا خازنی، از طلاب مدرسه علمیه عباسقلی خان کاری از معاونت فرهنگی تبلیغی مدرسه علمیه عباسقلی خان ارتباط با ادمین @mohammadshenavaei آدرس کانال https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magk.ir
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) ۱_《 این چه قرآن خواندنی است؟》 با اشاره ی«آقا مهدی»قرائت قرآن را شروع کردم.اکثر اعضای شورای لشکر حاضر بودند. چون مسائلی که قرار بود مطرح شود،زیاد بود،از سوره های کوتاه انتخاب کردم و طولی نکشید که به پایان سوره رسیدم و صلواتی فرستادم. بعد از صلوات«آقا مهدی»گفت: این چه قرآن خواندنی است؟قرآن خواندن در اول جلسه تنها برای تبرک نیست بلکه برای آن است که در آیات قرآن دقیق شویم.دوباره بخوانید. دوباره قسمتی از قرآن را خواندم و جلسه شروع شد.
📣 🔰 چهارشنبه؛ مراسم هفتمین روز عروج ملکوتی شهیدان حرم رضوی 🔸 مراسم هفتمین روز عروج ملکوتی شهیدان حادثه تروریستی حرم مطهر رضوی، حجج اسلام والمسلمین اصلانی و دارایی، و نیز آیین‌ تلبس تعدادی از طلاب حوزه علمیه خراسان برگزار می‌شود. 🎤 سخنران: حجت‌السلام و المسلمین 📆 زمان: چهارشنبه ۲۴ فروردین ⏰ ساعت: ۲۱ 🕌 مکان: مدرسه علمیه عالی نواب 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 ✅ معاونت فرهنگی اجتماعی سیاسی حوزه علمیه خراسان ┏━━━━━━━📚┓ eitaa.com/joinchat/4092067873Cd2b9de633c ┗📚━━━━━━━┛ ┏━━━━━━━🌐┓ farhangi.hozehkh.com ┗🌐━━━━━━━┛
نجوای یازدهم.mp3
12.03M
🎙 پادکست صوتی 🔻قسمت یازدهم: "بهانه " 🔹با نوای: حاج محمود کریمی 🔹برداشتهایی آزاد از دعای 🎤 متن و خوانش: آقای سید محمدرضا خازنی، از طلاب مدرسه علمیه عباسقلی خان کاری از معاونت فرهنگی تبلیغی مدرسه علمیه عباسقلی خان ارتباط با ادمین @mohammadshenavaei آدرس کانال https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magk.ir
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) تغییر چهره موقع قرآن خواندن! از تقوا و خلوص بالایی برخوردار بود, بارها اتفاق می‌افتاد می‌نشستم و به چهره محمود هنگام نماز به دعا و قرآن نگاه می‌کردم. او را مصداقی برای انسان کامل یافتم. وقتی قرآن و دعا می‌خواند چهره‌اش تغییر می‌کرد. تا جایی‌که دوستان را متأثر می‌ساخت . دقیقاً به خاطر دارم در سفری از اهواز به سوی دیواندره و سنندج برای شرکت در عملیات والفجر ۱۰ همراهش بودم دعا می‌خواند و اشک از چشمانش سرازیر بود. به ما هم تداوم بر خواندن دعا را توصیه می‌کرد .
❇️ اَللّـهُمَّ حَبِّبْ اِلَىَّ فیهِ الاِْحْسانَ، وَکَرِّهْ اِلَىَّ فیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ، وَحَرِّمْ عَلَىَّ فیهِ السَّخَطَ وَالنّیرانَ، بِعَوْنِکَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ ✳️ خدایا دوست گردان نزد من در این ماه احسان و نیکى را و ناخوش دار در پیش من در این روز فسق و نافرمانى و گناه را و حرام گردان در این روز بر من خشم کیفربار و آتش (سوزان) را به کمک خودت اى فریادرس فریادخواهان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حتما ببینید ...👆👆👆 💠 ۱۴ دقیقه مواعظ عرفانی و اخلاقی ناب 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نجوای سحرگاه دوازدهم.mp3
11.85M
🎙 پادکست صوتی 🔻قسمت دوازدهم: "فرخنده " 🔹با نوای: سید رضا نریمانی 🔹برداشتهایی آزاد از دعای 🎤 متن و خوانش: آقای سید محمدرضا خازنی، از طلاب مدرسه علمیه عباسقلی خان کاری از معاونت فرهنگی تبلیغی مدرسه علمیه عباسقلی خان ارتباط با ادمین @mohammadshenavaei آدرس کانال https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magk.ir
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) فرصت را از دست ندهیم حاج قاسم به استفاده درست از وقت و برنامه‌ریزی خیلی اهمیت می‌داد. همیشه می‌گفت: انسان وقت کم ندارد برنامه ندارد که وقت کم می‌آورد. در عملیات والفجر هشت به اتفاق ایشان از خرمشهر به سوی فاو در حرکت بودیم .بیشتر وقت‌ها خودش رانندگی می‌کرد و کسی را همراه نمی‌آورد. از خرمشهر که خارج شدیم گفت :سلطان !ما واقعاً از فرصت‌ها به خود بخوبی استفاده نمی‌کنیم . پرسیدم: چطور ؟گفت :همین حالا فرصت را از دست می‌دهیم شما یک آیه قرآن بخوانید تا هر دویمان حفظ کنیم . با اشتیاق پذیرفتم و قرآن کوچکی را که به همراه داشتم گشودم آن روز به برکت حضور حاج قاسم من هم موفق شدم چندین آیه از قرآن را حفظ کنم . شور و اشتیاق بچه‌ها برای رفتن به خط وصف‌ناشدنی بود زمان عملیات نزدیک شده بود و همه برای حضور در خط بی‌تاب بودند. یک روز که حاج قاسم به مقر آمده بود بچه‌ها او را دوره کردند و از عملیات بعدی پرسیدند. اما ایشان حاضر نبود قبل از برگزاری آزمون ورود به خط، دانشجویان مدرسه شهادت را گزینه کند . با صراحت گفت :هر کس می‌خواهد به خط برود ،باید سوره بقره یا جمعه را حفظ کند. در غیر این صورت نمی‌توانم او را بپذیرم . به یاد دارم خیلی از بچه‌های گردان برای این‌که توفیق رفتن به خط نصیبشان شود ،نه‌تنها یکی از این دو سوره بلکه جزء ۳۰ قرآن را نیز حفظ کردند هنوز هم بچه‌های رزمنده گردان ۴۰۹از این توفیق به نیکی یاد می‌کنند و می‌گویند آنچه از قرآن یاد گرفته‌اند نتیجه تلاش و مجاهدت شهید قاسم میرحسینی است .
✨﷽✨ 🌼پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. ✍️خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. 📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برادر بودی با رهبرم قاسم امیر سربازای حق قاسم 😭 یاد انگشتر تو... حاج قاسم یک بود.
دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان📿
تحدیر(تندخوانی)جزء ۱۲قرآن کریم - <unknown>.mp3
4.01M
تندخوانی جزء دوازدهم قرآن کریم با صدای استاد معتز آقایی.