1_949720142.mp3
4.07M
🔊 تلاوت جزء ۱۱ قرآن کریم
#ماه_رمضان
#بهار_قرآن
#دعاى_روز_یازدهم_ماه_رمضان
❇️ اَللّـهُمَّ حَبِّبْ اِلَىَّ فیهِ الاِْحْسانَ، وَکَرِّهْ اِلَىَّ فیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ، وَحَرِّمْ عَلَىَّ فیهِ السَّخَطَ وَالنّیرانَ، بِعَوْنِکَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ
✳️ خدایا دوست گردان نزد من در این ماه احسان و نیکى را و ناخوش دار در پیش من در این روز فسق و نافرمانى و گناه را و حرام گردان در این روز بر من خشم کیفربار و آتش (سوزان) را به کمک خودت اى فریادرس فریادخواهان
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حتما ببینید ...👆👆👆
💠 ۱۴ دقیقه مواعظ عرفانی و اخلاقی ناب
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#آیت_الله_سیبویه
نجوای سحرگاه دوازدهم.mp3
11.85M
🎙 پادکست صوتی
#نجوای_سحرگاه
🔻قسمت دوازدهم:
"فرخنده "
🔹با نوای:
سید رضا نریمانی
🔹برداشتهایی آزاد از دعای #افتتاح
#شامگاه_دوازدهم
🎤 متن و خوانش: آقای سید محمدرضا خازنی، از طلاب مدرسه علمیه عباسقلی خان
کاری از معاونت فرهنگی تبلیغی مدرسه علمیه عباسقلی خان
ارتباط با ادمین
@mohammadshenavaei
آدرس کانال
https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f
@farhangiabbasgholikhan
سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان
magk.ir
شهیدان بر《خوان قرآن》
(خاطرات قرآنی شهدا)
فرصت را از دست ندهیم
حاج قاسم به استفاده درست از وقت و برنامهریزی خیلی اهمیت میداد.
همیشه میگفت: انسان وقت کم ندارد برنامه ندارد که وقت کم میآورد.
در عملیات والفجر هشت به اتفاق ایشان از خرمشهر به سوی فاو در حرکت بودیم .بیشتر وقتها خودش رانندگی میکرد و کسی را همراه نمیآورد. از خرمشهر که خارج شدیم گفت :سلطان !ما واقعاً از فرصتها به خود بخوبی استفاده نمیکنیم .
پرسیدم: چطور ؟گفت :همین حالا فرصت را از دست میدهیم شما یک آیه قرآن بخوانید تا هر دویمان حفظ کنیم .
با اشتیاق پذیرفتم و قرآن کوچکی را که به همراه داشتم گشودم آن روز به برکت حضور حاج قاسم من هم موفق شدم چندین آیه از قرآن را حفظ کنم .
شور و اشتیاق بچهها برای رفتن به خط وصفناشدنی بود زمان عملیات نزدیک شده بود و همه برای حضور در خط بیتاب بودند. یک روز که حاج قاسم به مقر آمده بود بچهها او را دوره کردند و از عملیات بعدی پرسیدند. اما ایشان حاضر نبود قبل از برگزاری آزمون ورود به خط، دانشجویان مدرسه شهادت را گزینه کند .
با صراحت گفت :هر کس میخواهد به خط برود ،باید سوره بقره یا جمعه را حفظ کند. در غیر این صورت نمیتوانم او را بپذیرم .
به یاد دارم خیلی از بچههای گردان برای اینکه توفیق رفتن به خط نصیبشان شود ،نهتنها یکی از این دو سوره بلکه جزء ۳۰ قرآن را نیز حفظ کردند هنوز هم بچههای رزمنده گردان ۴۰۹از این توفیق به نیکی یاد میکنند و میگویند آنچه از قرآن یاد گرفتهاند نتیجه تلاش و مجاهدت شهید قاسم میرحسینی است .
#شهید_میر_قاسم_میر_حسینی
#کتاب_تکریم_و_تلاوت_قرآن
#سیره_ی_شهدای_دفاع_مقدس
#زندگی_طلبگی
#کارگروه_ایثار_جهاد_شهادت
#معاونت_فرهنگی
#مدرسه_علمیه_عباسقلی_خان
✨﷽✨
🌼پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
✍️خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید #حاج_قاسم_سلیمانی
تحدیر(تندخوانی)جزء ۱۲قرآن کریم - <unknown>.mp3
4.01M
تندخوانی جزء دوازدهم قرآن کریم
با صدای استاد معتز آقایی.
31.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصویری | شرح دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان
🔺 شرح دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان به همت دفتر ارتباطات و رسانه حوزه علمیه خراسان با همکاری معاونت تبلیغ این حوزه با ارائه حجت الاسلام و المسلمین زمانیفرد تهیه و تولید شد.
نجوای چهاردهم.mp3
11.41M
🎙 پادکست صوتی
#نجوای_سحرگاه
🔻قسمت چهاردهم:
"ساحل ... "
🔹با نوای:
محمدحسین پویانفر
🔹برداشتهایی آزاد از دعای #افتتاح
#شامگاه_چهاردهم
🎤 متن و خوانش: آقای سید محمدرضا خازنی، از طلاب مدرسه علمیه عباسقلی خان
کاری از معاونت فرهنگی تبلیغی مدرسه علمیه عباسقلی خان
ارتباط با ادمین
@mohammadshenavaei
آدرس کانال
https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f
@farhangiabbasgholikhan
سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان
magk.ir
شهیدان بر《خوان قرآن》
(خاطرات قرآنی شهدا)
برنامه خانوادگی تلاوت قرآن
هرساله ماه مبارک رمضان ،جلسه دوره تلاوت قرآن کریم را برای خانواده خود برگزار میکردند .من نیز گاهی در این جلسه شرکت میکردم. عصر که میشد منزل را آب و جارو میکردند ،قالیچهای میانداختند و شروع به تلاوت قرآن میکردند و تکتک اعضای خانواده نیز آیاتی را قرائت میکردند .حاج آقا علاوه بر این برنامه خانوادگی در ماه مبارک رمضان چند ختم قرآن نیز انجام میدادند.
#شهید_شیخ_علی_مزاری
#کتاب_تکریم_و_تلاوت_قرآن
#سیره_ی_شهدای_دفاع_مقدس
#زندگی_طلبگی
#کارگروه_ایثار_جهاد_شهادت
#معاونت_فرهنگی
#مدرسه_علمیه_عباسقلی_خان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰دعای روز چهاردهم ماه رمضان
🔹بسم الله الرّحمن الرّحیم
🔻اللهمّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ ولا تَجْعَلْنی فیه غَرَضاً للبلایا والآفاتِ بِعِزّتِکَ یا عزّ المسْلمین.
▫️خدایا در این روز مرا به لغزشهایم مواخذه مفرما و عذر خبط و خطاهایم را بپذیر و مرا هدف تیر بلاها و آفتها قرار مده به حق عزّتت ای عزّت بخش مسلمانان
تحدیر(تندخوانی)جزء۱۴ قرآنکریم - <unknown>.mp3
3.84M
تندخوانی جزء سبزدهم قرآن کریم
با صدای استاد معتز آقایی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های حجةالاسلام قرائتی درمورد شهدای اخیر حرم امام رضا علیه السلام، شنیدن داره حتماً ببینید.👌🏻
#شهید_اصلانی
#شهید_دارایی
💢شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند👌👌
💢شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد.
💢شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد.
💢شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود.
💢شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد.
💢شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند.
💢شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت.
💢شهیدی که روی قالیهای خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالیها مرا از یاد محرومان غافل می کند.
💢شهیدی که در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت.
💢شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود “کسر کار” می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
💢شهیدی که عارف حوزه علمیه، او را استاد خود می دانست.
🌸شهید والامقام #عبدالمهدی_مغفوری
🌷شادی روح پاکش صلوات🌷
•┈••✾❀🕊🕊❀✾•
najvay sahargah 15.mp3
10.59M
🎙 پادکست صوتی
#نجوای_سحرگاه
🔻قسمت پانزدهم:
"به گل روی حسن .. "
🔹با نوای:
حاج منصور ارضی
حاج محمود کریمی
🔹برداشتهایی آزاد از دعای #افتتاح
#شامگاه_پانزدهم
🎤 متن و خوانش: آقای سید محمدرضا خازنی، از طلاب مدرسه علمیه عباسقلی خان
کاری از معاونت فرهنگی تبلیغی مدرسه علمیه عباسقلی خان
ارتباط با ادمین
@mohammadshenavaei
آدرس کانال
https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f
@farhangiabbasgholikhan
سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان
magk.ir
شهیدان بر《خوان قرآن》
(خاطرات قرآنی شهدا)
نذر ختم قرآن
یک شب در بسیج نشسته بودیم و جلسهای برگزار شده بود ، محور جلسه، اعزام نیرو در روز بعد بود. در بین بچهها شور و شعف خاصی در چهره شهید« عظیم محمدیان فر» که نوجوانی عاشق بود، میدیدم .
بعد از جلسه ،عظیم به یکی از مسئولین بسیج گفت که نامش را در اسامی اعزام نیروی فردا بنویسد. ولی او مخالفت کرد و گفت: که سن او کم است و بگذارد چند مدت دیگر، اعزامش میکند.
عظیم محزون و گرفته برگشت و در یکی از اتاقهای بسیج تا صبح، قرآن خواند و عبادت کرد و لابد دعا میکرد که فردا به او اجازه رفتن به جبهه بدهند .فردا صبح به نزدش رفتم و گفتم:« عظیم چکار کردی ؟»
او آرام و بغضآلود گفت:« ختم قرآن نذر کردهام تا خدا خودش کارم را درست کند و امروز اعزام شوم.»
او همان روز، موافقت مسئولین بسیج را گرفت و با ما اعزام شد. در پادگان کرخه ،دیدمش که دارد اشک میریزد- اشک شوق - و خدا را شکر میکند و قرآن میخواند .او در همان عملیات «والفجر هشت »به آرزوی دیرینهاش رسید و بهشتی شد.
#شهید_عظیم_محمدیان_فر
#کتاب_تکریم_و_تلاوت_قرآن
#سیره_ی_شهدای_دفاع_مقدس
#زندگی_طلبگی
#کارگروه_ایثار_جهاد_شهادت
#معاونت_فرهنگی
#مدرسه_علمیه_عباسقلی_خان