eitaa logo
🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
314 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
49 فایل
📜این کانال جهت باز نشر خاطرات و وصیت نامه شهدای شهرستان بهبهان تشکیل شده حمایت شما باعث دلگرمی ما است🌹 جهت تبادل و ارتباط با خادم کانال @Zsh313 #سردار_سرلشکر_شهید_مجید_بقایی #رفیق_شهیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 🍀 معنای واقعی زندگی از زبان آقا سید مرتضی آوینی 🎙 صدای ملکوتی سید شهیدان اهل قلم و خالق "مستند روایت فتح" ، 🥀مهندس شهید سید مرتضی آوینی ⚘ @farmandemajid
1_9475540136.mp3
19.29M
هواتو کردم 💔 چیکار کنم خوب؟!! اسیر دردم🚶🏻‍♀️🍃 آقا جان مادرت بزار بیام حرم دورت بگردم :) خودت که میدونی فقط با حرم تو این حال بدم خوب میشه💔 اگه دلتون شکست التماس دعای فرج و مخصوص:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: ما از دور نگاه میکنیم و غبطه میخوریم به حال کسانی که راهپیمایی اربعین را انجام دادند... @farmandemajid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☕️ صبحانه ایرانی است یا عراقی؟ 💢روايت‌مجاهد ‌‌عراقی آقااسماعيل دقايقي شبي در هورالهويزه درجمع ماخوابيد. صبح براي صرف  صبحانه او را از خواب بيدار كردم.  سرش از زير پتو بيرون آورد و به شوخي پرسيد: صبحانه  است يا ؟ اگرعراقي است بلندمي شوم و گرنه صبحانه نمي خورم. هرگاه در جمع   حضور‌مي‌يافت و با  پر رنگ از او  پذيرايي مي كردند، طبق رسم عراقي ها چاي شيرين مي نوشيد. با آشنايي  با زبان، فرهنگ و آداب و رسوم عراقي ها از يك طرف موجب تأليف قلوب مجاهدين با يكديگر و ازطرف ديگر  موجب ايجاد همدلي و صميميت آنها با رزمندگان ايراني شده بود. همین رفتار باعث شده بود آنها شهید را از خودشان بدانند و به ایشان لقب أب یعنی پدر بدهند. @farmandemajid
🚩 در سفر اربعین مثل فرمانده مجاهدین عراقی در دوران دفاع مقدس رفتار کنیم... 👇 ✅ زائرین گرامی: تکریم میزبان عراقی و سایر خدمتگزاران زائران در مراسم اربعین از مرزها تا شهرها نشانه قدرشناسی و بیانگر فرهنگ و ادب ایرانی اسلامی است. 📢 مرامنامه اخلاقی سفر اربعین🚩 ✳️نکات مهم✳️ 1⃣ در این چند روزی که عراق هستید بین آنچه موکب‌های کوچک عراقی تقدیم شما می‌کنند با آنچه در موکب‌های ایرانی‌ها توزیع می‌شود،فرقی قائل نشوید. 2⃣ متاسفانه گاهی حضور پررنگ برخی موکب های ایرانی در پذیرایی از زائران،حس میزبانی عراقی ها را به چالش می کشد. ⬅️سعی کنید در موکب های عراقی هم تا جایی که مقدور است سُکنی داشته باشید. ⬅️آنها باید ببیننداینجا ایرانی و عراقی نداریم و همه یک امت واحده هستیم. 3⃣ در این چند روزی که عراق هستید اگر در جایی غذای ایرانی توزیع می‌شود،فریاد نزنید غذای ایرانی!! ⬅️با این کار عراقی‌ها احساس بدی پیدا می کنند. ⬅️چراکه هیچ موکب عراقی هیچ‌ وقت فریاد نمی‌زند غذای عراقی!! 4⃣ در این چندروزی که عراق هستید: ⬅️حتماکمک کنید هزینه‌های دولت عراق برای جمع آوری زباله ها و بهداشت مسیرها بیش از پیش نشود. 5⃣ در این چند روزی که عراق هستید: ⬅️به اعتقادات مذهبی و عربی عراقی‌ها کاری نداشته باشید. ⬅️اصلا" روی ایرانی و عراقی بودن صحبت نشود. 6⃣ در این چند روزی که عراق هستید: ⬅️غذایی نگیرید که نمی خورید. اسراف است ⬅️عراقی‌ها خیلی خیلی ناراحت می‌شوند! ⬅️اگر هم گرفتید و باب میلتان نبود به روی خودتان نیاورید و از طرف تشکر کنید. ⬅️همان جا جلوی عراقیها ظرف غذا را دور نیندازید و غذا را به زائری دیگر تعارف کنید. 7⃣ در این چند روزی که عراق هستید: ⬅️مراقب وسایل عمومی و مردمی عراقی‌ها باشید. ⬅️خودروها، سرویس‌های بهداشتی،محل اسکان و.... 8⃣ در این چند روزی که عراق هستید: ⬅️بدانید که عراقی‌ها موظف به خدمت رایگان به شما نیستند! ⬅️اگر کاری انجام می دهند ولطفی می کنند بخاطر خداوند وامام حسین(علیه السلام)است. ⬅️پس هرجا هزینه‌ای داشت پرداخت کنیدمثلا" کرایه ماشین! 9⃣ در این چند روزی که عراق هستید: ⬅️اگر در منزلی اسکان یافتید ⬅️خیال نکنید که میزبان تا هر وقت که شما بخواهید،تمایل دارد و می‌تواند از شما پذیرایی کند! 🔟 در این چند روزی که عراق هستید: ⬅️یادتان نرود که عراق کشوری جنگ زده (حمله آمریکا،داعش و ...)و به شدت پرخرج است. ⬅️خرج اضافی برای این کشور درست نکنید. 1⃣1⃣ در صورت امکان چند هدیه کوچک از ایران خریداری کرده و در مسیر به کودکان عراقی هدیه دهید. 2⃣1⃣با خادمان موکب ها از هر ملیتی خوشرو باشید. ⬅️قدردانی کنید و عکس یادگاری بگیرید. @farmandemajid .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 زیبا... آقاماشاءالله یه نفره توی ،هفتادوخورده ای ! 🍃سفره بندازکرمان ,هجده سفره داری می‌کنه شاهانه هااا نه این های نه!بی نظیرررر.. رفتم پیشش بپرسم از کجا میاری؟مگه ثروت داری اینطور سفره میندازی؟؟!!!.. ✨ کرد من بودم.... 😭😭😭 @farmandemajid
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 هدیه به همه شهدا اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ ---»»♡🌷♡««-- کانال 🕊 @farmandemajid ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
اواخر بهار بود که به مرخصی آمده بود، چهار روز ماند اما تمام آن چهار روز را روزه گرفت نگاهش کردم آن محمد ۱۵ ساله‌ای که راهی جبهه کرده بودم کجا و این پسر عاقل با این چهره پخته و نورانی کجا، پسر کوچک من قدش اونقدری بلند شده بود که وقتی داخل خونه میومد باید خم میشد تا سرش به چارچوب در نخوره! چقدر دوست داشتم او را با آن قد و بالا در لباس دامادی ببینم کاش می‌دانستم این‌بار آخرین باریست که او را زنده میبینم...💔 یادونامش گرامی باد🌹🕯 برای شادی ارواح طیبه شهدا بخصوص شهید محمد جربان وشهیدجعفرجابری و روح پدران بزرگوارشان صلواتی هدیه بفرمایید. ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋✨🦋✨🦋✨ ✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ ✨🦋✨ 🦋✨ ✨ ⚜بسم رب الشهدا ⚜ 💟 🌱 🌹 شهید سیدعلی حسینی مادرم با ترس، در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون. اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش. دیگه اشک نبود، با صدای بلند زدم زیر گریه، بدجور دلم سوخته بود. - خانم گلم، آخه چرا ناشکری می کنی؟ دختر رحمت خداست، برکت زندگیه، خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده، عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود. و من بلند و بلند تر گریه می کردم. با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد و اصلا حواسم نبود مادرم بیرون اتاق، با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه. بغلش کرد. در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد. چند لحظه بهش خیره شد، حتی پلک نمی زد. در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود، دانه های اشک از چشمش سرازیر شد. - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی، حق خودته که اسمش رو بزاری، اما من می خوام پیش دستی کنم. مکث کوتاهی کرد، _زینب یعنی زینت پدر. پیشونیش رو بوسید، _خوش آمدی زینب خانم و من هنوز گریه می کردم. اما نه از غصه، ترس و نگرانی. بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود، علی همه رو بیرون کرد. حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه. حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت. خودش توی خونه ایستاد. تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد، مثل پرستار و گاهی کارگر دم دستم بود. تا تکان می خوردم از خواب می پرید، اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته، پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد. بعد از اینکه حالم خوب شد، با اون حجم درس و کار، بازم دست بردار نبود. اون روز، همون جا توی در ایستادم. فقط نگاهش می کردم. با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست. دیگه دلم طاقت نیاورد. همین طور که سر تشت نشسته بود، با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش، چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد. - چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم. خودش رو کشید کنار. - چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه. نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم. مثل سیل از چشمم پایین می اومد. - تو عین طهارتی علی، عین طهارت. هر چی بهت بخوره پاک میشه. آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه. من گریه می کردم. علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت. اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد. زینب، شش هفت ماهه بود. علی رفته بود بیرون. داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه. نشستم روی زمین، پشت میز کوچک چوبیش. چشمم که به کتابهاش افتاد، یاد گذشته افتادم. عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته. توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم. حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم. چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش. حالش که بهتر شد با خنده گفت: _عجب غرقی شده بودی، نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم. منم که دل شکسته، همه داستان رو براش تعریف کردم. چهره اش رفت توی هم. همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد، یه نیم نگاهی بهم انداخت. - چرا زودتر نگفتی؟ من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی. یهو حالتش جدی شد. سکوت عمیقی کرد، _می خوای بازم درس بخونی؟ ♦️ادامه دارد... ✨ 🦋✨ ✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ ✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨🦋✨ @farmandemajid
🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
@farmandemajid
بهونتم خوبه من توی خونه‌تم خوبه مردم منو نمی‌فهمن! اینکه دیوونتم خوبه😭 🔊 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 📲تصاویری جدید و زیبا از علم‌های بزرگ پیاده روی حسینی 1446 ..😭🌹 @farmandemajid