eitaa logo
فرزند آفتاب
2.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
105 فایل
‌- آقـا یا خانـم نـوجـوان 🕊 تـو فـرزنـدِ حضـرت آفتـابـی‌ 🌤 و اینجـا کـانـالی اسـت بــرای 📍 شناختِ خودت و حضرتِ آفتاب 🌱 ‌ 👂جونم؛ کارم داشتی؟! @jm_mahdavi ‌‌ ‌ ‌🌐 www.MONTAZERANMONJI.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«یا رب العباس بحق العباس اشف صدر العباس بظهور الحجه» 🤲 @farzand_aftab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛳 آیا ما هم مثل زهیر از فرصت رسیدن به امام به موقع استفاده می کنیم؟ 🤔 🚩کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا همان گناهی که برای کسانی که رو تنها گذاشتن برای ماهم اگر را تنها بزاریم می نویسند❗️ @farzand_aftab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمیشه باورم که .mp3
5.4M
دهم 🥀نمیشه باورم که وقت رفتنه😭 🥀 تموم این سفر بارش رو شونه ی منه😭 🔺حاج محمود کریمی @farzand_aftab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨به نام خدا✨ «غروب » 💔حریرِ سرخ، آهسته آهسته چهره‌ی خورشید را می پوشاند و غروب، در آسمان پدیدار می گشت. از پشت غبار‌ها که سراسیمه در هوا می‌چرخیدند، به خورشید نگاهی کرد. خورشید سرخ بود اما نگینِ عقیقش این بار سرخ تر از خورشید و سرخ تر از آسمانی بود که در دریای غروب غرق می شد. عقیق او به هزار قطره‌ی خون، رنگ‌آمیزی شده بود. انگشتر برای نخستین بار روی خاکِ صحرا افتاده بود و مثل همیشه انگشتِ عزیز خدا را محکم در آغوش گرفته بود، عزیز خدا که اکنون، او هم بر روی خاک آرمیده بود. انگشتر به آسمان نگاه می کرد.‌ لحظه ها برایش سخت می گذشت. قلب عقیقِ دلشکسته‌اش شهادت می‌داد که از طلوع خورشید تا غروب آن، در کربلا چه گذشته است. قلبِ عقیقِ سرخ، غزلی بود که بیت بیتش نشانت می داد که کدام زخم ها رادرکجا بوسیده است. 🥀در سینه‌ی سرخ و شکسته اش پروانه های سوخته بال دلتنگی، پرواز می کردند و‌ تنها مرهمش بارانی بود که پروانه ها به چشمانش هدیه می دادند. او می دانست زمان به سرعت سپری می شود تا سخت ترین لحظه را پیش چشمانش به تصویر بکشد. لحظه ای سخت تر از هنگامی که با چشمانش به مشک تیر خورده و دستان 🚩علمدارِ کربلا می نگریست و می‌گریست. 🕒لحظه‌ای سخت تر از زمانی که حلقه‌ی نقره‌ای رنگش در خون گلویِ نوزاد تشنه لب غرق می‌گشت. هیاهو در کربلا اوج گرفته بود، از یک سو خیمه ها می سوختند و دختران اشک می‌ریختند و از سویی دیگر صدای خنده‌ی دشمنان، همچون آتش تا آسمان شعله می کشید. و اینجا، در این گودال، چشمانِ خون آلودِ پدر، هنوز باز بود و ناله‌ی دخترانش را می‌شنید. شکستِ دیگری در عقیقِ انگشتر نمایان شد. ‌این هزارمین زخمی بود که بر دلش می نشست. ⏳ثانیه ها می گذشت، دشمنان، گودال را محاصره کرده بودند. ثانیه ها گذشت و دنیای انگشتر به آن لحظه‌ی سخت گره خورد. آن لحظه که دیگر حلقه‌ی‌ خونینش، تپش قلبِ مولایش را حس نکرد. آن لحظه که دیگر انگشتِ مولا تکانی نخورد و آهسته آهسته دنیا برای انگشتر، به پایان رسید. ضربانِ قلبِ مولا برای انگشتر مثل نفس بود. همچو بهاری که شکوفه ها به عشق او چشم خود را باز می کنند. انگشتر به‌انگشت امام بوسه می زد. امامی که شهادتش جلوه‌ی درخشانِ حقیقت بود. 🍁عطر و رنگِ سرخِ پاییز، میهمان کربلا شده بود. همه چیز را به غارت برده بودند و حالا نوبت به غارتِ انگشتر رسیده بود. انگشتری با سرخ ترین و غمگین ترین عقیق، انگشتری که دِلش شکسته بود... 💍انگشتر را با انگشتِ امام به غارت بردند. گویی به اذن خدا، انگشت و انگشترِ امام، رسالتی دیگر داشتند که هنوز به پایان نرسیده بود. انگشتر با انگشت امام رفت تا عقیق شکسته و خونینش به جهانیان بگوید که بر کدامین زخم ها بوسه زده است. رفت تا از عاشورایی بگوید که در شکستگی های دلش نقش بسته است... ✍نویسنده: ریـــحانہ رضـــازاده @farzand_aftab