#تجربه_من
#رویای_مادری
#فرزندآوری
وقتی که اول دبیرستان بودم، با یکی از آشناهامون ازدواج کردم. قصه انتخاب شدن من به عنوان عروس خانواده از اونجایی شروع شد که قرار بود ما برای تفریح به مکانی بریم که مادرشوهر بنده نسبتا به اونجا آشنایی کامل داشتند. همونجا مادرشوهرم یک دل نه صد دل عاشق من شدند😅😉😃 و تصمیم گرفتن بقیه مسیر زندگیه منو همسرم با هم باشه.
اینطور شد که منو همسرم در اواخر فروردین ۹۴، من در سن ۱۵ سالگی و همسرم در سن ۲۳ سالگی عقد کردیم و زندگی دونفرمان شروع شد.
اوایل ازدواجمون پستی و بلندی هایی داشتیم که با صبر و تحمل حل کردیم. بعد از گذشت دوسال، تصمیم گرفتیم که عروسی بگیریم🎊🎉. خونه هم نداشتیم و من زیر یک سقف بودن رو در منزل پدرشوهرم آغاز کردم و همچنان هم دارم با خانواده همسرم زندگی میکنم😊
موقعی که عروسی گرفتیم من سال آخر دبیرستان بودم و قرار بود ۷ ماه بعدش کنکور بدم. همسرم از همون اوایل اصرار بر این داشتند که زود صاحب فرزند بشیم ولی من متاسفانه به خاطر کنکور این لذت بزرگ و شیرین زندگی رو به تعویق انداختم😔😞. بالاخره روز کنکور فرا رسید و من در یک دانشگاه دولتی و خوب قبول شدم🤲😃. و وارد دانشگاه شدم🎓
در همین زمان بود که نیاز به مادرشدن رو در خودم حس کردم و تصمیم به فرزندار شدن گرفتم. اما متأسّفانه جواب آزمایش منفی می شد😞. من از همون ابتدا ناامید و ناراحت شدم ولی همسرم منو دلگرم و امیدوار به آینده می کردند. تا پایان سال ۹۷ به همین منوال پیش رفت.
سال ۹۸ پیش متخصص رفتیم با کلی آزمایش که من و همسرم انجام دادیم، و هیچ مشکلی نداشتیم. و من علت دیر مادرشدنمو رو بهونه هایی می دونستم که الان زوده، مردم در مورد زود بچه دارشدنمون چی میگن و هزار بهونه الکی دیگه... و خدا هم سخت منو مورد امتحان خودش قرار داد😥
اینو هم بگم که تمام کسایی که از من دیرتر عروسی گرفته بودن یا بچه هاشون به دنیا اومده بود یا در دوران بارداری بودند😥😔. و من بودم و با کلی ناراحتی و حرف و کنایه از دیگران که شاید از روی دلسوزی بود یا از روی زخم زبان زدن😔
بالاخره سال ۹۸ هم تمام شد و من بودم کلی غم و غصه و ناراحتی و البته پشیمونی به خاطر تصمیم اشتباهی که گرفته بودم😞
تو این سالا هر نذر و نیاز و دعایی که میتونستم انجام بدم کم نذاشتم و تا جایی که میتونستم انجام میدادم. از اعمال اول ماه محرم گرفته تا مراسمات مذهبی، روضه، نذری دادن و... تو سال ۹۸ من دوباره آزمایش بارداری انجام دادم ولی منفی بود😣😞 و من باز هم ناراحت و گریان و از خداوند گله مند شدم که چرا آخه من مادر نمیشم😭 و با بغض آزمایشگاه رو ترک کردم.
تو راه بازگشت بغضم ترکید و من تو خیابون آرام گریه میکردم😭. حالا در این موقع نیاز به مادرشدن در من اوج گرفته بود و من بسیار بسیار بسیار نیازمند به فرزند بودم طوری که وقتی در خیابان کودک یا نوزادی میدیدم، بغض میکردم😭.
سال ۹۹ به اصرار یکی از آشناها، پزشک متخصصم رو عوض کردم. نظر پزشک این بود که همسرم باید جراحی بشن ولی همسرم پیشنهاد کردن که این آزمایشو به پزشک ديگهای هم نشون بدیم و من هم پذیرفتم و به مطب پزشک دیگری برای نشون دادن آزمایشات رفتیم. پزشکی ماهر و تواتمند بودن که با دیدن آزمایشات، گفتن همسرم نیاز به جراحی ندارند و مشکل خاصی در آزمایش دیده نمیشه.
اول محرم سال ۹۹، روزه و اعمال این روز رو خالصانه انجام دادیم. تا اینکه شهریور ۹۹ رفتم آزمایش و با کلی نذر و نیاز منتظر جواب موندم🤲. دل تو دلم نبود. نشانه هایی از بارداری رو حس میکردم ولی میگفتم شاید مثله دفعههای قبل، چیزی نیست😅😂. رفتم جواب آزمایشو گرفتم. اصلا باورم نمیشد که دارم مامان میشم😭😍🥳🤩. پله های آزمایشگاهو با اشک شوق پایین اومدم😭
وقتی همسرم منو با گریان دیدن با خودش گفت حتما این دفعه هم نشد که داره گریه میکنه درحالی که این اشک، اشک شوق من بود😅. وقتی سوار ماشین شدم و همسرم جواب آزمایشو پرسیدن، گفتم که خانوادمون داره سه نفر میشه و ما داریم طعم مادر و پدرشدن رو میچشیم🤲🤩. اولین کاری که بعد از رسیدن به خونه انجام دادم، این بود که رفتم وضو گرفتم و سجده شکر به جا آوردم.
در آخر اینکه، هیچ گاه از خداوند ناامید نشید و به خاطر هرچیز و ناچیزی این امر مهم رو به تأخیر نندارید و اینکه نمازهاتونو سبک نشمارید و سعی کنید همیشه نمازاتونو سر وقت بخونید. آیت الله بهجت میگن هر وقت بندهای نمازهاشو به تأخیر بیندازه، درکارهای دیگرش هم تأخیر ایجاد میشه.
ان شاء الله خداوند به منتظران فرزندان سالم و صالح عطا کنه🤲 برای من حقیر هم دعا کنید تا فرزندانمو سالم و صالح تربیت کنم. و از اینجا میخوام که از خانواده ام تشکر کنم مخصوصاً از همسر عزیزم و خواهرای مهربانم😊🥰
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#فرزند_زیاد
#خانواده_شاد
#مهمانی_های_دسته_جمعی
پدربزرگ من دوازده تا بچه داشتند از همان زمان قدیم من عاشق این بودم که برویم خانه پدربزرگ چون بازی کردن با بچه های عمو ها و عمه ها خیلی خوب بود
نوه های پسری همیشه با عموهای جوان تر دو تا تیم فوتبال تشکیل می دادن و میرفتند فوتبال😂
ما که دختر بودیم وسطی و چهارخانه و .... بازی می کردیم.
عروس ها و دخترهای خانواده کنار هم صحبت و تعریف میکردند و غذا درست میکردند البته اصلا اذیت نمی شدند چون جمعیت زیاد بود همه کمک می کردند(چون جمعیت زیاد بود و از یک شهر دیگه میرفتیم خانه پدربزرگ همیشه برای ما گوسفند میکشتند 😁😋)
خلاصه کلی لذت داشت
تا اینکه برای عمه کوچيک خواستگار آمد بعد از اینکه عروس و داماد هم دیگر را پسندیدند قرار شد خانواده های دو طرف هم دیگر را ببینند و برای مهریه و شروط ضمن عقد و ... تصمیم گیری شود.
برای مراسم قرار شد بچه ها و نوه ها در خانه بمانند تا مراسم حالت رسمی تری داشته باشد ( فقط من و چهار تا دیگه از نوه ها برای پذیرایی حضور داشتیم😁 برای همین هم بزرگترها راحت میتوانستند صحبت کنند و دغدغه پذیرایی نداشته باشند)
این را هم بگم همه منزل فرزند ارشد خانواده جمع شدند تا منزل بزرگ باشد و همه بتوانند راحت بنشینند ( اون زمان بدون احتساب نوه ها تعداد اعضای خانواده با ما که پذیرایی می کردیم ۲۸ نفر می شد😂 ماشاءالله)
خانواده داماد وارد شدند و دیدند کلی آدم هست ناراحت شدند که شما مهمان دعوت کردید و قرار نبود( آخه آن ها کلا ۶ نفر بودند داماد و برادر و خواهر و شوهر خواهر و پدر و مادرشان 😢)
بعد پدربزرگ توضیح دادند که گفته اند اکثر بچه هایشان در شهرهای دیگر زندگی می کنند حالا برای مراسم خواهر کوچکشان همه آمده اند😁
و البته تصمیم گیری ها همه به نفع خانواده ما شد چون عمو بزرگ یک شرط میگذاشتند بقیه عموها و شوهر عمه ها سریع تایید می کردند و آقا داماد و خانواده اش خجالت می کشیدند موضوع را قبول نکنند😂
برای عروسی هم چون دوست نداشتند مراسم خیلی شلوغ شود قرار شد فقط اقوام درجه یک دو طرف دعوت شوند بنابراین بیشتر افراد مجلس مهمان های عروس بودند😂 که از مزایای خانواده پرجمعیت بود😌
سوال ۹۰
۲۶ بهمن
سلام وقت بخیر.ان شاالله حال همگی خوب یاخیلی خوب باشه وحاجت روا.ستایش خانم گل .من سوال دارم اینکه براپسریکساله براتربیتش ونکاتی که درمقابل رفتاراش باید انجام بدم ودقت کنم چه کتابی اعضامحترم پیشنهادمیدن ازاستادعباسی کلی کتاب بود باشماره های مختلف کدومه مناسبه نمیدونم؟لطفاکمکم کنید ممنونم 💐
منم در تایید فرامایشتون درباره کتک و تنبیه بدنی بچه بگم بنده هم مادری با سه بچه هستم،و قربانی تنبیه بدنی خانواده ..
با اینکه خیلی موارد استعداد دارم اما ذره ای اعتماد به نفس ندارم ،با این سن خیلی خجالتی و کم رو هستم ،استرسم بالاست ،لطفا لطفا بچه رو نزنید اینده ش خراب میشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال ۹۱
۲۶ بهمن
من دو ساله خونه خودم هستم و یک سال اول جلوگیری بصورت طبیعی داشتم و از آذر ماهه پارسال اقدام به بارداری کردیم و هیچ نتیجه ای نگرفتم و تمام آزمایشات و انواع سونوگرافی و عکس رو گرفتم و همسرمم آزمایش رفتن و هر دو خدارو شکر هیچ مشکلی نداریم و همه چیز عالیه. حالا موندم چیکار کنم ؟؟؟
امشب دکتر بهم گفت هر دو سالم هستین یا صبر کنین هروقت که باردار شدی حالا چه یک ماهه بعد چه ده ساله بعد و یا برید مراکز ناباروری و از طریق آی یو آی باردار بشی . نمیدونم چیکار کنم. فقط کارم شده گریه و دعا کردن و نذر و نیاز کردن .
منم در تایید فرامایشتون درباره کتک و تنبیه بدنی بچه بگم بنده هم مادری با سه بچه هستم،و قربانی تنبیه بدنی خانواده ..
با اینکه خیلی موارد استعداد دارم اما ذره ای اعتماد به نفس ندارم ،با این سن خیلی خجالتی و کم رو هستم ،استرسم بالاست ،لطفا لطفا بچه رو نزنید اینده ش خراب میشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال ۹۲
۲۶ بهمن
سلام گلم لطفا سوال منو هم بزارید برای بچه ۷ ماهه که خلط گلو داره چی خوبه چیکار کنم خوب بشه ممنون
سوال ۹۳
۲۶ بهمن
سلام وقتتون بخیر
ببخشید اگه ممکنه سوال من رو هم بزارید کانال
من ماه هشت بارداری هستم دمنوش به و عناب مشکلی داره خوردنش؟
منم در تایید فرامایشتون درباره کتک و تنبیه بدنی بچه بگم بنده هم مادری با سه بچه هستم،و قربانی تنبیه بدنی خانواده ..
با اینکه خیلی موارد استعداد دارم اما ذره ای اعتماد به نفس ندارم ،با این سن خیلی خجالتی و کم رو هستم ،استرسم بالاست ،لطفا لطفا بچه رو نزنید اینده ش خراب میشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال ۹۴
۲۶ بهمن
سلام خواهرای گلم🌹🌹🌹
دخترم تقریبادوسال ونیمه هست
ازاول احساس میکردم یه سوراخ کوچولووسط باسنش بالاهست فکرمیکردم اشتباه میکنم
امروزدقیق نگاه کردم دیدم واقعا یه سوراخ کوچولوهست اماهیچ چرکی چیزی ازش نمیاد
خیلی نگران شدم میخوام ببرمش دکترامااگه کسی بچش اینجوری بوده لطفا راهنماییم کنه که مشکلی داره یانه؟
منم در تایید فرامایشتون درباره کتک و تنبیه بدنی بچه بگم بنده هم مادری با سه بچه هستم،و قربانی تنبیه بدنی خانواده ..
با اینکه خیلی موارد استعداد دارم اما ذره ای اعتماد به نفس ندارم ،با این سن خیلی خجالتی و کم رو هستم ،استرسم بالاست ،لطفا لطفا بچه رو نزنید اینده ش خراب میشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال ۹۵
۲۶ بهمن
سلام وقت بخیر من پسرم ۱۰ سالشه زایمان طبیعی داشتم دخترم رو ۴سال بعد سزارین کرد دکتر گفت نیومد پایین سرش الان ۶ سال از سزارین ام میگذره باردارم ۳ ماهه دکتر خوب میشه معرفی کنید برای زایمان طبیعی بعد از سزارین در مشهد
..دکترم منو ترسوند گفت خطرناکه رحمت پاره میشه بچه میمیره خودت معلوم نیس چه اتفاقی برات میوفته منم میترسم حالا
منم در تایید فرامایشتون درباره کتک و تنبیه بدنی بچه بگم بنده هم مادری با سه بچه هستم،و قربانی تنبیه بدنی خانواده ..
با اینکه خیلی موارد استعداد دارم اما ذره ای اعتماد به نفس ندارم ،با این سن خیلی خجالتی و کم رو هستم ،استرسم بالاست ،لطفا لطفا بچه رو نزنید اینده ش خراب میشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال ۹۶
۲۶ بهمن
سلام وقتتون بخیر ببخشید میشه این سوال منو توی کانال تون از اعضا بپرسین ؟
من الان هفته. ۳۰ بارداری ام و متاسفانه دچار عفونت شدم و میترسم به کیسه آب بچه صدمه بزنه .
بدون دارو هم میشه برطرفش کرد ؟ راه حلی دارن؟
سوال ۹۷
۲۶ بهمن
سلام من یه دختردوسال ونیمه دارم که خیلی ضعیفه وخیلی گریه میکنه میخواستم بدونم چی براش خوبه که قوی باشه
به دلیل مشکل مالی نمیتونم چیزای مقوی بهش بدم هرچی خودمون میخوریم بهش میدم
منم در تایید فرامایشتون درباره کتک و تنبیه بدنی بچه بگم بنده هم مادری با سه بچه هستم،و قربانی تنبیه بدنی خانواده ..
با اینکه خیلی موارد استعداد دارم اما ذره ای اعتماد به نفس ندارم ،با این سن خیلی خجالتی و کم رو هستم ،استرسم بالاست ،لطفا لطفا بچه رو نزنید اینده ش خراب میشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
#ترس_از_تنهایی
با سلام وخسته نباشید
من به تازگی دچار ترس از تنهایی شدم 29 ساله هستم ودو فرزند دارم وبه شدت به پسر 9 ساله ام وابسته هستم و وقتی بیرون بره تپش قلب و استرس میگیرم به خاطر اینکه تنها یی میترسم در ضمن وقتی شب میشه و شوهرم دیر میکنه دیگه نمی تونم خونه بمونم .چه کار کنم این ترس بر طرف بشه چون هم خودم وهم اطرافیانم اذیت میشیم .ممنون از راهنماییتون
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
1_5582683883880579074.mp3
1.23M
#ترس_از_تنهایی
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۹۴ ۲۶ بهمن سلام خواهرای گلم🌹🌹🌹 دخترم تقریبادوسال ونیمه هست ازاول احساس میکردم یه سوراخ کوچولوو
سلام در مورد سوال ۹۴
پسر من هم همین سوراخ را داره من که بردم دکتر گفت باید در ۷ سالگی ازش ام ار ای بگیرید ولی الان هفت سال و نیمه هست ک ما هنوز ام ار ای نگرفتیم
اگه کسی اطلاعاتی داره به ما هم بگه
ممنون
منم در تایید فرامایشتون درباره کتک و تنبیه بدنی بچه بگم بنده هم مادری با سه بچه هستم،و قربانی تنبیه بدنی خانواده ..
با اینکه خیلی موارد استعداد دارم اما ذره ای اعتماد به نفس ندارم ،با این سن خیلی خجالتی و کم رو هستم ،استرسم بالاست ،لطفا لطفا بچه رو نزنید اینده ش خراب میشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۹۶ ۲۶ بهمن سلام وقتتون بخیر ببخشید میشه این سوال منو توی کانال تون از اعضا بپرسین ؟ من الان ه
جواب سوال ۹۷
۲۶ بهمن
سلام در جواب خانومی که گفتن بچشون ضعیفه و گریه میکنه بهترین و کم خرج ترین نخود اب هست نخود رو از شب قبل اب کنن و اگر گوشت و پیاز هم داشتن باهاش بکوبن بعد بار بزارن حتی فوایدش بیشتر از ابگوشته
منم در تایید فرامایشتون درباره کتک و تنبیه بدنی بچه بگم بنده هم مادری با سه بچه هستم،و قربانی تنبیه بدنی خانواده ..
با اینکه خیلی موارد استعداد دارم اما ذره ای اعتماد به نفس ندارم ،با این سن خیلی خجالتی و کم رو هستم ،استرسم بالاست ،لطفا لطفا بچه رو نزنید اینده ش خراب میشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
🔻داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٢ سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای می ریخت که تلفن
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ٣
محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار بود. چشمش که به بچه ها میفته قربون صدقه شروع میشه. بچه ها چشمشون رو که باز میکنن با صدای مهربون و پر محبت مامان سر حال میان. این یه حس آرامش و امنیت کاملی رو برای بچه ها میسازه.
مریم، محمد رو تازه از پوشک گرفته. هنوز عادت نکرده. تا آخرین لحظه حاضر نیست بره دستشویی. در روز چندین مرتبه خودشو خیس میکنه. البته مریم میدونه که اقتضای سن و شرایطشه. به هیچ وجه با خشونت با پسرش برخورد نمی کنه. بیشتر سعی می کنه از طریق بازی و جذابیت سازی محمد رو ببره دستشویی.
تلفن خونه به صدا در اومد. مریم تو آشپزخونه مشغول بود. زیر شعله رو کم کرد. سر قابلمه رو گذاشت. بعد رفت گوشی رو برداشت.
_الو. سلام. بفرمایید.
_سلام مریم جون. خوبی؟ عارفه م. مشتاق دیدار عزیزم.
هفت سالی میشه که عارفه ازدواج کرده. با حامد. بعد یک سال عقد، عروسی کردند و رفتند زیر یک سقف. مثل همه ی زندگی ها طی این سال ها با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کردند. همیشه هم به خدا توکل کردن و ناامید نشدند. از افراد امین و مطمئنی مثل مریم مشورت گرفتن و با توکل بر خدا و تلاش و صبر، بسیاری از مشکلات رو با موفقیت پشت سر گذاشتن.
_ سلام عارفه خانم. خوبی عزیز؟ ما هم شکر خدا خوبیم. کم فروغ شدین؟
_ آره مریم جون. یه مدتی حامد بیکار شده بود. حالا یه ماهی هست یه جا مشغول شده. صبح زود میره و نزدیکای غروب برمی گرده.
_ خب مبارکه ان شاءالله. کی شیرینی بخوریم؟ دلم لک زده برای شیرینی زبون.
_ حتماً. به روی چشم. راستش زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. در واقع اولین نفری هستی که بهت میگم.
_ بفرما عارفه جون. سراپا گوشم.
_راستش.... نمیدونم چه جوری بگم؟
مریم خندید و گفت:
_ مگه چی میخوای بگی دختر؟ بگو دیگه. الانه که از کنجکاوی غش کنما.
_ راستش.... زنگ زدم بگم از این به بعد روز مادر به منم باید تبریک بگیدا.
مریم از شدت خوشی خبری که شنیده بود یه لحظه هاج و واج موند. نفهمید از خوشحالی چی کار کنه. بی اختیار با صدای بلند گفت:
_ ای جانم. خدایا شکرت. بعد شش سال. بالاخره خدا خواست. خیلی خوشحال شدم عارفه جون. بگو ببینم دختره یا پسر؟
_ صبر داشته باش. تازه یه ماهشه.
_ کوچولوتون هنوز نیومده کار باباش درست شد. اینکه میگن بچه روزیشو با خودش میاره همینه. ان شا الله پر روزی و با برکت باشه.
مریم با عارفه گرم صحبت بود که زنگ در خونه به صدا در اومد. محمد دوید و در رو باز کرد. فاطمه از مدرسه برگشته بود. محمد با شیرین زبونی مخصوص یه بچه سه ساله به فاطمه سلام کرد. اما فاطمه به سردی جوابشو داد. نگاهی به این ور و اون ور اتاق انداخت. انگار پی چیزی یا کسی می گشت. کیفشو از کول درآورد و کشید روی زمین. با گردنی کج و شونه هایی افتاده و ابروهایی درهم و سیمایی که یک جور دلخوری رو داد می زد، نشست کنار دیوار. کیف مدرسه شو باز کرد و مثلاً مشغول کتاباش شد.
مامان تا فهمید فاطمه از مدرسه اومده با اینکه دوست داشت بازم با عارفه صحبت کنه بهش گفت:
_ عارفه جون. ببخشید. الان فاطمه اومد. منتظر منه. ان شا الله خودم بهت زنگ می زنم.
از عارفه خداحافظی کرد و با عجله رفت سمت فاطمه.
هر روز که فاطمه می رسه خونه و زنگ در رو میزنه مامان و محمد و حتی میثم یه ساله که تازه تاتی تاتی میره میرن استقبالش. فاطمه هم کلی خوشحال می شه و خستگی از تن و روحش در می ره. امروز که مامان و میثم نیومدن حالش گرفته شد.
مامان همیشه با چهره ای گشاده و لبخندی دلنشین و کلی شوق و ذوق به استقبال بچه ها و خصوصاً سعید میره. سعیدم بهش میگه: وقتی میام خونه و چهره ی پر از لبخند و نشاط تو رو می بینم خیلی از مشکلات بیرون یادم میره. روحیه خوبت و لبخندهای خوشگلت دلم رو آروم می کنه.
مریم رفت و جلوی فاطمه نشست. با لبخندی به پهنای صورت. فاطمه رو بغل کرد. بوسیدش. لبخند ملیحی به چهره ی فاطمه اومد و اونم مامانو بوسید. مریم گفت:
_سلام خوشگلم، نور چشم مامان. مدرسه چه خبر؟ خوش گذشت؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود. مخصوصاً وقتی خاله عارفه زنگ زد و یه خبر خوش داد.
فاطمه صاف تر نشست و با کنجکاوی دخترانه ای پرسید:
_ خبر خوش چیه؟
مامان گفت:
_باید خودت حدس بزنی.
_آخ جون میخوان بیان خونه مون.
_ نخیر. یه چیز دیگه ست.
بعد مامان دست فاطمه رو گرفت و گفت :
_ قراره شیرینی این خبر خوشم برامون بیاره.
❤️ ادامه دارد...
✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۹۴ ۲۶ بهمن سلام خواهرای گلم🌹🌹🌹 دخترم تقریبادوسال ونیمه هست ازاول احساس میکردم یه سوراخ کوچولوو
سلام جواب سوال ۹۴
۲۶ بهمن
ک پرسیدن دخترشون ی سوراخ بین باسنش هست دخترمنم همیجوره از وقتی ب دنیااومد بود مشکلی نیس از دختر من ارثیه چیزیم ازش نمیاد بیرون اگه مشکلی بود خدای نکرده چرک میکرد
منم در تایید فرامایشتون درباره کتک و تنبیه بدنی بچه بگم بنده هم مادری با سه بچه هستم،و قربانی تنبیه بدنی خانواده ..
با اینکه خیلی موارد استعداد دارم اما ذره ای اعتماد به نفس ندارم ،با این سن خیلی خجالتی و کم رو هستم ،استرسم بالاست ،لطفا لطفا بچه رو نزنید اینده ش خراب میشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال ۹۸
۲۶ بهمن
سلام خانمی که گفتن دکترپورحسینی توقم هستن میشه بگید کجای قم هستن شماره تلفن دارید ازشون
سوال ۹۹
۲۶ بهمن
سلام علیکم کسی بیمارستان نجمیه تهران را می شناسه منو راهنمایی کنه من میخوام ای وی اف انجام بدم تا حالا کسی اونجا ای وی اف انجام داده؟
بچه:مامان من خاله چرا ندارم؟
مامان:نداری دیگه عزیزم
بچه:خب چرا ندارم من خاله میخوام
مامان:خب از کجا برات خاله بیارم گلم ،خاله من خاله توام هست دیگه
بچه:من خاله خودمو میخوام 😒
مکالمه چند سال اینده بین پدرمادرا با بچه ها 😁🤦♀
#کاهش_جمعیت_جدی_است
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#پیام_مخاطبین
✅ ساده اما صمیمی...
وقتی بچه بودم، خانواده ما و دوتا از عموهام توی یه خونه حیاط دار بزرگ زندگی می کردیم، خونه هامون بهم چسبیده بود و یه در چوبی بین خونه هامون بود که عیدا اون در باز میشد😍 تو عالم بچگی چه کیفی میکردیم، از این خونه به اون خونه می دویدیم😊
اون روزا وقتی تو سرمای زمستون، گرسنه از مدرسه می اومدیم خونه، تنها خونه ای که همیشه بوی غذا ازش بیرون می اومد خونه ی عمو بزرگه بود که بچه هاش کیف دنیا رو میکردن، دور علاالدین غذای آماده رو می خوردن😋
اون عموم از همه وضع مالیش بدتر بود اما زن عمو جان ☺️ همیشه با کمترین امکانات از صبح زود یه غذای ساده، مثل آش، یتیمچه، کوکو و...حاضر میکرد تا بچه هاش معطل غذا نمونن.
اون روزا زن عمو، از نظر ما بهترین مادر دنیا بودن. الان که از بچه هاش میپرسم میگن شیرین ترین دوران رو گذروندن و هیچ وقت احساس نداری نکردن.
اون زمان کتک زدن بچه ها امری عادی بود😒اما زن عموم با وجود شیطنت بچه هاش، هیچ وقت بچه هاشو نمیزد، فقط اخم می کرد و بچه هاشم تمام تلاششونو می کردن که همیشه لبخند به لب مادرشون بمونه🤩 منم از ایشون برای تربیت بچه هام الگو گرفتم و دوست دارم مثل ایشون صبور و مهربون باشم😍
اون روزا وقتی قرار بود کسی از جاری ها بچه دار بشه بقیه بسیج می شدن برای پرستاری از اون و بچه هاش 😊 تو کارای خونه تکونی و شادی و... همه باهم بودن و بهم کمک می کردن...
پدربزرگم ١١ تا بچه داره که هر کدوم حداقل ٧ تا بچه دارن به جز دوتا پسر آخری😔که یکیش بابای منه...
موقع بازی کردن تو حیاط همیشه حداقل ۸ تا بچه بودیم که توی دورهمی ها تعداد بچه ها بالای۳۰ نفر بود، آخه بابابزرگم ۷۴ تا نوه دارن 😁 که اون زمان یه تعدادی شون ازدواج کرده بودن وقتی همسر و بچه های اونا هم شب عید میومدن، بیشتر از ۱۰۰ نفر می شدیم😂😍
یه اتاق خیلی بزرگ داشتیم که مال پدربزرگم اینا بود که بیشتر وقتا بزرگترها دورهمی داشتن اونجا، ما هم تو حیاط بودیم، تیم فوتبال واسه پسرا😄 خاله بازی هم واسه دخترا...
من عاشق پدربزرگ خدا بیامرزم بودم، همیشه مشتاق خدمت به ایشون بودم و الان به برکت دعای خیر ایشون زندگی خوب و بچه های خلف دارم الحمدلله 🤲😍
اون موقع ها هر وقت بوی پلو خورشت تو خونه می پیچید، نوید اومدن مهمون یا شب میلاد ائمه و عید نوروز رو می داد😊😍
ماه رمضون هر کی هر چی واسه خودش درست کرده بود واسه سحری یا افطار، می آورد دورهم می خوردیم😋 دم اذون یهویی تق تق تق مهمون نمی خوای؟ یکی آش تو دستش، یکی نون بربری، یکی سبزی و... 😍
یادش بخیر....
بزرگ تر که شدم، موقع ازدواجم، بین کلی خواستگار، مادرم به خاطر شناخت خوبش از پسرعموم اصرار داشت که حتما باهاش ازدواج کنم😊
تو همون حیاط بزرگ خاطره انگیز عروسی گرفتیم و با یه شام ساده به فامیلای نزدیک که حدود دویست نفر بودیم😂😁 زندگی مشترک مون رو شروع کردیم😍
مزه شیرین اون روزا باعث شد منو همسرم با اینکه کار خوب و خونه از خودمون تو تهران داشتیم، برگردیم به زادگاهمون و با برادر و پدر همسرم یه زمین بزرگ بگیریم و توش سه تا خونه بسازیم با حیاط مشترک...
الانم با جاری عزیزم از خواهر صمیمی تر هستم😍 بچه ها هم که خداروشکر همیشه همبازی دارن🤩 منو جاری عزیزم هم باهم همون جوریم، وقتی بچه ام به دنیا اومد، مثل یه خواهر ازم مراقبت کرد، وقتی هم ایشون عمل جراحی داشتن، با اینکه باردار بودم هم از بچه هاش نگهداری کردم، هم از خودش پرستاری... 😍
وقتی خونه هم میریم بدون ریخت و پاش از هم پذیرایی می کنیم و فوری بلند میشیم و تو کارها کمک حال هم هستیم😊 و وقتی جایی دعوت داریم از لباس و کفش هم استفاده می کنیم☺️
خلاصه جاتون خالی، ما سادگی و صمیمت گذشته رو حفظش کردیم و با خودمون به دنیای مدرن امروز آوردیم😍😊
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075