eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.3هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
سال ۸۵ با عشق ازدواج کردم،۲۳ سالم بود و همسرم۲۶ ساله،از بهترین شرایط زندگی خونه پدری گذشتم و طرد شدم و رفتیم شهرستان و با عشق شروع کردیم به زندگی ساختن و چقدر شیرین بود،سال ۸۷ با دست پر برگشتیم تهران و کم کم با خانواده ها ارتباطمون خوب شد،دوسال همه چی عالی بود و هر روز بهتر میشد تا اواخر سال ۸۹ که فهمیدم باردارم،دیگه از خوشحالی روی پا بند نبودیم شیرین ترین روزها رو میگذروندیم تا اردیبهشت ۹۰ که تو هفته ۱۱ سقط کردم بدون هیچ دلیلی،دوران سخت بارداری تازه تموم شده بود و تازه داشتم ازش لذت میبردم که اون اتفاق افتاد،مردم و زنده شدم تا یه خرده از لحاظ روحی و جسمی روبه راه شدم،این وسط هر کی میگفت حکمتی در کار بوده به یه پوزخند اکتفا میکردم،تا پاییز ۹۰ که متاسفانه همسرم به علت ایست قلبی تو خواب فوت کرد😔بعدها فهمیدم که از دست دادن اون بچه واقعا حکمت داشته... http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سال ۸۵ با عشق ازدواج کردم،۲۳ سالم بود و همسرم۲۶ ساله،از بهترین شرایط زندگی خونه پدری گذشتم و طرد شدم و رفتیم شهرستان و با عشق شروع کردیم به زندگی ساختن و چقدر شیرین بود،سال ۸۷ با دست پر برگشتیم تهران و کم کم با خانواده ها ارتباطمون خوب شد،دوسال همه چی عالی بود و هر روز بهتر میشد تا اواخر سال ۸۹ که فهمیدم باردارم،دیگه از خوشحالی روی پا بند نبودیم شیرین ترین روزها رو میگذروندیم تا اردیبهشت ۹۰ که تو هفته ۱۱ سقط کردم بدون هیچ دلیلی،دوران سخت بارداری تازه تموم شده بود و تازه داشتم ازش لذت میبردم که اون اتفاق افتاد،مردم و زنده شدم تا یه خرده از لحاظ روحی و جسمی روبه راه شدم،این وسط هر کی میگفت حکمتی در کار بوده به یه پوزخند اکتفا میکردم،تا پاییز ۹۰ که متاسفانه همسرم به علت ایست قلبی تو خواب فوت کرد😔بعدها فهمیدم که از دست دادن اون بچه واقعا حکمت داشته... http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سال ۸۵ با عشق ازدواج کردم،۲۳ سالم بود و همسرم۲۶ ساله،از بهترین شرایط زندگی خونه پدری گذشتم و طرد شدم و رفتیم شهرستان و با عشق شروع کردیم به زندگی ساختن و چقدر شیرین بود،سال ۸۷ با دست پر برگشتیم تهران و کم کم با خانواده ها ارتباطمون خوب شد،دوسال همه چی عالی بود و هر روز بهتر میشد تا اواخر سال ۸۹ که فهمیدم باردارم،دیگه از خوشحالی روی پا بند نبودیم شیرین ترین روزها رو میگذروندیم تا اردیبهشت ۹۰ که تو هفته ۱۱ سقط کردم بدون هیچ دلیلی،دوران سخت بارداری تازه تموم شده بود و تازه داشتم ازش لذت میبردم که اون اتفاق افتاد،مردم و زنده شدم تا یه خرده از لحاظ روحی و جسمی روبه راه شدم،این وسط هر کی میگفت حکمتی در کار بوده به یه پوزخند اکتفا میکردم،تا پاییز ۹۰ که متاسفانه همسرم به علت ایست قلبی تو خواب فوت کرد😔بعدها فهمیدم که از دست دادن اون بچه واقعا حکمت داشته... http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سلام دوستان .منم میخوام داستان زندگیمو تعریف کنم ولی نمیدونم حکمتش چی بود. من ۲۵ سالمه. دوتاهم بچه دارم. حدود ده سال پیش پسرعموم عاشقم شد واومد خواستگاریم منم سنی نداشتم ۱۵ سالم بود اونم ۱۹ سالش بود .خلاصه منم توی سن بلوغ وحساس بودم. اولش که فهمیدم منو میخواد ذوق کردم وبچگونه رفتار کردم وبدون اینکه ببینم اصلا خودمم دوسش دارم یا نه اجازه دادم بیان خاستگاری البته ناگفته نمونه که بسیار پسر خوبی بودن و از همه لحاظ عالی بود وفقط میگفت هرچی که توبگی وهرچی که تو بخوای. منم قیاقه وهیکل برام خیلی مهم بود ولی نمیدونم چرا زودتر نفهمیدم. خانوادمم هیچ اجباری برام نذاشتن ومیگفتن هرجور که خودت بگی .چون فامیل بود میشناختنش که پسربدی نیست. اومدن وبله روگفتم فرداش هم رفتیم آزمایش اونجا بود گه فهمیدم من اصصصصلا اینو نمیخوام وقیافش وهیکلش خوشم نمیاد. هرروز،استرس داشتم اشتهام کور شده بود ومیترسیدم به کسی بگم پسرعموم هم رو ابرا بود از خوشحالی دلمم نمیومد خوشیشو خراب کنم تا اینکه به مادروپدرم گفتم من اینو نمیخوام اونا هم گفتن ماکه مجبورت نکرده بودیم چرا زودتر نگفتی وگذاشتی کار به آزمایش،بکشه. رفتن به پسرعموم گفتن که دخترعموت گفته نه ونمیخواد باهات ازدواج کنه. زنگ زد خونمون به گریه والتماس که چزامیگی نه وهرکاری بگی میکنم هرچی توبگی منم گفتم نه نمیخوامت اونم آخرش گفت باشه ولی اینو بدون تا آخر عمر اگه ازدواجم بکنم چشمم دنبالته. خلاصه گذشت ویه خواستگار برام اومد همونی بود که میخواستم از اخلاق وایمان ومهم تر از همه قیافه وهیکل که عااالی بود وفوری جواب مثبت دادم.باهم ازدواج کردیم وخیییلی خوشبخت بودم وراضی از انتخابم که درست بعد از ۳ سال دراوج خوشبختی و وقتی ۴۰روزه باردار بودم شوهرم فوت کرد ودنیا برام جهنم شد ومن بدبخت شدم.همه گفتن این تاوان دل شکستن پسرعموت بود چون دلشو شکستی اینطور شدی😭😭😭😭😭بعد از چهلم شوهرم باز پسرعموم اومد خواستگاری وگفت بچت روتخم چشمام خودم بزرگش میکنم .منم لجم گرفت گفتم هان چیه نشستی شوهرم بمیره که باز بیای خواستگاری وبه مراد دلت برسی نه من تا عمر دارم باتو ازدواج نمیکنم. اونم ناامید شد رفت زن گرفت حالا هم یه بچه داره ولی بازم چشمش دنبامه. منم با برادرشوهر مجردم ازدواج کردم وحالا یه بچه هم ازش،دارم از اون شوهرمم یه بچه کع برادرشوهرم براش پدری میکنه وخداروشکر زندگیمون خوبه ولی اینم حکمت دل شکستن پسرعموم بود که من همچین جواهریو از دست بدم. الان شوهرمم خوبه ولی هیچکس به خوبی اون خدابیامرز نمیشه ومن فراموشش نکردم. به خصوص که یه یادگاری هم ازخودش برام گذاشت ورفت .ولی توی اون سه سال من بسیار خوشحال وخوشبخت بودم ولی چه فایده که دوامی نداشت ومن حسرت به دل موندم 😔😔😔هیچوقتم اون آدم سابق نشدم http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
💢مزه ی شیرین مادری ☘️ رهبرانقلاب: قصه‌های خوب، سازنده شخصیت کودک است. همان قصه‌های قدیمی را که ما از مادر خودمان،از مادربزرگ و یا از پیرزن دیگری در کودکی شنیده‌ایم، امروز که مرور میکنیم، میبینیم در آنها چقدر وجود دارد! 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
سال ۸۵ با عشق ازدواج کردم،۲۳ سالم بود و همسرم۲۶ ساله،از بهترین شرایط زندگی خونه پدری گذشتم و طرد شدم و رفتیم شهرستان و با عشق شروع کردیم به زندگی ساختن و چقدر شیرین بود،سال ۸۷ با دست پر برگشتیم تهران و کم کم با خانواده ها ارتباطمون خوب شد،دوسال همه چی عالی بود و هر روز بهتر میشد تا اواخر سال ۸۹ که فهمیدم باردارم،دیگه از خوشحالی روی پا بند نبودیم شیرین ترین روزها رو میگذروندیم تا اردیبهشت ۹۰ که تو هفته ۱۱ سقط کردم بدون هیچ دلیلی،دوران سخت بارداری تازه تموم شده بود و تازه داشتم ازش لذت میبردم که اون اتفاق افتاد،مردم و زنده شدم تا یه خرده از لحاظ روحی و جسمی روبه راه شدم،این وسط هر کی میگفت حکمتی در کار بوده به یه پوزخند اکتفا میکردم،تا پاییز ۹۰ که متاسفانه همسرم به علت ایست قلبی تو خواب فوت کرد😔بعدها فهمیدم که از دست دادن اون بچه واقعا حکمت داشته... http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686