هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ چله زیارت عاشورا به نیت بچه دار شدن همه کسانی که چشم انتظار هستن....
#رویای_مادری
#ناباروری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۱۶
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#خانواده_مستحکم
روزها میگذشت و پسری بزرگ میشد اما تنها 😢 و چقدر براش سخت بود، هیچکس باهاش دوست نمیشد، من دوست داشتم باز بچه دار بشیم ولی همسرم قبول نمیکردن، میگفتن تا خونه دار نشیم نه. آخه ما هنوز منزل پدری بودیم حتی سرویس بهداشتی جدا هم نداشتیم.
روزهای خیلی خیلی سختی رو گذروندیم، اختلافات خیلی زیاد شد، حتی چند باری تصمیم به جدایی گرفتیم که پدرم مخالف کردن. بگذریم وقتی پسرم ۸ ساله بود به زیارت امام رضا علیه السلام رفتیم اونجا با آقا درد و دل کردم هم اولاد خواستم و هم خونه، البته از آقام امام حسن علیه السلام هم خواسته بودم باورم نمیشد همسرم خودش پیشنهاد بچه دوم رو داد ❤️😍😍
پیش پزشک رفتم متوجه شدم امکان ناشنوا بودن بچه هست آخه همسرم ناشنوا هستن 😢با کلی غصه برگشتم خونه، پیش پزشک دیگه ای رفتم اونم همون حرف ها رو زد.
به پیشنهاد خونواده همسر که هیچ جوره این موضوع رو قبول نداشتن، راهی تهران شدیم پزشک تهران هم باز همون حرفا رو زدن اما گفتن تا آزمایش ندید، هیچ چیز مشخص نمیشه، آزمایش های لازم رو دادیم و برگشتیم شهرستان.
یک ماه طول کشید تا جواب آزمایش آماده شد تو این یک ماه به خودم قول دادم اگه جواب آزمایش مشخص میکرد شاید بچه ناشنوا بشه اصلا دیگه بچه نمیارم😢 از آزمایشگاه زنگ زدن که بیایید ما راهی شدیم جواب خوب بود، هیچ مشکلی نبود☺️
خدارو شکر دکتر گفتن تمام بچه های شما سالم خواهند بود الحمدلله، و خیلی زود باردار شدم. تازه جواب آزمایش رو گرفته بودم که ماشین خریدم، ویارم تا چهار ماه بود اما این بار انگشتای دستم بی حس شدن، درد زیاد داشتم سخت بود ولی شیرین هفت ماهه بودم که همسرم سود زیادی کردن 😍 وضع مالی خوب شد الحمدلله
سال ۹۲ تو یه شب سرد زمستونی ساعت ۱۱.۴۵ دقیقه شب بعد از ۲۰ روز درد زایمان و چند ساعت درد غیر قابل تحمل 😁😁 دختر عزیزم به دنیا اومد، اینم بگم که چقدر کادر بیمارستان باهم بد رفتاری کردن انگار جرم کرده بودم.
دختر پر روزی ما فقط ده روزش بود که ما بلاخره از خونه پدری رفتیم خونه اجاره ای و یک سال و نیم بعد صاحب خونه شدیم چطور نمیدونم. این خانم پر روزی فقط روزی مادی نداشت بلکه روزی معنوی زیادی هم داشت سفرهای زیارتی، خوندن درس ...
همسر که اصلا فرزند دوم نمیخواستند، حالا به فرزند سوم فکر میکردن😂 ولی متاسفانه دخترم زیاد مریض میشد و همش بستری بود 😭 دلیلی هم دکترا براش نداشتن تا به پیشنهاد یه حاج آقا براش عقیقه کردیم و معجزه وار دخترم الحمدلله خوب شد.
تو این مدت با کانال شما آشنا شدم😍 منم وسوسه شدم و بعله تو شش سالگی دخترم باردار شدم. اما یه بارداری خیلی خیلی سخت... با خودم گفتم حالا که این همه سختی کشیدم، حتما زایمان راحتی دارم ولی چی بگم باید زایمان هم سخت میشد تا تکمیل بشه.
بلاخره تو یه شب سرد زمستونی سال ۹۹ راهی بیمارستان شدیم و ساعت ۷.۵ صبح یه دختر خیلی ناز و کوچولو رو گذاشتن تو بغلم لازم بگم که این بار کادر بیمارستان رفتار خوبی داشتن وبا این که بچه سوم بود هیچ توهینی نکردن😍
دخترم مثل خواهرش پر برکت بود اما جور دیگه با اینکه اون سال مشکلات اقتصادی خیلی خیلی زیادی داشتیم ولی برکتی تو همون درآمد کممون بود، باور نکردی...
محبت میان من و همسر خیلی خیلی زیاد شد دیگه هیچ بحثی نداشتیم و نداریم، بچه ها عاشق هم هستن وابستگی عجیبی میانشون هست، دوست داشتنی غیر وصف...
از روزی که دخترم به دنیا اومد تصمیم داشتم فرزند چهارم خیلی زود به جمعمون اضافه بشه اما دل درد های شدید دخترم، گریه های تموم نشدنیش، باعث شد بیشتر صبر کنم، بعدش با خودم گفتم بهتر رژیم بگیرم تا بچه بعدی پسر بشه، سه ماه هم بخاطر رژیم صبر کردم اقدام کردم ولی نشد😢
حالا همسرم راضی نمیشد، راهی کربلا شدیم از حضرت علی علیه السلام خواستم تا همسر رو راضی کنن و در عین ناباوری همسر راضی شدن.
در همین حین متوجه شدم، همسر بیمار هستن دکتر گفتن شاید مشکل جدی باشه با خودم گفتم من به زور پسر خواستم خدایا ببخش به خودم قول دادم اگه جواب آزمایش همسر منفی بیاد بدون هیچ رژیم و.... اقدام کنم هرچه خداوند برامون بخوان.
امشب که پیش دکتر رفتیم گفتن الحمدلله مشکلی نیست آنقدر خوشحال هستم که حد نداره از شما میخوام برامون دعا کنید تا هرچه زودتر ما صاحب فرزند چهارم بشیم و سربازی به سربازهای آقا اضافه بشه انشالله 🙏
برکت زندگی ما فرزندانمون هستن یکی با رزق مادی، یکی با رزق معنوی...
پسرم بسیار مهربونه، همیشه کمک حال پدرش بیشتر مسئولیت خانواده به دوش ایشون گاهی با خنده میگه مامان وقتی من ازدواج کنم شما چیکار میکنید، منم میگم هی زنگ میزنم باید بیای 😂😂
دعا کنید عاقب بخیر بشیم و انشالله نسل شیعه روز به روز زیاد بشه 🙏🙏
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات گسترده حنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم بیست سال بود که دیابت داشت و فقط قرص و انسولین مصرف 😔
ولی یه سال پیش یهو انگشتای پاش سیاه شدن 😰
رفتیم دکتر گفتن اگه درمان نشه مجبوریم پاشو قطع کنیم 😭💔
تا این که یکی از رفیقام آدرس اینجارو بهم داد و گفت با این روش میتونی تو خونه و بدون دارویی شیمیایی تو ۶ ماه کامل درمانش کنی😳👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2155282838Ce896c34da2
حتما حکمتی داشته که اینجا دعوت شدی😇
تو ۶ ماه پدرم کامل درمان شده و حتی الان دیگه نه قرص میخوره نه انسولین میزنه🥳🤩
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
**اینجا دیابت رو با ضمانتنامه کتبی درمان میکنن😱😱
ففقط تو سلامتکده رضوان هست🤗
https://eitaa.com/joinchat/2155282838Ce896c34da2
انقد سریع جواب گرفتم که خودمم باورم نمیشد🤩
عضویت تو این کانال برای همه افراد دیابتی اجباریههه👌**
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ بارداري در سن ۴۶ سالگی...
👈 حالا شما بگویید که برای سرافرازی ایران عزیز و عرض ارادت و تجدید پیمان با رهبر معظم انقلاب، حاضر به انجام چه کاری هستید؟
"دوتا کافی نیست" به مناسبت سومین سالگرد شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی، "پویش مردمی جان فدا" را برگزار می کند.
شما می توانید آثار خود را در قالب یک پیام نوشتاری، شعر، عکس، کلیپ کوتاه، نقاشی، داستان کوتاه و ... به آیدی زیر ارسال کنید.
@dotakafinist
@dotakafinist
👈 به تعدادی از آثار برتر، جوایز ارزنده ای اهدا خواهد شد.
#جان_فدا
#ایران_قوی
#سالگرد_شهید_سلیمانی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۱۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد ۷۸م و دو خواهر و دو برادر دارم.
برادرام و خواهر بزرگم، متولد دههی شصت هستن، هر سه تاشون پشت هم، بعد تولد خواهرم و تبلیغات سوء فرزند آوری پدر مادرم دیگه تصمیمی برای بچهی چهارم نداشتن اما با بزرگتر شدن خواهرم و تنها بودنش بین برادرای بزرگترش، بیشتر حس نیاز به خواهر رو به مامان و بابام اعلام میکرد و با دل شکسته کوچکش برای داشتن یه خواهر دعا میکرد تا اینکه من با فاصله ۱۱ سال به جمع شون اضافه شدم. 😁
و از اون جایی که خدا منو خیلی دوست داشت و نمیخواست سختیهای خواهر بزرگترم رو تجربه کنم یه آبجی کوچک با فاصله سنی دوسال و سه ماه بهم داد که شد همبازی و انیس و مونس بچگیم😅
گذشت و گذشت خواهر بزرگم به سن ازدواج رسیده بود ولی هر خواستگاری به یک بهونه متأسفانه یه عیبی روی خواهر عزیز من میذاشت و میرفت.😢
شرایط ازدواج براش مهیا نمیشد و اون ادامه تحصیل داد، حالا تحصیل کرده بودنش هم شده بود عیب😤 یکی میگفت دخترتون لاغره، یکی میگفت سبزهس، یکی میگفت جوش صورتش زیاده، یکی دیگه تحصیلاتش زیاده😣
همهی این حرفها فقط باعث رنجش و دل شکستهی خواهر عزیزم میشد هیچ وقت گریههاش رو توی اتاق جوری که کسی نفهمه یادم نمیره😢
گذشت و من هم بزرگ شدم و هم قد و قیافهی خواهرم ،بعضا به شوخی بهش میگفتن نکنه خواهرت از تو زودتر ازدواج کنه، اونم میگفت فکر کردن بهش رو دوست نداره، منم دوست نداشتم که باعث رنجش و حسرت خواهرم بشم.
من توی دوران راهنمایی که بخاطر شرایط شغلی پدرم تهران بودیم، توی مدرسه میدیدم که بعضی از بچهها مدام از قرارهاشون با دوست پسراشون تعریف میکنن و خب منم به صورت غریزی حس میکردم چقدر جالب و هیجان انگیزه داشتن یه همراه
وقتی به اول دبیرستان رفتم، خبر ازدواج یه زوج جون ۱۷_۲۰ ساله رو شنیدم با خودم فکر میکردم چقدر جذابه با تمام وجودم، دوست داشتم چنین سرنوشتی داشته باشم ولی بخاطر خواهرم میترسیدم.
اون سال ما تازه ساکن شهر مقدس قم شده بودیم، من حرم حضرت معصومه میرفتم و برای خودم و خواهرم دعا می کردم و بعضی شبها نماز شب میخوندم و برای تسهیل ازدواج جوانها دعا میکردم همین طور برای اون پسری که قراره در آینده همسرم بشه🤪 با همین نیت
گذشت و تابستان سالی که من به پیشدانشگاهی میرفتم پدر و مادرم عازم سفر حج بودند و من و خواهر کوچکم به خانهی پدربزرگ و مادربزرگ مون رفتیم.
اون موقع هر دوتا داداشام متأهل بودن و هرکدوم سرخونه زندگیشون بودن، خواهرم بزرگمم خوابگاه دانشگاه شون بود و مشغول تحصیل در مقطع دکتری
اون یک ماه سفر حج مامان و بابام باعث شده بود من یک ماه در خانهی شهید پرور باشم هر روز با شور و شوق شاد کردن پدر و مادر شهید که دایی من بود از خواب بیدار میشدم، براشون چای و یا دمنوش آماده میکردم، دوست داشتم بهترین خاطره برای خودم و اون ها بمونه، با پدربزرگم که بزرگ محلشون بود به مسجد میرفتم، فقط نماز صبح رو بهم اجازه نمیدادن ولی همیشه همراه شون بودم.
خدابیامرز پدربزرگم بخاطر بیماری دیابت چشمانشون چیزی رو درست نمیدید، هر موقع جایی میرفتن که تنها بودن من همراهشون بودم، هر جمعه نماز جمعه و هر پنجشنبه باید به بهشت زهرا میرفتن سر مزار داییم و پدر و مادرشون و درگذشتگان...
من توی اون مدت همراهیشون میکردم و خیلی چیزا از دایی شهیدم خواستم، اون موقع از اول ذیالقعده تا دهم ذیالحجه رو چلهی دعای مشلول میخوندم برای تسهیل ازدواج جوانها، من ۱۸ سالم بود و اینقدر حس نیاز به ازدواج داشتم که چه برسه به جوانایی که نزدیک ۳۰ سالشونه، بعضی شبا هم کنار عکس بزرگ دایی شهیدم میخوندم و داییم رو واسطهی برآورده شدن حاجتم قرار میدادم.
اون تابستان نورانی من تموم شد و سال تحصیلی شروع شد و همون اول بسم الله معلمان محترم اتمام حجت کردن که کسی خواستگار راه نده، شما سال مهمی رو در پیش دارید و از این حرفا، برای من مهم نبود چون میدونستم که من یه سرنوشتی دارم مثل خواهرم اگه اون به ۳۰ سالگی رسیده، منم حتما مثل اون میشم.
مامانم بهم گفت آخر هفته میخواد برای خواهرم خواستگار بیاد با تمام وجودم خوشحال شدم ولی یه ترسی توی وجودم بود که نشه که بازم خواهرم برنجه🙁
این در حالی بود که اول هفته یه نفر به قصد من زنگ زده بود برای امر خیر ولی مامانم گفته بودن چند روز دیگه تماس بگیرن😅 و بعد هم برای خواستگاری خواهرم یه نفر دیگه زنگ زده بودن.
دو خانواده جدا از هم بعد از شب خواستگاری خواهرم، بعد از اقامه نماز جماعت خانوادگی، بابام بهم گفت میخوان بیان خواستگاری تو در عین ناباوری بغضم ترکید حالا گریه کن کی گریه نکن.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
🔴🦠 هــم موهای زائد بــدنت رو بــزن هم 50بیماری رو از بــدنت دفــع کن😨☝️
➖کلافه شدی از اینکه موهای زائد بدنت زود در میاد و هی باید #تـیـغ یا #ژیلت بزنی؟😭🪒
➖دوست داری در سریعترین زمان ممکن بدنت رو شـِـیو کنی جوری که انگار لیزر کردی؟
🧴 اینجــا هم خودتو درمــان کن هم موهای زائــدت برطرف کن😊👇
https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🅾️ ســلام کریمی هســـتم تولید کننده محصولات حمامی در ایتا 🧼🧽🚿🧴🧻
دوســـاله که ایتا مارو به عنوان بزرگترین تولید کننـــده #موبرهای_گیاهی_و_درمانی در ایتا #حمایت کرده
💫توهم به جمع خانواده ۳۷ هزار نفری ما ملحق شـــو و از خواص این پودر طلایی بهره مند شـــو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57
🏅با افتخار بیـــش از ۵ هزار رضایت در ۶ ماه اخیـــر☝️☝️
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۱۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
شب خواستگاری من رسید جوانی خوب و مؤمن با خانوادهای مذهبی مثل پسر رویاهام، ولی به خودم گفته بودم تا وقتی جواب خواستگاری خواهرم معلوم نشه، منم جوابی نمیدم.
خواهرم از زنجان محل تحصیلش میاومد و میرفت تا با هم به نتیجه رسیدن، خواستگار اون هم جوانی مؤمن و تحصیل کرده بود، بر خلاف خواستگارهای قبلیش لاغری اونو حسنش میدونستن و کلی از خواهرم تعریف میکردن و این شد که خواهرم هم سامان گرفت، بعد هم من😅
فاصله زمان عقد مون دو هفته بود، از زمان شروع خواستگاری ها تا عقدمون ۳ ماه طول کشید، کار خدا بود که همه چیز راحت و سریع سپری شد
من تازه امتحانات ترم اولم تموم شده بود که عقد کردم، به کسی نگفته بودم جز مشاور مدرسهمون تا راهنماییم کنن ایشون خیلی خانم ماه و نازنینی هستن و همسر یک شهید مدافع حرم و دختر شهید، بهم کمک کردن و خیلی نکات خوبی رو ازشون یاد گرفتم.
بعد عید که صورتم کمی تغییر کرده بود بعضی معلمهایی که همیشه از زرنگی من و امید به موفقیت من توی کنکور سر زبانشون بود دیگه به زور جواب سلامم رو می دادن😁 ولی معلمهای پرورشی بهم میگفتن خیلی خوبه که زود ازدواج کنین 😇
کنکور با موفقیت سپری شد و زمان انتخاب رشته رسید منم چون عاشق بچه داری و عمل به دستور حضرت آقا بودم که هم درس و هم فرزند پروری، رشتهای رو انتخاب کردم که هم به درد دنیا و آخرت بخوره هم سخت نباشه تا بتونم در کنارش به کارهای واجبترم برسم و خدا رو شکر توی همون رشته هم قبول شدم رتبهی خوبی گرفته بودم.
زمان عروسی مون رسید ۶ ماه بعد از عقد مون که البته بازم رعایت کردم خواهرم با فاصله ۱۲ روز زودتر از ما رفتن سرخونه زندگیشون و بخاطر شرایط درسیش با همسرش بعد عروسی ما رفتن خارج برای فرصت مطالعاتی
منم تازه وارد دانشگاه شده بودم و هم تازه عروس بودم بدون معطلی سه ماه بعد عروسی حامله شدم و همه چیزو سپردم به خدا و گفتم من بخاطر تو فرزند خواستم تو هم کمکم کن تا بتونم هم درسم رو بخونم و هم بچه داری کنم
وقتی خبر بارداریم رو به مامانم گفتم، مامانم بهم خبر بارداری خواهرم رو توی کشور غریب داد، هم خوشحال شدم به خاطر بارداریش و هم نگران حال و روزش توی کشور غریب شدم توی ماه هفتم بود که کارش تموم شد و برگشت و به لطف خدا بچهها مون به دنیا اومدن، مامانم بندهی خدا یه سال دوتا دوتا سرویس جهیزیه خریدن و سال بعدش دوتا دوتا سرویس سیسمونی😅
من پسر داشتم و خواهرم دختر😍 بی اندازه از لطف خدا خوشحال بودیم چون ما با ۱۱ سال اختلاف سنی، شرایطی مشابه هم داشتیم و خیلی میتونستیم بهم کمک کنیم و با هم تجاربمون رو رد و بدل کنیم😇
من بعد تولد پسرم، دو ترم مرخصی گرفتم و بعد از تمام شدن مرخصی من بخاطر ایام کرونا دانشگاه مجازی شد و من به لطف خدا به راحتی میتونستم هم به پسرم و کارای خونه برسم و هم به درس و مشقم🤲
وقتی پسرم نزدیک دوسالش شد با همسرم تصمیم به فرزند بعدی گرفتیم، اولش گفتم صبر کنم تا درسم تموم بشه بعد که کمی گذشت و دیدم اگه می خواستم صبر کنم درسم تموم بشه خب اصلا بچه نمی آوردم خلاصه از خدا فرزند دیگهای خواستیم و خداوند هم در بهترین زمان و شرایطی که داشتیم به ما پسر دیگهای عنایت کرد این در حالی بود که من فقط به اندازه یک ترم از درس دانشگاه م باقی مونده بود خیلی شاد و خوشحال بودم از این لطف خدا 😇
طبق محاسباتم با بچهی دوماهه میرفتم دانشگاه و پسر بزرگترم رو پیش همسرم و یا مادر همسرم و یا مامانم خودم میذاشتم یکی دو هفته رفتم ولی دیدم داره به من، پسر کوچکم و پسر بزرگم فشار میاد و طبق اولویتم مرخصی گرفتم😁
از خواهرم هم بگم براتون که بعد حاملگی دومم اونم با اینکه در شرایط سختی بود مشغول پروژه و کارهای پایاننامهی دکتری ولی بخاطر امر رهبری❤️ اونم از خدا طلب فرزند کرد و این بار پسر من ۳ ماه بزرگتر از دختر خالهش شد😅
خدای مهربونم به برکت سختیهایی که خواهرم بخاطر کارای سخت پایان نامه و ضعفهای دوران بارداریش مزدش رو داد و مقالهی پایان نامهش در یکی از مجلات علمی معروف دنیا چاپ شد 😇🤲
من هم از خدا میخواهم که بتونم مثل خواهرم در کنار تحمل سختیهای بچه داری، درس هم بخونم و به جامعه اسلامی هم به عنوان یک زن و هم به عنوان یک مادر خدمت کنم
خواهرم همیشه میگه اگه خیلی دیر تر از زمان دعاهای من به دنیا اومدی ولی توی لحظههایی که بیشتر به خواهر نیاز داشتم کنارم بودی شرایطت مثل خودم بود و بیشتر از هر موقع دیگه لذت خواهری رو چشیدم 😍
از خدا فقط بخوایم، زمان و شرایطش رو خودش بهتر از ما میدونه واقعا این خدا پرستیدنی نیست؟😍😍🤲
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوبه سواد نداشت 😂
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
با 🔥 پرده های آماده 🔥
خیلی سریع و راحت
پرده خونتو عوض کن 😌
اگه میخوای اعتماد به نفست پیش #مهمونات بالا بره خونتو شیک کن💖
🏠 پرده لباس خونست
بهترینش رو از من بخواه 😎👇
https://eitaa.com/joinchat/381551065C17f44214ff
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
❓آن چیست که از عسل شیرین تر است ، از خورشید سوزان تر است ، شاه نیازش دارد ، گدا آن را دارد و هر کس آن را بخورد خواهد مرد؟
⬅️ جواب معما ➡️
https://eitaa.com/joinchat/2150432819Cd3920b40f8
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ دوتا کافی نیست...
#فرزندآوری
#حرف_مردم
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۱۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
من یه دهه هفتادی ام...
دوران جوانیم خیلی دوران راحت، عالی و بدون هیچ مشکلی بود، همیشه خوش بودیم زندگی عالی داشتیم و فقط یه برادر کوچکتر از خودم داشتم.
خوب درس میخوندم و تلاش میکردم چون برام مهم بود که یه برنامه نویس حرفه ای بشم تو المپیاد شرکت کردم، رتبه های عالی میاوردم و سال ۹۱ با رتبه ۱۶۴ تو کنکور سراسری قبول شدم تو شهرخودمون و مشغول درس خوندن بودم با اینکه فقط ۱۷ سال داشتم اما خواستگارزیاد داشتم ولی پدرم حساسیت خاصی رو من داشت و هرکسی رو راه نمیداد بیاد خونه، تا اینکه تو فروردین سال ۹۲ همسرم اومد خواستگاری😊
برخلاف باورم که پدرم حساس بود و من و شوهر نمیداد، خیلی نرم شد و همه جوره به دلش نشست، همینطور مادرم که واقعا به ایشون علاقه مند شدن، من هم اولش میخواستم جواب منفی بدم ولی بیشتر فکر کردم و هرچی بیشتر تمرکز میکردم بیشتر به این نتیجه میرسیدم که این آقا از همه لحاظ مخصوصا اعتقادی خوبه البته از لحاظ اقتصادی ضعیف بودن و میدونستم باید تلاش کنم تا زندگیم و بسازم.
خلاصه ما اردیبهشت۹۲ عقد کردیم با وجود شرایط مالی ایشون و خودمون، خیلی زود همه چی جور شد و ما تونستیم شهریور همون سال عروسی بگیریم.
یک سال گذشت و من مشغول ادامه تحصیل بودم تا فوق دیپلمم رو گرفتم و باید دوباره کنکور میدادم برا کارشناسی اما دلم بچه میخواست، مادرمم بهم پیشنهاد کرد که بچه بیاریم خلاصه بعد چکاپ و آزمایشات اقدام کردیم بعد شش ماه با توسل به امام زمان باردار شدم و خدا بهمون پسری هدیه داد.
دوران بارداری خیلی خوبی داشتم چون همیشه پیش مادرم بودم و مثل پروانه دورم میچرخید و هوام و داشت.
تفاوت سنی من و مادرم خیلی کم بود همه فکر میکردن ما خواهریم، مادرمم، زن خیلی فعال، ورزشکار، معتقد و بسیار مذهبی و مهربون بود خلاصه با یه زایمان بسیار سخت، پسرم بدنیا اومد.
همون روزای اول من همش حس میکردم یکی از چشم هاش با اون یکی فرق داره سه تا متخصص بردیم ولی هیچکدوم متوجه چیزی نشدن اما من مطمئن بودم، بردم چشم پزشکی تخصصی مارو ارجاع دادن به تهران، آنقدر اینور اونور تا در کمال ناباوری در ۴۰ روزگی پسرم بما گفتن یه چشمش نابیناس😭
دنیا رو سرم خراب شد، فقط یادمه دیگه چیزی نمیشنیدم و فقط گریه میکردم و تمام این لحظه های سخت که از زندگی ناامید بودم، مادرم مثل کوه کنارمون بود، هر روز بیمارستان میرفتیم تا پیگیر عمل چشمش بشیم و تمام این روزا مادرم پابه پامون میومد نمی ذاشت تنها باشیم، تا اینکه پسرم تو دوماهگی عمل کرد و متوجه شدیم الحمدلله اون چشمش بینایی داره و فقط نیازمند درمان و پیگیری های مرتب و طولانیه، خیلی خوشحال بودم که حداقل نور امیدی هست برا خوب شدنش...
پسرم روز به روز بزرگتر میشد و وضعیت چشمش بهتر تا اینکه نزدیکای دوسالش شد و من دلم میخواست بچه ی دوم و اقدام کنم با مادرمم مشورت کردم و بهم قوت قلب داد که بیار من هواتو دارم، پشتتم...
قرار بود چکاپ بشم بعد تولد دوسالگی پسرم اقدام کنم که پسرم شدید مریض شد، تب و لرزهای شدید که باعث تشنج شد و باز هم تو تمام اون روزهای سخت که همسرم ماموریت بود، من خونه مادرم بودم و مثل یه پرستار از پسرم نگهداری میکرد تا اینکه خداروشکر حال پسرم بهتر شد اما مادرم دچار همون آنفولانزا شد، چن روز تب و لرز داشت بهش رسیدگی کردیم تا بهتر شد تقریبا ۱۰ روز پیشش بودم تا همسرم برگشت از ماموریت و به خانه مادرشوهرم رفتیم و شب هم خوابیدیم.
اون شب تا صبح پسرم چندین بار با جیغ از خواب میپرید من خیلی دلم آشوب بود تا صبح پدرم زنگ زد گفت مادرت حالش خوب نیس بیا باهم ببریمش دکتر، از صبح چند بار رفته بودن ولی هربار باز حالش بد میشد با سرعت برگشتیم من و پدرم مادرم و بردیم پیش متخصص داروهای عالی بهش تزریق شد همه چی عالی بود ولی یک باره حالش بد شد و فقط ناله میکرد، بسرعت رسوندیمش نزدیکترین بیمارستان خیلی لحظه های سختی بهمون گذشت، بیمارستان شلوغ بود و کسی پیگیر کار ما نبود، من به پرستارا التماس میکردم به داد مادرم برسن ولی دریغ....
مادرم فقط بهم میگفت بذار بهت تکیه بدم حالم بده تا اینکه حالش بد شد و من فقط داد میزدم و کمک میخواستم تا به دادش رسیدن اما ایشون به کما رفت😢
بعد چند ساعت رسیدگی دکتر تو بخش احیا که نمیدونم چجوری گذشت من فقط داد میزدم و التماس خدا رو میکردم اما یکدفعه صدای جیغ و گریه ی اطرافیان من و به خودم آورد...در کمال ناباوری تنها تکیه و پناهم تو سن ۳۹ سالگی پرکشید و من و تنها گذاشت😭
👈 ادامه در پست بعدی....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرصت دوباره برای معلمی در ۱۴۰۳ ✅
جذب۷۰هزار نفر با آزمون استخدامی😍
با چه مدرکی میـخوای ثبت نام کنی؟
حــوزوی / لیســانس و بالاتر / سن
روش بــزن تا شـــــرایط رو بــدونی👆
جزئیات آزمون ؛ منابع قبولی و شرایط
رو فقط در لینک زیر میتونید ببینید👇
⚡️https://eitaa.com/joinchat/585826589Cd0a274a826
اگر میخوایید معلم بشید روی لینک بالا
بزنیدو بعدگزینه پیوستن رو بزنید☝️🔗
.
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🔴آقای کاظمی وزیر آموزش و پرورش:
آزمون جــدید برای جذب معلم#بهمن و
#دی_ماه امســـال برگـــزار میگـــردد ✅
جزئیــات تکــمیلی خـبر و شــرایط آزمــون
رو در لینک زیر ببینید👇
https://eitaa.com/joinchat/585826589Cd0a274a826
برنامه جدید مطالعاتی در حال آماده
سازی هست ، جا نمونید 👆⚠️
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۱۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
اون ۴۰ روز فوت مادرم با وجود بچه ی دوساله نمیدونم چجوری گذشت، من حالا باید قوی تر میشدم و پدر و برادرم رو هم حمایت میکردم، خیلی سخت گذشت و من دچار افسردگی شدید شدم و بچه دار شدنم همینطور عقب میوفتاد ...
به پیشنهاد خودم که سختترین کار تو عمرم بود، برای پدرم زن گرفتیم تا سروسامون بگیره و خودم درگیر مسائل روحی شدید شده بودم بعد دوسال از فوت مادرم، تصمیم گرفتم باردار شم بعد چند ماه اقدام و جواب منفی بیخیال شدم و ولش کردم ولی همون ماه تو اوج ناباوری باردار شدم، همه بهم میگفتن خدا کنه دختر باشه تا سنگ صبورت باشه تو مادرت فوت شده، خواهرهم نداری، تنهایی
منم دلم میخواست دختر باشه رفتم سونوگرافی و دکتر گفت یه پسر تو راهه، خیلی تو ذوقم خورد، ناراحت شدم اما خدا رو شکر کردم پسرم خیلی خوشحال شد که خدا یه داداش داره بهش هدیه میده ....
من همه ی فکرم این بود که من این روزا رو بدون مادرم چجوری بگذرونم و کی ازم مراقبت کنه، تا اینکه پسر دومم بدنیا اومد، یه پسر شیرین و زیبا که هرکسی میدیدش عاشقش میشد، من برخلاف زایمان اولم سزارین شدم و خواهرشوهرم ۴ روز ازم مراقبت کرد و رفت، چون شاغل بود و از اون به بعد تمام سختی ها به دوش من و همسرم بود، همسری که مثل پروانه دورم میچرخید و کمبودهای نبود مادر رو برام پر میکرد.
خلاصه گذشت و بعد یک سال من به فکر بچه سوم افتادم و میخواستم برم دکتر تغذیه و چن ماه رژیم بگیرم تا دختردار شم ولی از طرفی می ترسیدم دخالت در کارخدا باشه تو همین فکر ها بودم که یک ماه بعد از تولد یک سالگی پسرم متوجه شدم خدا خواسته باردارم، روز تولد حضرت معصومه بی بی چکم مثبت شد، هم خوشحال بودم هم شوکه بودم و هم ترسی تو وجودم اومد که خدایا یعنی میتونم از پسش بربیام؟
بالاخره روز سونو رسید و من متوجه شدم خدا بهم دختر هدیه کرده، تمام وجودم شوق بود و اشک شوق میریختم، همسر و پسرمم خیلی خوشحال شدن این دوران رو با تمامسختی ها گذروندم با وجود پسر شیرخوارم و پسر اول ابتدایی که مسولیت کارهای مدرسه ی اون هم به گردنم بود با سختی گذشت تا رسیدم به ماه آخر بارداری و الان از شما میخوام برام دعا کنید که خدا کمک کنه بتونم از پس این مسؤلیت سنگین بربیام ☺️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🎴 پدر جوان برای راه رفتن و کار کردن به کمک فوری نیاز دارد!
پدر جوانی که همسرش هم مبتلا به بیماری سرطان هست؛ دچار عارضهی شدید از طریق زانو شده و باید سریعا با عمل جراحی تعویض مفصل انجام بده. متاسفانه الان به سختی راه میره اما با تمام دردی که داره دست فروشی میکنه تا بتونه مخارج زندگی رو تامین کنه!
برای درمان ایشون به کمک شما نیاز داریم؛ با هر مبلغی که توان دارید شریک باشید؛ حساب #رسمی خیریهی مسجد حضرت قائم(عج)👇
■
6037997599856011■
900170000000107026251004مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر میشود 🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
یکی از معتبرترین خیریههای مناطق محروم کشور؛ مجموعه و مسجد حضرت قائم(عج) هست که مورد اعتماد فعالان رسانهای و کانال های مختلف هست و میتونید نذورات و صدقات خودتون رو به حسابهای این مجموعه واریز کنید.
اطلاعات بیشتر از این مجموعه👇
https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۱۹
#فرزندآوری
#حرف_مردم
#دوتا_کافی_نیست
من متولد هفتادم، همسرم پسر عمه ام هستن و سال ۸۶ از من خواستگاری کردن و خانواده من هم قبول کردن.
اینم بگم که من اولین انتخاب همسرم بودم و وقتی خانواده همسر فهمیده بودن خیلی تعجب کرده بودن که منو انتخاب کرده چون من سنم کم بود و دوتا خواهر قبل خودم در منزل بود و عمه جان پیش خودشون خواهر بزرگ منو برای همسرم انتخاب کرده بودن😅
بعد از خواستگاری و با موافقت خانواده من، ما نامزد بودیم که متاسفانه حرف های اطرافیانم که نمی دونم از روی حسادت یا هر چیز دیگه ای بود روی من تاثیر بد گذاشت و من نامزدی رو به هم زدم و این باعث شد خانواده عمه با ما قطع رابطه کنن.
ولی همسرم که خیلی منو دوست داشت رفت و آمد رو با ما قطع نکرد به امید اینکه من دوباره پشیمان بشم، بعد از چند ماه وقتی دیدم همسرم خیلی پیگیره دوباره قبول کردم که نامزد کنیم و این دفعه خودم به دست بوس عمه رفتم تا کوتاه اومدن و اینجا اولین ضربه رو از گوش دادن به حرف بقیه خوردم.
الان هم بعد از این همه سال، همسرم بهم میگه خیلی اون موقع اذیتم کردی و هنوز ناراحتم که چرا اون کارو کردی.
ما بالاخره سال ۸۸ عقد کردیم و با یه جشن خیلی کوچیک رفتیم سر زندگیمون در جوار خانواده همسر.
بعد از عروسی همسرم گفت که باید بچه بیاریم ولی من از همون اول مخالفت کردم، می گفتم من سنم کمه و هنوز وقت دارم. و ۱ سال بعد از ازدواج بالاخره رضایت دادم که باردار بشم که الان خیلی خدارو شکر می کنم که زود اقدام کردم و پسر عزیزم آذر ۹۰ به دنیا اومد. که دقیقا دوسالگی پسرم ما خونه ساختیم و به خونه خودمون رفتیم.
سه سالگی پسرم دوباره همسرم بچه بعدی رو خواست و من دوباره به تاخیر انداختم و بعد که قبول کردم تا یکسال باردار نشدم و خیلی اذیت شدم تا سال ۹۵ دختر نازنینم به دنیا اومد.
ما از پاقدم پسرم خانه دار شدیم ولی رابطه ام با همسرم اصلا خوب نبود و هنوز من باهاش مشکل داشتم و خیلی ناشکر بودم و با بقیه مقایسه ش می کردم. در صورتی که همسرم خیلی عاشقم بود و برای زندگیمون تلاش می کرد و هیچ چیز برای ما کم نگذاشته بود.
ولی با اومدن دختر به طور معجزه آسایی رابطه منو همسرم عالی شد و من خیلی از زندگیم راضی شدم و پشیمون از رفتارهای گذشته ام. در صورتی که از لحاظ مالی ورشکسته شدیم و همسرم بیکار شد ولی به لطف خدا و پاقدم دخترم زندگیمون خیلی شیرین شد.
که خدارو شکر اون روزها رو در کنار هم گذراندیم و به خوبی عبور کردیم. و بعد از اون ورشکستگی و با تغییر شغل همسر دوباره خونه مون رو فروختیم و یه زمین بزرگتر گرفتیم و ساختیم. نه کامل مجهز ولی ساختیم و هنوز هم کار داره ولی داخلش زندگی می کنیم و تلاش می کنیم کاملش کنیم.
بعد از ساختن خونه همسر جان شروع کرد به گفتن اینکه بچه سوم رو بیاریم😅😅 و من فکر می کردم اگه یه بچه دیگه بیارم به خودم و بچهها ظلم کردم. که این طرز فکر هم حاصل حرف های اطرافیانم بود😔 و بعد از اینکه دخترم هفت ساله شد به طور اتفاقی با کانال شما آشنا شدم و فهمیدم که من چقدر ناشکری کردم و با اینکه ادعام می شد توکلم به خدا زیاده، نمی دونستم که روزی بچه رو خدا میده و ما هیچ کاره ایم.
وقتی به همسرم گفتم که موافقم بنده خدا فکر می کرد دارم شوخی می کنم از بس که همیشه باهاش مخالفت کرده بودم و الان که چند ماهه منتظر هستیم و هیچ اتفاقی نمی افته، اول خدارو شکر می کنم که اون دوتا بچه ام رو تا سنم کمتر بود به دنیا آوردم چون هرچی سنم بالاتر رفت مشکل تنبلی تخمدان هم بیشتر شد، دوم ناراحتم که دوباره چند سال گول حرف بقیه رو خوردم و به حرف همسرم گوش ندادم که زودتر برای بچه سوم اقدام کنم😔
و حالا در سن ۳۲ سالگی به دلیل تنبلی تخمدان این توفیق از ما گرفته و من هنوز از ترس حرف بقیه به کسی نگفتم که اقدام به بارداری کردم و ای کاش یاد بگیریم انقدر تو زندگی همدیگه دخالت نکنیم و کسی رو با حرف هامون اذیت نکنیم.
و هرروز خدارو شکر می کنم که با کانال شما آشنا شدم و قدر بچه های سالم و صالح که خدا بهم داده رو دونستم و بازم شکر که هنوز هم وقت آوردن بچه سوم رو دارم و با دعای شما عزیزان خدا دوباره به من توفیق مادر شدن رو میده.
و من فقط و فقط به عشق امام زمانم که انشاالله بچههام سربازان آقا بشن و به عشق وطنم ایران عزیزتر از جانم و به عشق رهبر عزیزم شب و روز دعا می کنم که این توفیق رو به هممون بده و لذت دوباره مادر شدن رو بچشیم🙏
هیچوقت نذارین حرف دیگران روی شما تاثیر بذاره و اون کاری رو که می دونید به صلاح زندگیتونه انجام بدین، به من می گفتن دوتا بسه، هم پسرشو داری هم دخترشو...برو خوش بگذرون🙁نه تنها این چند سال خوش نگذروندم😔 بلکه خوردن قرص های ضد بارداری باعث مریض شدنم و اضافه وزنم شد.
التماس دعا از همهی شما عزیزان دارم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری یکیو بخواید، خالص و صادقانه، در بود و نبودش…
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
▪️دوره #رایگان مکالمه عربی به نیت
شهادت #سید_مقاومت▪️
قیمت اصلی ۳۰۰تومان
فقط تا ۱۳ آذر #رایگان
👳🏻♂عربی رو یاد بگیر و🧕
🇱🇧کنارمردم لبنان بایست💪
روز های پایانی تخفیف 100%
《مجموعه صوت🎙+متن📋》
الان از دستبدی قطعا پشیمون میشی😉
برای ثبتنام و توضیحاتبیشتربزن رو لینک زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/392560975Cfd96b41e4b
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
✅ این دوره رایگان مکالمه عربی مورد تایید هست.
باتوجه به تحولات منطقه، کسانی که زبان عربی بلد باشند یک گام بلند از دیگران جلو هستند.
♨️سریع ثبتنام کن تا مهلتش تموم نشده 👇
https://eitaa.com/joinchat/392560975Cfd96b41e4b
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۲۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
متولد ۶۷ هستم و ساکن تهران، سال اول دانشگاه، به همسرم، که تک فرزند بودن، جواب مثبت دادم، ما خانواده ای ۴ فرزندی و دختر اول خانواده بودم.
پدرم روی هم کفو بودن تاکید داشتن که الان بعد از سالها زندگی مشترک، دعاگوی پدرم هستم چون اصل خیلی مهمی در زندگی زناشویی هست و ما الحمدالله از لحاظ فرهنگی، اقتصادی و عقیده ای خیلی نزدیک بهم هستیم.
سال سوم دانشگاه باردار شدم، در اثر فعالیتهای زیاد و بدو بدو ها در دانشگاه، در سه ماهگی سقط داشتم ولی چون خیلی تعلل داشتم برا پایان بارداری، به نظر پزشکان به بافت داخلی رحم آسیب رسید و پزشک بیمارستان به مادرم گفتن که دخترتون دیگه باردار نمیشه، دنیای مادرم تیره شده بود.
شوهرم تک فرزند بود و اطرافیان منتظر تولد فرزند ما بودن😔 ولی از اول شروع بارداری تا پایان بی فرجام آن، همسرم یکبار کمتر از گل بهم نگفتن و خیلی دلداری بهم میدادن، منم فقط گریه... 😭
چند ماهی به اصرار من، دنبال درمان بودم و هر ماه آزمایش که گفته شد، انجام دادم، تا اینکه یکباره قبل آزمایش، شوهرم تصمیم گرفتن به زیارت امام رضا علیه السلام بریم
هر چه اصرار کردم اول بریم آزمایش، قبول نکردن، راهی سفر شدیم.
از نظر مالی خیلی ضعیف بودیم، هر دو دانشجو، تابستان همسرم کار میکردن و پس انداز، زمستان و وقت تحصیل خرج می کردیم.
با اینکه هر دو خانواده مرفه بودن، هر کدام فکر میکردن خانواده مقابل هوای اقتصادی ما رو دارن و... حمایتی آنچنانی نداشتیم، راست و حسینی، در طول هفت هشت سال اول زندگی، هیچ لباس جدیدی، رستورانی یا..... نداشتیم ولی هر دو قانع و شاد بودیم و مسائل مادی برامون اولویتی نداشت.☺️
از ذخیره غذایی خانه، به مشهد بردیم. اونجا پخت پز ساده ای داشتیم، اتاقی کوچک گرفتیم ولی خیلی عشقولانه برامون گذشت.... در مشهد فقط یک لیوان شیر موز خریدیم اون هم تو هوای سرد و دونفری😌
لحظات معنوی خوبی در حرم داشتیم، برنامه ریزی میکردیم ظهر ها برای تلاوت قرآن
و شب نماز جعفر طیار و... خلاصه بعد مشهد، آخرین آزمایش رو دادم و شوهرم دیگه اجازه ادامه درمان ندادن...
بعد از مدتی، برای بار دوم باردار شدم، وقتی نتیجه آزمایش بارداری رو برای پزشکم که مذهبی هم بودن، بردم خشکش زد، عینکش رو برداشت و فوتی کرد و روند مراقبت های دوران بارداری رو شروع کردن.
مادرم بعد از اولین نتیجه سونوگرافی، نذر گوسفندی که به نیت حضرت ابالفضل علیه السلام کرده بودن، قربانی کردن، و به تصمیم شوهرم تا هفت ماهگی بارداری رو از اقوام دورتر مخفی نگه داشتیم، چون حرف و حدیث زیادی داشتن فکر میکردن چه خبره، رفاه اقتصادی کامل و دانشگاه میرن و...
الحمدالله فرزند اولم در بیمارستان عمومی و با بیمه بستری بدنیا اومدن، بسیار زیبا و خوشبو 🌺 خیلی سخت گذشت، خیلی حمایت از طریق مادرامون نمیشدیم چون فکر میکردن از پس بچه ی بسیار نا آروم بر می آییم، شایدم هر مادری فکر میکرد، مادر همسر به کمک ما می آید.😚
فرزند دومم، بعد از سه سال بدنیا اوم، این فرزند رو هم تا آخر هشت ماهگی بارداری، اقوام اطلاعی نداشتن، از لحاظ مالی یکم تکون خوردیم با قسط و فروختن زمینی( درمهریه ام) دور افتاده از شهر، با کلی کلنجار با پدرشوهرم به علت اینکه آینده دارد و حالا زود است، نا گفته نماند منظور از آینده،١۵ سال بعد میشد😅 خلاصه خونه فسقلی خریدیم و اولین سرمایه زندگی ما شد.
سه سال بعد فرزند سومم بدنیا اومد، دیگه نق نق همه، از جمله خانواده ام در آمده بود که شما دیگه چرا؟ مگه قدیمی هستید سه فرزند پسر برا چی میخواهید؟ ولی با برنامه ریزی قبلی سه سال بعد فرزند چهارم ما نیز بدنیا اومد، یه دختر ناز...
همسرم همچنان در حال تحصیل دکترا هستن و اهل خیر... تابستان ها به سفرهای جهادی میریم، سر سفره مون نیازمندان را مهمان میکنه، ماهی چهار میلیون دریافتی داریم
ولی با برکته، از پس اندازه ای مون قرض الحسنه به دوستان میدیم، فرزندانی که تربیت کردیم هم نسبت به هم سنی هاشون با تجربه و اهل خیر هستن الحمدالله
همه ی این رزق های دنیوی و اخروی را از توکل زیاد بخدا و توسل هفتگی با برنامه روضه خانگی همسرم با فرزندانم در خانه داریم، هر موقع شرایط مادی یا خدا نکرده بیماری پیش بیاد، وضو میگیریم، حدیث کسا میخونیم، بعد روضه، با بچه ها گرگم به هوا و بازی هیجانی میکنیم تا جذابیت دعا حفظ بشه...
چهار کلمه ی توکل، توسل، برنامه ریزی و قناعت رمز موفقیت ما در زندگی ست❤️🌺
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
آخر این میجان خانم کار دستم داد 😜😋
با کلیپای آشپزی در طبیعتش عاشق آشپزی شدم 😅👌
لامصب آشپز فقط شمالیا 😁 نازِ شصتشون که همه ی فوت و فنارو یاد میدن😁 بیا 😍👇
🧕https://eitaa.com/joinchat/946471758Ccf0980a357
༼ つ ◕_◕ ༽つ🍪
صدای کلیپاش موقع آشپزی واسِ هر زنی مثِ تراپی روح میمونه🥺 بیا☝️