eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.3هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
ادامه 👇 دکتر سونو پرسید چن تا بچه داری گفتم یه دونه دختر گفت این یکی هم دختره ومن نمیدونم چطور با
ادامه👇 هر روز غصه میخوردم وخودمو ملامت میکردم که چرا ناشکری کردم که این بلا سرم اومد حالا باید یک عمر حسرت بچه بیشتر به دلم بمونه هرچند روز یه بار میرفتم امامزاده وکلی نذر ونیاز و دعا والتماس وگریه وزاری😭😭 ترم دوم بودم که با دل دردها ومعده دردهای شدیدی مواجه شدم بعد از چن بار دکتر رفتن گفتن یه بیماری سخت وصعب العلاج که تا اخر عمر همراهمه😔😭 درگیر درس ودانشگاه ودوتا بچه کوچیک وبیماری جدید،یائسگی رو از یادم برد،در طی یکسال دوبار عمل جراحی داشتم حدود ۱۵ کیلو کاهش وزن بشدت لاغر شده بودم شاید ۴۵ کیلو بودم ،افسردگیم چندین برابر شده بود وبازهم شوهر مهربون وسنگ صبورم چند ماه بعد از فهمیدن بیماریم وقتی داشتم میرفتم اتاق عمل حس کردم پریود شدم هم گریه میکردم هم میخندیدم😭😄حس عجیبی بود انگار همه دنیا رو بهم داده بودن بیماریم از یادم رفت خیلی عجیب بود یعنی خدا جواب گریه ها والتماسهامو داد؟؟؟؟ درگیر بیماری بودم و درس و دانشگاه خیلی اذیت میشدم دکتر میگفت دلیل بیماریت فشار عصبی زیاد بوده ومن سخت تلاش میکردم با وجود اون همه مرارت وسختی بابت بیماری وبچه ها ودانشگاه، ۳ساله با معدل ۱۸/۵دانشگاه رو تموم کنم،اما بیماری همچنان ادامه داشت ومن انواع دارو مصرف میکردم که هیچکدوم تاثیری در بهبود روند بیماری نداشت که هیچ ،گاهی اوقات شدت بیماری روهم بیشتر میکرد،بعد از یکسال به اصرار شوهرم با طب سنتی بیماریم کنترل شد(که اون هم خودش ماجراها داشت)،حالا اوضاع بهتر شده بود به لطف خدا پریودم برگشته بود بیماریم تا حد زیادی کنترل شده بود کمی از اون حالت لاغری ونحیفی دراومده بودم،ودانشگاه تموم شده بود حالا دخترم ۵ سالش بود ومن حس کردم تو این ۳سال اصلا براش مادری نکردم چون همه ش بخاطر کلاسهام مجبور بودم یا خونه تنهاشون بزارم از صبح تا شب یا بزارمش خونه این و اون،😔 با تمام وجود سعی کردم اشتباهاتمو جبران کنم وبا بچه هام بیشتر در ارتباط باشم،تصمیم به بارداری گرفتم امابازهم به دربسته خوردم دکتر گفت درسته پریودتون برگشته ولی اصلا تخمک گذاری ندارید وباید از تخمک اهدایی استفاده کنید ومن باز نا امید وبریده از زمین وزمان وباز گریه و التماس های من به خدا روزی هزار بار میگفتم خدایا غلط کردم بابت ناشکریهام ولی چه فایده هر روز نا امیدتر متاسفانه اطرافیان هم سوهان روح شده بودن برام هر روز میگفتن چرا یه بچه دیگه نمیاری بعضی میگفتن چرا پسر نمیاری😳میگفتم مگه دست منه چقد کوته فکرید،هیچ کس خبر نداشت که من نمیتونم دیگه مادر بشم ومشکل از منه یادمه یه بار به شوهرم گفتم تو میتونی زن دوم بگیری تو حقته بازم بچه داشته باشی چرا پاسوز من بشی،وشوهرم😡😡آتیش گرفت از حرفم بم گفت تا حالا دست روت بلند نکردم ولی اگه یکبار دیگه این حرفو تکرار کنی چنان سیلی بت میزنم که تا آخر عمرت دیگه بچه رو کلا فراموش کنی،ومن ته دلم خوشحال از داشتن همچین شوهر فهمیده ای، وقتی فهمیدم دلیل همه بدبختیهام ناشکری وناشکری هست ،تصمیم گرفتم بابت نداشته هام گلایه نکنم نگاهی به نیمه پر لیوان انداختم وروزی هزار بار خداروشکر میکردم وخوشحال بودم بابت داشتن همسر خوب،دوتا بچه سالم ،بیماریم که اگه کنترل نمیشد قطعا زنده نمیموندم واوضاع مالی نسبتا خوب ،ماشین وخونه که حالا عوض کردیم ویه خونه شیکتر وبزرگتر تو محله بالاتر شهر روزی چندین مرتبه با خودم داشته هامو مرور میکردمُ خداروشکر میکردم ،وخوشحال بودم از همه ی اینها ، وقتی شنیدم که با بحران جمعیت روبرو شده کشورمون،خیلی حسرت خوردم وناراحت شدم که چرا من نمیتونم،باز به سرم زد برم دکتر وبرای چندمین بار دکتر زنان ،آزمایش،سونوگرافی،......... و درکمال تعجب وقتی سونو دادم دکتر گفت دوتا تخمک مناسب برای بارداری داری ولی بازهم بارداری اتفاق نیفتاد اینبار دکتر گفت شوهرت باید آزمایش بده ومتاسفانه متوجه شدیم اسپرم ۱۰ درصد هست وتحرک بسیار بسیارکم،از حکمت خدا مونده بودم خدایا چه حکمتی هست حالا که من بعد از ۱۰سال بعد از این همه سختی،شرایط بارداری داشتم حالا شوهرم مشکل داشت،مستاصل بودم نمیدونستم چکار کنم اما دیگه گریه نکردم گلایه نکردم بیقراری نکردم،با تمام فراز وفرودهای این ۱۰ سال خدای مهربون حسابی تربیتم کرد یاد گرفته بودم گلایه نکنم فقط شکر کنم بابت داشته هام الان من۳۸ سالمه دختر بزرگم ۱۷سالشه ودختر کوچیکم ۱۱ سالشه من که با کوچکترین تلنگری میشکستم وبهم میریختم وحتی با بچه هام برخورد فیزیکی هم میکردم حالا دیگه یاد گرفتم صبور باشم وقدردان خدای مهربون بابت همه چی و بازهم تمام تلاشم رو میکنم برای رفع مشکل شوهرم،وبرای چشیدن طعم شیرین مادری مجدد امیدوارم دلنوشته های من تلنگری باشه برای تمام کسانی که خوندنش وحواسشون باشه هیچوقت ناشکری نکنن،وتا فرصت دارن استفاده کنن مبادا روزی بیاد که دیگه فرصتی نباشه ویه عمر حسرت بخوریم،من روزی هزار بار با خودم مرور میکنم ای کاش بعد دختر اولم بلافاصله ┄┅
🔴 جعفر پلنگ و غذای حضرتی آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه السلام، ماه گذشته در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه السلام این داستان جالب رو نقل کردن: زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم. شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش. نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم 🙄 بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم! خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت : حواسم نبود و در بلندگو📣 اعلام کردم : امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمی آید🙄 تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچه ای کوچک با کفش های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم‌ افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جان🤲خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟!🤔 از خادم مسجد پرسیدم : لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟!!! گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگه گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم ومنتظرش موندیم. جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی😥 جعفر با کمال میل گفت : نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم وچشم. به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت ، غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهارتا غذاهم بهخودش و خانواده ش بدهید. بعد از اتمام کار ، به من گفت: آقای راست نجات شماره تلفنت را به من میدهید؟ همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست میکنه و.... اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم. ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاری م در حرم آمد! آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!😲گفت : منم روزهای پنج شنبه میام حرم امام رضا علیه السلام و در صحن ها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت میدانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم : میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!😔 وقتی نا امید شدم و خواستم‌به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!😞 هنگامی که این را شنیدم به او گفتم : خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظ😢 که ناگهان گوشی م زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند پیش شما اومدم😕 حالا آمده ام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونه😭یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی،چهارتا غذا برای خانواده م بردم😇 .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
✨ طعم زیبایی را با ما بچشید✨ 🌞 و پوست و مو با استفاده از این محصولات اجازه دهید پوست و موی شما شکوفا شود😍😍 💗این قطعا همان چیزی است که شما میخواهید 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3618767148Ce30194f63a 🚚 🆔 @imani_8 آیدی ایتا👈 @essi_dancerآیدی اینستا👈
سلام وقتتون بخیر اول ازتون سپاسگزارم ک وقت میزارین جواب میدین پسر ۹ ساله ای دارم که خیلی ،طوری که چیری بر وفق مرادش نباشه احترام به منو پدرش نمیزاره و جواب میده حتی وقت هایی هم شده که حرفایی میزنه که مارو میرنجونه بیش از اندازه جواب میده وعصبی نمیدونم واقعا باید چیکار کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
ادامه👇 هر روز غصه میخوردم وخودمو ملامت میکردم که چرا ناشکری کردم که این بلا سرم اومد حالا باید یک
قسمت پایان ه باردار میشدم وزیاد فاصله نمینداختم از تمام کسانی تازه ازدواج کردن واول راه هستن و موقعیت دارن که این مطلب رو خوندن عاجزانه تمنا دارم اشتباهات منو تکرار نکنن مبادا روزی برسه که فرصتها به حسرت تبدیل بشه و هیچوقت ناشکری نکنن شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند برقرارباشید وسلامت با تشکر از مدیر محترم کانال حقیر رو از دعای خیرتون محروم نکنید التماس دعا🤲 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
با سلام و خدا قوت به استاد پوراحمد و همکاران زحمتکششون. واقعا خدا خیرتون بده خیلی کانال مفید و آموزنده ای دارید من همه ی مشاوره هارو گوش می‌کنم. یه سوالی از استاد دارم که میخوام اگه امکان داره منو راهنمایی کنن. بنده یک پسر 11 ماهه دارم که شیطنتهای خاص خودش رو داره. پدرش خیلی با پسرمون خشن برخورد میکنه. مثلا برای نشون دادن اینکه لیوان داغ رو نباید دست بزنه چند بار دست بچه چند ماهه رو زده به لیوان داغ تا دیگه اینکار رو نکنه و بفهمه لیوان داغه یا خیلی داد میزنه سر بچه. من از این میترسم که این رفتار ایشون هم باعث بشه بچه عصبی و لجباز و خشن بار بیاد. و هم اینکه بقیه افراد به خودشون این اجازه رو بدن که باهاش خشن برخورد کنن. امکانش هست راهنمایی کنید که من چیکار باید انجام بدم که ایشون این رفتارشون رو ترک کنن 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob