رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم 🌹 گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آن
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
داستان:خمس
راوی:مصطفي صفار هرندي
از علمایی كه ابراهيم به او ارادت خاصي داشــت مرحوم حاج آقا هرندي بود.
اين عالم بزرگوار غير از ساعات نماز مشغول شغل پارچه فروشي بود.
اواخر تابســتان 1361 بود. به همراه ابراهيم خدمت حاج آقا رفتيم. مقداري پارچه به اندازه دو دست پيراهن گرفت.
هفته بعد موقع نماز ديدم كه ابراهيم آمده مسجد و رفت پيش حاج آقا. من هم رفتم ببينم چي شــده. ابراهيم مشــغول حســاب ســال بود و خمس اموالش را حساب ميكرد!
خندهام گرفت! او براي خودش چيزي نگه نميداشت. هر چه داشت خرج ديگران ميكرد.
پس ميخواهد خمس چه چيزي را حساب كند؟!
حاج آقا حساب ســال را انجام داد. گفت 400 تومان خمس شما ميشود.
بعد ادامه داد:
من با اجازه اي كه از آقايان مراجع دارم و با شناختي كه از شما دارم آن را ميبخشم.
امــا ابراهيم اصرار داشــت كه اين واجب دينــي را پرداخت كند. بالاخره خمس را پرداخت.
كار ابراهيــم مرا به ياد حديثي از امام صــادق انداخت كه ميفرمايد:
«كســي كه حق خداوند)مانند خمس(را نپردازد دو برابــر آن را در راه باطل
صرف خواهد كرد»
بعــد از نماز با ابراهيم به مغازه حاج آقا رفتيم. به حاجي گفت: دو تا پارچه پيراهني مثل دفعه قبل ميخوام.
حاجي با تعجب نگاهي كرد وگفت: پســرم، تــو تازه از من پارچه گرفتي.
اينها پارچه دولتيه، ما اجازه نداريم بيش از اندازه به كسي پارچه بدهيم.
ابراهيم چيزي نگفت. ولي من قضيه را ميدانستم و گفتم: حاجآقا، اين آقا ابراهيم پيراهنهاي قبلي را انفاق كرده!
بعضي از بچههاي زورخانه هستند كه لباس آستين كوتاه ميپوشند يا وضع ماليشان خوب نيست. ابراهيم براي همين پيراهن را به آنها ميبخشد!
حاجي در حالي كه با تعجب به حرفهاي من گوش ميكرد، نگاه عميقي به صورت ابراهيم انداخت وگفت:
پسرم، حق نداري به كسي ببخشي. هركسي اين دفعه براي خودش پارچه خواست بفرستش اينجا.
1( -آثارالصادقين ج5ص466)
#سلام_بر_ابراهیم
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5179🔜
هدایت شده از طبیبِ جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨دعای روز سوم ماه رمضان
🔖 خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری روزی کن و از بیخردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل میکنی، برایم بهرهای قرار ده و به حق جودت، ای بخشندهترین بخشندگان.
@Javaher_Alhayat
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
1_1544354199.mp3
2.74M
🎙خدا تو رو دوست داره...
اما تو سرتو انداختی پایین دنبال دلت رفتی😔
💯با خدا حرف بزن...
#استاد_پناهیان
#ماه_رمضان
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5180🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
چطور درس بخونم که یادم نره؟ تویِ عکس نکات گفته شده. با سکوت به سمت هدفت حرکت کن؛ هیچ شیری با غُر
دیدی درس رو بلدی ولی نمیتونی سوالا
رو حل کنی ؟!🤔
چون بلد بودن با تسلط داشتن فرق داره
و ما باید تسلط داشته باشیم.
مثلا تو یبار رفتی خونه دوستت، مسیر
رو بلدی ولی خونه خودتون تمام کوچه
و راهها رو بلدی و بهش مسلطی..
دَرسَم همینه؛ تسلط داشته باش📝💛'
#درسخوان 67
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5181🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم 🌹 داستان:خمس راوی:مصطفي صفار هرندي از علمایی كه ابراهيم به او ارادت خاصي داشــت
🌹سلام بر ابراهیم🌹
این داستان:ما تو را دوست داريم
راوی:جواد مجلسي
پائيز سال 1361 بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم.
اين بار نَقل همه مجالس توســلهاي ابراهيم به حضرت زهرا بود. هر جا ميرفتيم حرف از او بود!
خيلي از بچهها داستانها و حماســهآفرينيهاي او را در عملياتها تعريف ميكردند. همه آنها با توسل به حضرت صديقه طاهره انجام شده بود.
به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگري سر ميزديم از ابراهيم ميخواستند كه براي آنها مداحي كند و از حضرت زهرا بخواند.
شــب بود. ابراهيم در جمع بچههاي يكي ازگردانها شروع به مداحي كرد.
صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شــدن مراســم، يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شــوخي كردند و صدايش را تقليدكردند. بعد هم چيزهائي گفتند كه او خيلي ناراحت شد.
آن شــب قبل از خواب ابراهيم عصباني بود وگفت: من مهم نيستم، اينها مجلس حضرت را شوخي گرفتند. براي همين ديگر مداحي نميكنم!
هــر چه ميگفتم: حرف بچهها را به دل نگير، آقا ابراهيم تو كار خودت را بكن، اما فايدهاي نداشت.
آخر شب برگشتيم مقر، دوباره قسم خورد كه: ديگر مداحي نميكنم!
ساعت يك نيمه شب بود. خسته و كوفته خوابيدم.
#سلام_بر_ابراهیم
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5182🔜
هدایت شده از طبیبِ جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان
🔖 خدایا، در این روز برای برپاداشتن امرت نیرومندم ساز و شیرینی ذکرت را به من بچشان و ادای شکرت را به من الهام کن و به نگهداری و پوششت نگاهم دار، ای بیناترین بینندگان.
◣@Javaher_Alhayat ◢
࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
دیدی درس رو بلدی ولی نمیتونی سوالا رو حل کنی ؟!🤔 چون بلد بودن با تسلط داشتن فرق داره و ما باید تسل
هر درس رو کِی بخونم ؟!📖
#درسخوان 68
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5183🔜
به بزرگی آرزوت فکر نکن؛ به بزرگىِ کسى
فکر کن که میخواد آرزوتو برآورده کنه..
براى برآورده شدن آرزوهات خدا رو برات
آرزو میکنم💚'
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
💫کاش در این رمضان
💫لایق دیدار شویم
💫سحرى با نظر
💫لطف تو بیدار شویم
💫کاش منت گذارى
💫به سرم مهـدى جان
💫تا که همسفره تو
💫لحظه افطـار شویم
🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم🌹 این داستان:ما تو را دوست داريم راوی:جواد مجلسي پائيز سال 1361 بود. بار ديگر به
🌹سلام بر ابراهیم🌹
قبل از اذان صبح احساس كردم كسي دستم را تكان ميدهد. چشمانم را به سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه.
من بلند شدم. با خودم گفتم: اين بابا انگار نميدونه خستگي يعني چي!؟ البته ميدانســتم كه او هر ساعتي بخوابد، قبل از اذان بيدار ميشود و مشغول نماز.
ابراهيم ديگر بچهها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا كرد.
بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحي حضرت زهرا سلام الله علیه!!
اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچهها را جاري كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم! ولي چيزي نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچهها به سمت سومار برگشتيم. بين راه دائم در فكر كارهاي عجيب او بودم.
ابراهيم نگاه معنيداري به من كرد و گفت: ميخواهي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
ُ گفتم: خب آره، شــما ديشب قســم خوردي كه... پريد تو حرفم و گفت: چيزي كه ميگويم تا زندهام جايي نقل نكن. بعــد كمي مكث كرد و ادامه داد: ديشــب خواب به چشــمم نميآمد، اما نيمههاي شــب كمي خوابم برد. يكدفعه ديدم وجود مقدس حضرت صديقه طاهره تشريف آوردند و گفتند: نگو نميخوانم، ما تو را دوست داريم.
هر كس گفت بخوان تو هم بخوان ديگر گريه امان صحبت كــردن به او نميداد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد.
#سلام_بر_ابراهیم
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5184🔜
هدایت شده از طبیبِ جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان
🤲 خدایا، قرار ده مرا در این ماه از آمرزشجویان و از بندگان شایسته فرمانبردار و از اولیای مقرّبت (دوستان نزدیکت)، به مهربانیت ای مهربانترین مهربانان.
◣@Javaher_Alhayat ◢
࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐