eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
860 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
| ۱۲ تیر ماه ۱۳۶۷ 🔻حمله آمریکای گرگ صفت به هواپیمای ایرباس پرواز شماره ۶۵۵ هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران بر فراز آب‏های خلیج فارس و پرپر شدن ۲۹۰ مسافر بی‌گناه آن، جنایتی است که هرگز از ذهن ها پاک نخواهد شد. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2698🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️من از قبیله دریا من از عشیره طوفان آهااااای کشتی جنگی!! مرا ز نعره نترسان!!!👊🏻✌️🏻🇮🇷 🎶 نماهنگ بسیار زیبای« ایستاده‌ایم» آرامش بخش و غرورانگیز👌🏻 حمله وحوش تروریست آمریکایی به هواپیمای مسافربری ایران، سندی مهم از جنایات دولت سیاه آمریکاست! ✊🏻 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2699🔜
چه باعظمت است ذی الحجه! موسی به طور ميرود فاطمه به خانه علی ابراهيم با پسرش به قربانگاه محمد باعلی به غدير مهدی زهرا به عرفات و حسين با همه هستی اش به كربلا... لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2700🔜
Panahian-Clip-AdamKhoobHayiKeBaSadamMahshoorMishavand- 64k(1).mp3
1.86M
🎵 چرا آدم خوبی شدی؟ 💥علت خوب بودن، ضعف نباشه! ➕خاطره‌ای از شهید ابراهیم هادی لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2701🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم هجران تو ای یار، مرا شیدا کرد غیبت و دوری تو، حال مرا رسوا کرد دوری تو، اثر جمع بدی‌های من است شرمسارم! گُنهم، چشم تو را دریا کرد لاادری 🤲 اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_دوم با صدای بوق ماشین و صدای ترمز یکدفعه به خودم اومدم! ر
... یک هفته ایی دانشگاه نرفتم، توان رفتن نداشتم... در این مدت به فکر این بودم چطوری میتونم از امید انتقام بگیرم؟ اصلا مگه می شد انتقام کاری رو که با من کرد رو گرفت! توی همین افکار بودم که صدای در اتاقم اومد ... مامان شمائید بیایید داخل... در باز شد ... هنوز صورتم رو بر نگردانده بودم تا صدای سلام رو شنیدم ! نگاهم چرخید سمت در... لیلا بود!!! گفت: چرا گوشیتوخاموش کردی؟! چرا دانشگاه نیومدی... دیونه...نگرانت شدم... صورتم رو برگردوندم سمت میز.... دستهام رو گذاشتم روی سرم... آروم اومد و کنار تختم نشست و شروع کرد به حرف زدن... نازنین اگر من دوست بدی بودم الان اینجا نبودم! داخل ماشین امید نشسته بودم و داشتیم با هم... ببین نازی من اگر اون حرفها رو زدم فقط برا این بود بدونی امید چه جور آدمیه... تودوست صمیمی من هستی ما الان بیشتر از ده سال باهم دوستیم اگر بهت نمی گفتم احساس می کردم در حقت نامردی کردم... هرچند که من اصلا جواب امید رو ندادم که در حقت نامردی کنم ولی نگفتن اینکه امید چکار کرده هم به نظرم نامردی بود! بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: لیلا بس کن دیگه! اینقد امید امید نکن! باشه تو دوست خوب... لیلا سکوت کرد! و من هم سکوت... داشتم با خودم کلنجار می رفتم که لیلا بیچاره گناهی نکرده، خوب راست میگه! اگه نمی گفت من ساده هنوز هم امید رو دوست داشتم هنوزم... برگشتم سمت لیلا چشماش مثل چشمای خودم خیس اشک بود... گفتم: لیلا چرا باید اینطوری شه .... سرش رو تکون داد و گفت: نمیدونم نازنین! واقعا نمی دونم! ولی ببین نازنین حالا اتفاقی افتاده! دیگه به هر علتی ماجرا رو تمومش کردی بهش فکر نکن! اومدم کنارش روی تخت نشستم گفتم: چی، چی می گی ماجرا تموم شده! تازه ماجرا شروع شده! لبخند تلخی روی لبم نشست و گفتم: فکر ها دارم برای امید... لیلا متحیر نگاهم کرد و گفت: یعنی چی؟! چکار میخوای بکنی؟ بلند شدم و گفتم: می خوام زندگیش را ازش بگیرم... چشمای لیلا از حدقه زده بیرون!!! با همون حالش گفت: دیونه شدی!؟ نگاهش کردم و گفتم: آره دیونه شدم... یکی با تو هم همین کار رو میکرد تو هم دیونه میشدی... هر کسی ندونه تو که خوب میدونی قصه من و امید رو! پرید وسط حرفم با استرس و نگرانی گفت: آره می دونم! ولی این دلیل نمیشه بخوای باهاش درگیر بشی! نازی از تو توقع نداشتم تو دختر عاقلی هستی این کارعاقلانه ای نیست! خیر سرت این همه تو دانشگاه فلسفه و منطق خوندی! نگذاشتم حرفش تموم بشه گفتم: اگه عاقل بودم عاشق نمی شدم! بعد هم اشکهام ریخت روی گونه هام... دستش رو گذاشت رو شو نه ام... برگشتم نگاهش کردم گفتم: لیلا کمکم می کنی؟! انگار یکدفعه وارفت به من من افتاد... با دیدن قیافش گفتم: نگران نباش نمی خوام کار خاصی بکنی! می دونی لیلا اگر اون پیامک را بهم نداده بودی معلوم نبود الان زنده بودم یانه! تو گفتی: انتقام... گفت: خوب الان من چکار کنم؟! اصلا چکار می تونم بکنم! نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2702🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدی‌پناه مولای‌غدیر - yasfatemii .mp3
8.73M
" نماهنگ؛ مولایِ غدیر ...🌱" کربلایی‌محمدحسین‌مهدی‌پناه لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2703🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بار در لبنان🌸" لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2704🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"عِفَّة بَناتنا؛ تَسٰاوي دِمٰائنا . ! 💢یک فریم عفت و حیا عفت و حیا دختران نوجوان لبنانی در هنگام اجرای سرود لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2705🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بنده امین من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ سلام فرمانده چرا موفق شد؟ ➕استدلال زیبای استاد پناهیان در مورد سرود «سلام فرمانده❤️» @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖سلام امام زمانم💖 تنها من عاشق گرمای نگاه تو نیستم؛ ببین‼️ پرنده ها هم، به هرجا که می روی، کوچ میکنند‼️ مولای من،دلم برای تو به هر سو پَر میکشد.😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سوم یک هفته ایی دانشگاه نرفتم، توان رفتن نداشتم... در ای
... گفتم: نمیدونم لیلا بخاطر همین از تو کمک می خوام... نگاهی بهم کرد و انگار چیزی یادش افتاده باشه گفت: فهمیدم نازی فهمیدم! سعید رو یادته؟ متعجبانه نگاهش کردم و گفتم: سعید!! گفت: آره یادته چند ماه پیش توی دانشگاه باهم می رفتیم همون پسر که قدش بلند بود موهاشو رنگ کرده بود... گفتم: آهان فرزاد و میگی! همون که زیر ابروهاش رو برمی داره پسریه چندش! گفت: آره! آره یادته اون روز بهمون متلک گفت! گفتم: لیلا حرفی می زنیا! مگه یادم میره! آخ ، آخ چه دعوایی شد اون روز!!! خوب حالا فرزاد چه ربطی داره به این ماجرا؟ گفت: فرزاد هیچی! ولی اون پسریی که اومد از ما دفاع کرد همون که پیراهن آبی پوشیده بود... گفتم: آهان همون که حسابی کتک خورد ولی بالاخره فرزاد رو نشوند سر جاش! گفت: آره همون پسر اسمش سعید ... گفتم: این همون پسریی که امید بارها و بارها بهم گفته بود خیلی ازش بدش میاد حتی یادمه یه بار می گفت تصمیم داشته افقیش کنه! البته هیچ وقت نفهمیدم چرا با سعید اینقد دشمنه! بعد ابروهام رو کشیدم تو هم و گفتم: خوب لیلا حالا این سعید چه ربطی داره به ماجرای من و امید؟! گفت: خوب بهترین وسیله ی نابودی امید همین سعید هست دیگه! متحیر نگاهش کردم که نمی فهمم چی می گی؟! گفت: نازی تو که اینقد خنگ نبودی!! معلومه دیگه میخوام با سعید رفیق بشیم... مبهوت شده بودم! گفتم: چی؟! لیلا تو بهتر می دونی من نه تا حالا از این کارها کردم نه می کنم! بگرد یه راه حل دیگه پیدا کن... کیفش را که تا اون موقع روی شونه اش بود رها کرد روی تخت و گفت: به نظر من تنها راهی که جواب بده و خوب حال امید را بگیره همینه! مستأصل نگاهش کردم و‌گفتم: من یه بار ضربه خوردم اون هم از نامزدم! حالا داری میگی با سعید رفیق بشیم! ببین لیلا یه بار بی عقلی اتفاقه ولی بار دوم حتما اشتباه! نفس عمیقش رو رها کرد داخل فضای اتاق و گفت: حالا بر فرض که من بگم رفیق شیم! اون پسر همین سعید آقا با خودشم قهره! چه برسه به اینکه بخواد با یکی دوست بشه! بعد هم اینکه نازنین من قول میدم این فقط یه نمایش اصلا قرار نیست تو با کسی رفیق بشی که از الان نگرانی! این بهترین راه انتقام گرفتنه! از من گفتن... گفتم: یعنی فقط نقش بازی کنیم؟ لیلا لبخند خبیثانه ایی زد و گفت: آره رفیق! باید دنبال یه راه بگردیم که بشه با سعید صحبت کرد... کیفش را انداخت روی شونه اش شالش رو رها کرد روی سرش و گفت: نازی فکرهات رو بکن منم هم فکر می کنم فعلا باید برم خداحافظی کردیم از در که خارج می شد گفت: فردا اول وقت دانشگاه می بینمت... سری تکون دادم و گفتم:حتما! بعد از رفتن لیلا ذهنم حسابی درگیر شده بود اینقدر داخل اتاق کوچکم قدم زدم تا یه راه حل معقول به ذهنم برسه که هم حال امید را بگیرم هم دوباره ضربه نخورم! من دیگه از حرف زدن با هر مردی حالم بهم می خورد ولی ظاهراً چاره ای نداشتم! نفهمیدم کی شب شد! سرم رو گذاشتم روی بالشت اصلا خوابم نمی برد فکرهای مختلف توی ذهنم رژه می رفت حس انتقام گرفتن از امید حس تسکین دهنده ای برای اون لحظات بود.. از اینکه باید بازیگر می شدم بدم میومد ولی باید امید فکر میکرد سعید به من علاقه داره واینطوری شاید کاری رو که با من کرده بود رو می فهمید! هر طوری بود شب صبح شد و اول وقت دانشگاه بودم لیلا جلوی سردر دانشگاه منتظرم ایستاده بود رسیدم بهش سلامی پر انرژی کرد و گفت: سلام نازنین خانم چه خبر؟ لبخندی زدم و گفتم: از سلام کردنت معلومه خبرها پیش شماست... چشمکی زد و گفت: بیا بریم تا برات تعریف کنم...باهم راه افتادیم سمت کلاس... لیلا شروع کرد و گفت: ببین نازی اینطوری من فهمیدم ما قراره حال امید رو بگیریم درسته؟ گفتم: خسته نباشی نابغه! گفت: پس بریم به سمت افق های جدید رفاقت! نگاهش کردم و با قاطعیت گفتم: ببین لیلا تاکید می کنم ما اصلا قرار نیست با سعید رفیق بشیم فقط قرار فیلم بازی کنیم دختر حله! لیلا گفت: آره دقیقا منظورم از افق های جدید رفاقت کارهایی که تا حالا از لیلا خانم رفیق جونت ندیدی! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خوب حالا چکار کنیم! مثل یک مهندس نقشه را گام به گام طراحی کرده بود! گفت: اولین قدم اینه که ما باید ساعتی امید کلاسش تموم میشه همون ساعت بریم سراغ سعید! که امید ببینه ما داریم با سعید حرف می زنیم... گفتم: یعنی تقارن دیداری ایجاد کنیم! گفت: یعنی همونی من گفتم! گفتم: لیلا حالا چی به سعید بگیم؟؟؟ نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2706🔜
ما هیچ الھے همہ تـو ..͜ ♥️ › .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزشمار غدیر مبلغ غدیر باشیم 12روز تا لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2707🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖سلام امام زمانم💖 🌸باید به پای اسم قشنگت بلند شد 🌸شوخی که نیست صحبت سلطان عالم است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا