eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
859 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 حـــــال‌من‌باٺَنَفُس‌دࢪ‌هـــوای‌‌بین‌الحــرمین خوش‌می‌شــــــــــہ:|🦋 |❥
4_6041943117639190094.mp3
10.32M
؟ ۵ 🤲 قلبی که در میان شبهاتِ حل نشده، مستور شده؛ توانِ ارتباط گرفتن با غیب را ندارد. 🔺لذا ؛ هرگز موفق به عبادتِ موفق و رشددهنده‌ای نخواهد شد. قبل از اینکه درگیر عباداتِ طولانی شوید؛ ابتدا شکیّات و شبهات خود را رفع کنید. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3451🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
⬆️⬆️⬆️ ♻️در روایات مکرّر اومده 📍ما خیلی موجودات جالبی هستیم، نگاه کنید، درست تربیت نشدیم این اتفاق
📕📗📘📙📚 ⏳ مدیریت زمان⌛️ ⚛اصلاً این ساختار وجود ماست، چرا میگن یه چیزی رو زیادی دوست نداشته باشید⁉️ در روایت می‌فرماید: ✳️هیچ چیزی رو زیادی دوست نداشته باش، هر چیزی رو هم که زیاد دوست داشتی هِی پیش خودت تکرارش نکن.🔻 برای چی؟ برای این‌که نگاهت رو به همه‌ی پدیده‌های عالم تغییر میده.➰ جوون‌ها زیاد دوست نداشته باشند همسر ایده‌آل پیدا کنند.⭕️ زیاد دوست نداشته باشند در درس موفق بشن.💢 زیاد دوست نداشته باشند، چی بگم من؟ پولدار بشن.❌ زیاد دوست نداشته باشند آدم معتبری بشن.⛔️ حالا شد، شد، نشد، نشد،☺️ تلاشت رو هم بکن،💪 خواستگاری هم برو، دقت هم بکن🔍 تحقیق هم بکن ولی حالا دیگه! همین لحنی که من دارم، «حالا دیگه» خب خوبه دیگه اگر بشه! ♨️ 🌷✨🌷✨ 📌شما وقتی هر کدوم از این‌هایی که ظاهراً خوب هم هستند، زیادی دوست داشته باشی، نگاهت مغشوش میشه، دیگه قدرت ذهنیِ سالم نداری بفهمی کی همسر خوبه برای تو😩😕 کدوم کار تو رو موفق می‌کنه👀 چه‌جوری میشه تو پولدار بشی؟🤔 اصلاً تو دیگه نمی‌تونی بفهمی همین‌هایی که دوست داری چه‌جوری باید به دست بیاری‼️ مسلط باش🙂 احساساتی نشو الکی😇 می‌فرماید: 🔰چیزی رو دوست داری زیاد پیش خودت تکرار نکن، چون تکرار می‌کنی زیاد میشه محبتش🤗 وقتی محبتش شدیدتر شد، دیگه واقعیت رو نمی‌بینی، واقعیت‌ها رو نخواهی دید.⚠️ یکی از اون واقعیت‌های که نمی‌بینی، فکر می‌کنی زمان خیلی طولانیه.💤 💠بعضی‌ها یه جورایی سخت‌گیری می‌کنند در مورد ازدواج، خدای من! چرا؟😐 ازدواج کن بِره دیگه.☺️ نه! آخه می‌دونی خیلی مهمه❗️ چرا خیلی مهمه؟ یه عمر می‌خوای باهاش زندگی کنی.🏡 یه عمر فکر می‌کنی خیلی طولانی‌تر از نشستن توی اتوبوسه تا به خونه‌ات برسی؟🚍 مغشوشه ذهنت.😣 ▫️◾️▫️◾️ ازدواج یه فرصتیه، دست یکی رو بگیری بهش لطف کنی😌 بعدش بمیری بری دنبال کارت.🚶 یه عمر؟ فکر می‌کنی یه عمر چقدره؟ چه آدم نادانیه این!😒 یه جوری میگه، یه عمر، انگار خیلیه! شما نگاهت به زمان غلطه.😏 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3452🔜
📚| •{وَ خُذْ ظَالِمِي وَ عَدُوّي عَنْ ظُلْمِي بِقُوّتِكَ..}• و ستم‏ كننده بر من و دشمنم را با نيرويت از ستم بر من بازدار...🤲🏻 🔺| 💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصویر شهید مهدی باکری📸 🌹|•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 فقط در این صورت به قدرت می‌رسیم سلاااام صبحتون بخیر و نیکی🌸🍃 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت66 بعد از رفتن بچه ها سعیده ماندومن هم قضیه ی کادو را ب
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 یک هفته‌ایی از تعطیلات نوروز گذشته بود که کمیل زنگ زد و بعداز سلام واحوالپرسی وتبریک سال جدید بالحن بامزه ایی گفت: – جامون عوض شده‌ها، حالا دیگه من پام خوب شده، شما میلنگی. باخنده گفتم: – شاید این طور شده که بتونم درکتون کنم، ولی واقعا سخته‌ها، حالا می فهمم شما چقدر صبور بودید.آهی کشید و گفت: –وقتی خدا دردی رو بده صبرشم میده، کاش همه‌ی دردها مثل درد شکستگی باشه. نفهمیدم یقه‌ی کدام درد را گرفته وبازبان بی زبانی شکایتش را می‌کند. بی اعتنا به دردی که آزارش می دهدگفتم: ــ یه سوال؟ آرام مثل یک معلم دلسوز گفت: – شما دوتا بپرسید. –پس چرا بعضی ها وقتی مشکلی براشون پیش میاد تحمل نمی‌کنن و خیلی بی‌تابی می کنن. حتی بعضیها خودکشی هم می کنند میگن طاقت نداریم. یعنی خدا به اونها صبر نداده؟ ــ خب چون راضی نیستند. البته بعضی مشکلات که عاملش خودمون هستیم و باید خودمون رو مواخذه کنیم. ولی اونایی که عاملش خداست، باید بگیم خدایا راضیم و شکرت، وامیدوارم به درگاهت، که اگه تو بدترین شرایط هم باشم خودت حواست بهم هست. همین رضایته باعث صبر انسان میشه. فوری گفتم: ــ خب گاهی این رضایت داشتنه سخته دیگه. ــ بله قبول دارم. برای راضی بودن باید به خدا اعتماد کرد مثل یه کودک که به پدرومادرش اعتمادداره ... راستی پاتون رو دوباره به دکتر نشون دادید؟ ــ قرار بود امروز بریم نشون بدیم، ولی دختر خالم کاری براش پیش امد دیگه گفت فردا بریم. ــ چرا فردا، من الان میام دنبالتون بریم. ــ نه، زحمت نکشید، حالا عجله ایی نیست. ــ خدا دختر خالتون رو خیر بده که نتونسته بیاد. با هم میریم دیگه...یعنی شما دلتون واسه ریحانه تنگ نشده؟ مکثی کردم و گفتم: –چرا خب، خیلی زیاد. باهمان تحکم جذاب همیشگی‌اش گفت: – تا یه ساعت دیگه میام، فعلا خداحافظ.اصلا منتظر خداحافظی من نشد. وقتی به مادر گفتم زیاد موافق نبود، با اصرار من رضایت داد. چون دلم نمی خواست معلم قهرمانم راناامیدکنم.مادر گفت: – خودم تا دم در ماشین می برمت و بهش سفارشت رو می کنم، اینجوری بهتره. نمیدانم مادر از چه نگران بود.شاید چون شناخت کافی از کمیل نداشت.وقتی کمیل مادر را دید از ماشین پیاده شد. ماشین را دور زد و منتظر ایستاد تا ما نزدیکش شویم. دیگه بدونه کمک کسی، فقط با عصا می توانستم راه بروم.بعد از سفارش‌های مادر حرکت کردیم.ریحانه با دیدنم از صندلی‌اش پایین امد و خودش راتوی بغلم انداخت. محکم دربغلم گرفتمش وبوسه بارانش کردم اوهم سرش راروی شانه‌ام گذاشت ودیگر تکان نخورد. ولی گاهی چیزاهایی با خودش می گفت. دوباره بوسیدمش و گفتم: –چی میگی ریحانم. پدرش گفت: – جدیدا یه چیزایی میگه، داره به حرف میوفته. صورتش رادر دستهایم قاب کردم و گفتم: – چقدر زود بزرگ شدی تو. کمیل نفسش را عمیق بیرون داد و حرفی نزد. آهی که کشید، چقدرحرف ناگفته بود، حتما باخودش فکرمی کند که آخر دختر تو چه می دانی تنها ماندن، آن هم بایک بچه یعنی چه... شایدم هم در دلش می گوید، این دختر چه دل، خجسته ایی دارد، زودبزرگ شدن برای بچه هایی است که مادربالای سرشان است، "مادر" چه واژه ی نایابی است برای ریحانه ام. کاش میمردم وآن شب با سعیده بیرون نمی رفتیم. کاش همه ی آن اتفاق یک کابوس وحشتناک بود و با بازشدن چشم هایم همه چیز تمام میشد. کاش هردفعه با دیدن ریحانه شرمنده اش نبودم..."صدای آرام وگرم آقامعلم دست افکارم راگرفت وازآن حال وهوابیرونش آورد. – راستش واسه عید دیدنی با زهرا می خواستیم بیاییم، ولی اونا رفتن شهرستان پیش مامان و بابا، دیگه نشد. گفتم اگه تنهایی بیام ممکنه خانواده معذب باشند.زهرا اینا تازه دیشب امدند. باتعجب گفتم: –شما چرا نرفتید؟ من و ریحان فردا میریم. ما که کسی رو اینجا نداریم. خیلی قبل از عید رفتیم با ریحانه وسایل سفره هفت سین و آجیل و ... خریدیم، به هوای شما، گفتم عید دیدنی میایید، بعد اشاره به پام کردو گفت: –شماهم که اینجوری شدید.دلم برایش سوخت. چقدر تنها بود. بدون فکر گفتم: –حالا نمیشه با همین پام بیام؟ نگاه مهربانی خرجم کرد و گفت: –قدمتون رو چشم. کی انشاالله؟ فوری گفتم:–امروز.بعداز دکتر. ✍ .. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3453🔜 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌