💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#عید_قربان
سالها پیش یکی از پیامبرهای خوب خدا که اسمش حضرت ابراهیم بود با هاجر همسرش و پسرش اسماعیل
زندگی میکرد. در یکی از شبها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که فرشتهای نزدش آمد و فرمود:
خداوند متعال از تو میخواهد تا اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کنی.
حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار وحشتزده از خواب بیدار شده و با خود فکر میکند که آیا این خواب دستوری از سمت خداست و یا وسوسهای از جانب شیطان! اما دوباره دو شب پشت سر هم در خواب به او وحی میشود که تو باید در روز دهم ماه ذیالحجه برای رضایت خداوند مهربان تنها فرزندت یعنی اسماعیل را به منا که یک کوه در نزدیکی مکه بوده ببری و او را قربانی کنی.
وقتی این خواب تکرار میشود حضرت ابراهیم متوجه میشود این ماموریتی است از جانب خدا که باید انجام دهد.
پس صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار میشود به هاجر مادر اسماعیل میگوید:
برخیز و به اسماعیل لباسهای زیبا بپوشان! زیرا میخواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم. هاجر، اسماعیل را حمام کرده و معطر میسازد و او را برای مهمانی آماده میکند.
حضرت ابراهیم و اسماعیل (ع) بعد از خداحافظی از هاجر از خانه بیرون میروند. حضرت ابراهیم برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور بماند، او را به سوی منا همان جایی که خدا دستور داده میبرد.
در مسیر رفتن به سوی منا در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شده و به وسوسه او میپردازد و سعی میکند او را از این کار منصرف کند. اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده استوار و باور قوی که داشته شیطان را از نزدیک خود رانده و به سوی منا ادامه مسیر میدهد. او باور دارد که حتما خیری در این کار است چرا که امری است از جانب خدا.
وقتی به منا میرسند ابتدا حضرت ابراهیم همه چیز را برای اسماعیل توضیح میدهد و او نیز میپذیرد. سپس دستها و پاهای اسماعیل (ع) را بسته و او را مانند قربانی به زمین میخواباند و چاقوی خود را بر گلوی او گذاشته و محکم میکشد. اما چاقو گلوی اسماعیل را نمیبرد. او این کار را دو سه بار تکرار میکند، اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب میبیند که چاقو گلوی اسماعیل را نمیبرد. در همین لحظه صدایی میآید: ای ابراهیم! آن رویا را تحقق بخشیدی و به ماموریت خود عمل کردی. (سوره صافات- آیات ۱۰۴ و ۱۰۵) و سپس خداوند متعال گوسفندی را میفرستد و در ادامه میگوید: تو از آزمایش الهی سربلند بیرون آمدی. اکنون فرزندت را رها کن و به جای اسماعیل این گوسفند را که برایت هدیه فرستادیم قربانی کن. حضرت ابراهیم (ع) بسیار خوشحال شده، اسماعیل را در آغوش میگیرد و میبوسد و سپس به جای او گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده را قربانی میکند.
از آن زمان به بعد است که این رسم و سنت به عنوان روز قربان در تاریخ نامگذاری میشود و حجاج پس از انجام اعمال حج تمتع حیوانی را قربانی میکنند و گوشت آن را در بین فقرا تقسیم مینمایند و رضایت خداوند متعال را جلب میکنند.
💦🥀🍃🥀💦
🔙45🔜
💦🥀🍃🥀💦
#شعر
#علی
به خدایی که آفریده علی💓
هست برتر ز نور دیده علی💓
آفتابی ست در قلمرو عشق
که به صبح ازل دمیده علی💓
شب تاریک جهل را به جهان
هست پیغمبر سپیده علی💓
بوسه هر بار می زند خورشید
به مقامی که آرمیده علی💓
جانشین خود و برادر خود
مصطفی بین که برگزیده علی💓
هست تورات را خلاصه ی کل
هست انجیل را چکیده علی💓
هله بنگر عروس قرآن را
که نقاب از رخان کشیده علی💓
رتبه را بین مقام را بنگر
ای که ملک دلت خریده علی💓
که محمد به لیله ی اسرا
یا علی💓 گفته یا شنیده علی💓
به حقیقت اگر چه نیست خدا
به خدا تا خدا رسیده علی 💓
🍬🎊🍬
💦🥀🍃🥀💦
🔙46🔜
45.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦🥀🍃🥀💦
#انیمیشن
#تبری
پلههای سعادت
لینک کانال
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙47🔜
💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#مرد_گوژپشت
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت.
بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد . این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گوژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت:
«کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد . »
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد .
او به خود گفت :
او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟ یک روز که زن از گفته های مرد گوژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که میکنم ؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت . آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه ، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد ، گفت : مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم .
در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گوژ پشت را دیدم که به سراغم آمد . او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری » وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود ، فرزندش نان زهرآلود را می خورد . به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت :
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند
و نیکی هایی که انجام می دهیم به ما باز میگردند
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙48🔜
💦🥀🍃🥀💦
#شعر
#می_آید_از_دور
مـــي ايـــــــــد از دور
مــردي ســــواره
بـــرمــرکب عشـــق
چــــون ماهپــــاره
والشمــس رويـش,
واللــيــــل مـــويـش
گلـــها هــمه مســــت
از رنگ و بويـش
عـمــــامـــه بر سر
مثــل پيـمبـــــر (ص)
در بـازوانــش
نـيروي حيــــــــــــــــدر(ع)
ازپــاي تــاسـر
در شـور و شيــــن است
بــرق نگـاهــش
مثل حســــين(ع) است
مي ايــد از دور
خوشــــبو تر از يـــــاس
در چشــــم وابرو
مـانـند عبــــــاس (ع)
القــصـه ايــن مــرد
اميـد دلهاســـــــــت
خوشبو تر از ياس
فرزند زهراست(س)
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙49🔜
💦🥀🍃🥀💦
#بازی
#کاردستی_ستاره_های_کاغذی
روش درست کردن ستاره های کاغذی
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙50🔜
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦🥀🍃🥀💦
#کلیپ
#شهادت_امام_حسن(ع)
🏴نماهنگ زیبا وجانسوزِ/ویژه هفتم صفر
▪️شهادت امام حسن مجتبی (ع)
▪️با صدای علی فانی
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙51🔜
💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#شاهکار
به ابوسعيد ابوالخير، گفتند :
فلاني قادر است پرواز کند،
گفت: اين که مهم نيست، مگس هم مي پرد.
گفتند: فلاني را چه ميگويي..؟؟روي آب راه ميرود..!!
گفت: اهميتي ندارد، تکه اي چوب نيز همين کار را مي کند.
گفتند: پس از نظر تو شاهکار چيست..؟؟
گفت: اين که در ميان مردم زندگي کني ولي هيچگاه دروغ نگويي، کلک نزني ٬دلي نشکني٬ از اعتماد کسي سوء استفاده نکني و کسي را از خود ناراحت نکني.
✨اين شاهکار است
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙52🔜