1_1559370450.mp3
9.1M
خدا جونم! یک دو سه، صدا میاد؟
تو اولـیـن و آخـریـن تکیهگاهِ منی
دورت بگردم🧡🌱
دلم خیلی به بودنت گرمه..
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2645🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
خدا جونم! یک دو سه، صدا میاد؟ تو اولـیـن و آخـریـن تکیهگاهِ منی دورت بگردم🧡🌱 دلم خیلی به بودنت گر
یه اهلِ زمینی، داشت نصیحتم میکرد، که به
هیچکس جز خودت نمیتونی تکیه کنی، فقط
خودت و خودت!
نگاش کردم و گفتم: ولی من خدا رو دارم :)❤️
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استورے✨
بغلمڪنحسین...!💔😔
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2646🔜
4_5897685474088061999.mp3
1.74M
#مداحے ڪامل#استورے👆🏾..
بغلمڪنحسین...!😭💔
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2647🔜
💖سلام امام زمانم💖
😭جمعهها رفت ولی جمعهی موعود نشد
جمعهها میرود ای جمعهی دلخواه بیا
#الـلَّـھُـمّ_عـجِّـلْ_لِوَلـیِک_ألْـفَـرَج
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#قسمت_بیست_و_پنجم مزد خون #بر_اساس_واقعیت هر چی این حاج آقای خوش تیپ صحبت کرد از امام حسین(ع)
#قسمت_بیست_و_ششم
مزد خون
#بر_اساس_واقعیت
خیلی با رغبت ابراز علاقه کردم و گفتم خدا کنه بتونم و کاری از دستم بر بیاد دریغ نمیکنم برای امام حسین( ع ) انشاءالله...
لبخندی زد و تا اومد مطبی بگه، یه جوون که از چهرهی آفتاب سوختهاش پیدا بود از شهرهای جنوب کشور هست از ما عذر خواهی کرد و گفت: ببخشید حاج آقا میشه لطف کنید چند لحظه بیاید ما باید زود بریم کاری پیش اومده...
که بنده خدا حاج آقای خوش تیپمون از ما عذر خواهی کرد و رفت و حسابی مشغول شد...
دیگه واقعاً چندین ساعت از فاطمه خبری نداشتم ضمن اینکه میخواستم به شیخ مهدی هم زنگ بزنم، خیلی زشت بود اون همه پول و هزینه رو برام واریز کرده بود و من تا اون موقع زنگ هم بهش نزدم!
به منصور گفتم: حاجی اگه کاری نداری من برم بیمارستان یه سر بزنم به خانمم خیالم راحت بشه!
محکم زد روی پام و گفت: هر چند که راهت نمیدن داخل ولی بیا بریم میرسونمت...
گفتم: نه حاجی مزاحم نمیشم باید چند جای دیگه هم برم ممکنه طول بکشه...
چشمکی زد و با شیطنت گفت: خیره اخوی انشاءالله خیره...
خیلی جدی نگاهش کردم و گفتم: منصور یه بار دیگه از این تکه کلامها بگی، کلاهمون میره تو هم گفته باشم!
اصلا از این نوع تفکر خوشم نمیاد حتی به شوخی!!!
گفت: باشه بابا، آقا مرتضی یه چیزی گفتم با هم بخندیم گناه که نکردم اشاره به یکی از احکام خدا بود!
گفتم: اخوی اولاً که شوخیشم قشنگ نیست!
دوماً اینکه شما که طلبهای بهتر از بقیه میدونی هر حکمی شرایط خاص و افراد خاص خودش رو داره سوما...
هنوز حرفم تموم نشده بود، پرید وسط صحبتم و با حالت عذر خواهی محاسنش رو با دستش گرفت و گفت: تسلیم اخوی تسلیم...
بعد هم اصلاً به روی خودش نیاورد و ادامه داد: حالا شیخ مرتضی فردا پایهایی چند جا با هم بریم؟!
گفتم: با این وضعیت خانمم کار خاصی که ندارم اما یکدفعه یادم افتاد من باید کارهای ثبت نامم رو انجام بدم و توی این موقعیت بهترین فرصته...
گفتم: منصور تازه یادم افتاد فردا احتمالاً درگیرم حالا باز هم بهت خبر میدم...
خداحافظی کردم و راه افتادم سمت بیمارستان...
با خودم فکر میکردم شاید علت اینکه مهدی با منصور و بچههاشون باج بهم نمیدن بخاطر همین شوخیهای بیجای منصوره! اما نه منصور سریع پذیرفت و عذر خواهی کرد و مطمئنم تکرار نمیکنه، پس مسئله این نیست!!!
اینکه چی باعث این همه فاصله بین شیخ مهدی و شیخ منصور شده بود ذهنم رو حسابی مشغول کرده بود...
شماره مهدی رو گرفتم که ازش تشکر کنم...
چند تا زنگ خورد بعد جواب داد...
مثل همیشه گرم و صمیمی بدون اینکه به روی خودش بیاره چکار مهمی برام انجام داده با هم احوال پرسی کردیم، ازش کلی تشکر کردم اما قشنگ بحث رو عوض کرد و گفت: خب کی باید بیایم شیرینی تولد آقازادتون رو بخوریم شیخ مرتضی...
گفتم: انشاءالله تا دو هفته ی دیگه گفتن، خیلی دعا کنید که مشکلی پیش نیاد...
گفت: نگران نباش انشاءالله سالم و صالح پا به رکاب و سرباز آقا، پس احتمالاً میام میبینمت، دو هفته ی دیگه قم جلسه ای داریم توفیق و سعادتم داشته باشیم شما و آقازادتون رو هم زیارت میکنیم...
خیلی خوشحال شدم که قرار شد ببینمش...
توی دلم یه چیزی میگفت ماجرای دیدن منصور رو به شیخ مهدی بگم ....
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2648🔜