eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
857 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺮﺩﯾﻦ؟ ﻫﯿﭻ ﻗﻨﺎﺩﯼ، ﻗﻨﺪ ﻧﻤﯿﻔﺮﻭﺷﻪ! ﻫﯿﭻ ﻋﻄﺎﺭﯼ، ﻋﻄﺮ ﻧﻤﯿﻔﺮﻭﺷﻪ! ﻗﻬﻮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﻥ، ﺟﺰ ﻗﻬﻮﻩ! کولرگازی و آبی با برق کار میکنن! اره برقی با بنزین کار میکنه! سه تار، ۴ تا تار داره! هفت‌تیر، ۶ تا تیر داره! صائب تبریزی هم اصفهانیه!!😅 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2719🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖سلام امام زمانم💖 از تو هوس نگاه دارد دل من چشمی به در و به راه دارد دل من تا کی به فراق تو صبوری؟ برگرد آقا... به خدا گناه دارد دل من برگرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_هشتم گفتم: آخه لیلا ما تا کجا میخوایم پیش بریم؟ همینطور
تازه فهمیدم چی شد! گفتم وای پنجشنبه کتابخونه تعطیله! اکرم سری تکون داد و با تاسف گفت: ببخشید واقعا من اصلا حواسم نبود! بعد با نگرانی ادامه داد حالا تا کی باید تحقیقتون رو تحویل بدید؟ نگاهی به لیلا انداختم و گفتم: اکرم جون اشکال نداره؛ لیلا خانم خودش کارا رو انجام میده! لیلا ازحالت من فهمید منظورم چیه سریع و خیلی شیک جواب داد و گفت: آره بابا اصلا نگران نباشین! چنان تحقیقی آماده کنم نازی جون نمره کامل رو بگیره! بعد هم فنجون قهوه اش را سر کشید... گفتم: لیلا حالا جدی، جدی چکار کنیم ؟من که شنبه کلاس ندارم! گفت: نگران نباش! خودم شنبه درستش می کنم گفتم: لیلا خرابتر نکنی جون من! دیدی که امروزچه پروژه ای درست شد! گفت: خیالت راحت! توی ذهنم گفتم: دقیقا وقتی می گی خیالت راحت من باید نگران باشم! از بچه ها خدا حافظی کردم و راه افتادم سمت خونه، وقتی فکر می کردم امروز چه بساطی توی دانشگاه درست کردیم مو به تنم سیخ می شد! باید زودتر به با پدر و‌مادرم صحبت می کردم پنج شنبه و جمعه فرصت خوبی بود. می دونستم گفتنش خیلی سخته و اصلا توقع نداشتم راحت بپذیرند ولی خوب چاره ای هم نبود! باید زمان می گذشت تا به روال عادی برگردیم چه خودم چه خانوادم! و این جز صبر نمی طلبید خصوصا برای من... یکشنبه صبح رسیدم دانشگاه لیلا جلوی کلاسم ایستاده بود و داشت ناخنهای دستش رو می جوید رفتم جلو سلام کردم جواب سلام نداده برگشت گفت: معلوم هست کجایی؟ از دیروز هر چی زنگ میزنم به گوشیت میگه خاموشه! از حالتش فهمیدم یه چیزی شده گفتم: لیلا... نگو که دیروز خرابکاری کردی!؟ گفت: یعنی واقعا از قیافم مشخصه! گفتم: تعریف کن ببینم... گفت: نازنین راستش من با خودم کلی فکر کردم گفتم میرم به سعید میگم ما نتوانستیم بریم کتابخونه اگه امکانش هست شما یه وقته یک ساعته روز دوشنبه برای ما بذارید ما سوال هامون رو از شما بپرسیم دیگه هم مزاحم شما نمی شیم، اینطوری راحت میزدیم به هدف! چون امید هم دوشنبه بود و ماجرا رو می دید ولی‌... با استرس گفتم: ولی چی لیلا خوب چی شد؟ راستش اصلا فکر نمی کردم سعید همچین حرکتی بزنه! گفتم: لیلا میگی بالاخره چی شد؟ گفت: هیچی آقا سعید با یک لبخند ملیح گفت: خیلی دوست داشتم کمکتون کنم اما متاسفانه من وقت ندارم! بعد هم سریع یه برگه و خودکار از کیفش بیرون آورد یه شماره تلفن و آدرس نوشت و داد به من گفت این شماره خانم حسینی ... مطمئنم هر سوالی راجع به تحقیقتون داشته باشید راهنمایی تون می کنن فقط چون سرشون خیلی شلوغه من باهاشون تماس می گیرم همون دوشنبه صبح پیششون برید و بگید از طرف آقای صالحی اومدید... لیلا آب دهنش را قورت داد ادامه داد: نازی به جون خودم من بهش گفتم نکنه بخاطر ماجرای چند روز پیش اتفاق افتاد ناراحت هستید ما واقعا معذرت میخوایم ولی دست ما نبود که! گفت: نه اصلا اینطور نیست! من به خاطر یه اخطار کار خوب رو رها نمی کنم! اما چون وقت ندارم و اینکه مطمئنم ایشون کارتون رو راه می اندازه خیالم راحته! اگر به مشکل خوردید من در خدمتتونم! من همین جور هاج واج داشتم لیلا رو نگاه میکردم!!! غر زدن که فایده ایی نداشت! قرار شد فردا با هم بریم به همون آدرس، چون دیگه نمی شد این یکی رو مثل کتابخونه پیچوند! فردا صبح وقتی سوار ماشین شدیم نمی دونم چرا توی دلم آشوب بود ترس عجیبی وجودم را فرا گرفته بود! انگار لیلا هم حال من رو داشت گفت: نازی من نگرانم... بعد هم دستش را انداخت توی فرمون ماشین و درو میدون رو یه دور انگلیسی زد با حرص گفت:عجب خودمون رو دستی، دستی انداختیم تو هچل! نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2720🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی کوتاه‌تر از آن است که ... لحظاتت را به دست غم بدهی!⏱
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥کولاک دهه نودی‌ها با اسباب بازی سرود «هدیه اسباب بازی» در هیات بزرگ شباب الحسن(ع) یزد با حضور ده ها هزارنفر از مردم یزد همخوانی شد.🧸 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2721🔜
📸 مهیا شدن برای عیدترین عید 🔸عید غدیر، بزرگترین عید همه شیعیان است و شاید در فرهنگ ما این‌طور جا افتاده باشه که فقط سادات عیدی می‌دهند، اما این‌طور نیست و همه ما می‌توینم با عیدی دادن این شادی رو ماندگار کنیم. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2722🔜