رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
📕📗📘📙📚 ⏳مدیریت زمان⌛️ دوستان من ناراحت شدن دربارهی سختی و زمختی زمان گفتم. 🌀 اگه ناراحت نشده باش
⬆️⬆️⬆️
🌀ما آدمها هم هیچکدوم به دردِ دنیا نمیخوریم،
شما برای آخرت آفریده شدید،
ماشین وجود ما مال بهشته،
اونجا کار میکنه. ❗️❗️❗️
غذا میخوری سیر نمیشی، فقط کیف میکنی، بعد دستشویی هم نیاز نیست بری!😍
خب این عوارضش کجا میره؟ ❓
عطر میشه دیگه ادکلن هم لازم نیست بزنی،
کافیه چه غذایی بخوری نوع عطر مخصوصش. 🍳🍞🧀🍝
خسته نمیشی از لذت،
🔅هیچ لذتی هم برات تکراری نمیشه،
نمیشه بعضیهاش رو توضیح داد.
ببینید ما برای بهشت آفریده شدیم🌾🌺🌹🌼
اصلاً لازم نیست اونجا عکس یادگاری بگیری،
برای چی میخوای عکس یادگاری بگیری، 📸
صحنهی بهترش فردا هست،
خودت هم خوشگلتر میشی. 😎
عکس بگیری باید بریزی دور، چرا عکس بگیری؟ 📷📹
عکس مال دنیای دونِ ماست،
یه لحظهی خوب بوده عکسش رو نگه داریم،
بعد با عکسش با خیالش صفا کنیم.🙄
زمان رو بشناسیم تا تمنای بهشت در وجود ما بیاد.
سختی و زمختی زمان رو درک کنیم.🔵
#پای_درس_استاد
#استادحسینی
#مدیریت_زمان
#درس_بیست_ویکم
#بخش_دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3375🔜
💌 #پیام_معنوی
💹زندگی قبل از درک نیاز به خدا پوچ است🚫
⏪اگر احساس نیاز به خدا در انسان بیدار شود تازه زندگی جدی و لذتبخش انسان آغاز میشود.✨
↪️ قبل از درک نیاز به خدا، زندگی کردن
هدر دادن فرصتها و نعمتها، شادیهای کوچک و غمهای بزرگ پیدا کردن است.✔️
💥 زندگی کردن پس از فهمیدن نیازی که به خود خدا داریم معنا پیدا میکند.👌
#حجت_الاسلام_پناهیان
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت40 آرش به من نزدیک شدو گفت: –چقدر برام عجیبه ظاهر دختر
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت41
سرم رابه علامت منفی تکان دادم وزل زدم به روبرویم، که یک تندیس، از شهیدی بود که پا نداشت، نمی دانم چرافکرکردم ماهم مثل عراقیها پای آقای معصومی راناقص کردیم. بعدنگاهی به پایش انداختم وتوی دلم خداروشکرکردم که دیگر می تواند راه برود وهمه چیز تمام شده است.
بابای ریحانه باتعجب نگاهم کردوریحانه رااز بغلش پایین آوردو ودستش راگرفت وگفت:
–ریحانه خانم دیگه بایدبریم پارک. ریحانه پای پدرش را بغل کردو چندبارکلمه ی بغل راتکرارکرد. همین که خم شدم از پدرش جدایش کنم وبغلش کنم، زودتراز من آقای معصومی به آغوش گرفتش.
–شماخسته شدید، اجازه بدیدیه کم هم من بغلش کنم.
بااخم ریزی که بین دوابرویش نشست نگاهم کردوگفت:
–دیگه میریم، بقیه اش بمونه واسه وقتی که حالتون خوب شد.
می خواستم مخالفت کنم وبگویم، ناراحتیم ازدست خودم است نه اینجا، ولی نگفتم و سربه زیردنبالش راه افتادم.
باصدای اذان جلوی یک مسجدپارک کردو رفتیم نماز خواندیم وبعدش هم پارک، ریحانه کلی با پدرش بازی کرد. من هم روی نیمکت نگاهشان می کردم و به این فکر می کردم که چقدرخوشبخته کسی که همسر آقای معصومی بشود. زندگی را از تمام ابعادش نگاه می کند. صدای آقای معصومی من را از افکارم بیرون آورد.
ــ بریم؟
سوالی نگاهش کردم و گفتم:
– کجا؟
ــ بریم شام بخوریم.
ــ نه دیگه زحمت نمیدم اگه منو برسونید ممنون میشم.
ــ نگاه غمگینی بهم انداخت و گفت:
–یعنی اینقدر عجله دارید از دست ما خلاص بشید؟
ــ نه اصلا.فقط نخواستم...
حرفم را برید و گفت:
–باشما بودن جزءبهترین ساعات زندگی ماست، بعد رویش را کرد طرف ریحانه و گفت:
– مگه نه دخترم؟
از حرفش سرخ شدم وفقط لبخند زدم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3376🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت41 سرم رابه علامت منفی تکان دادم وزل زدم به روبرویم،
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت42
جلوی یک رستوران شیک پارک کردو داخل شدیم.
چند جور غذا سفارش دادو گفت: –ببخشید که ازتون نپرسیدم، چون می دونم دوباره می خواهید تعارف کنید. چند جور سفارش دادم از همش باید بخورید.مدتی بود یا غذا نمی خوردم یا خیلی کم می خوردم که ضعف نکنم، فکرو خیال آرش من را ازخواب و خوراک انداخته بود.
ولی نمیدانم چرا وقتی غذاهارا آوردند حسابی احساس گرسنگی کردم.اول غذادهن ریحانه گذاشتم، که آقای معصومی بچه را از روی صندلیش به بغلش کشیدوگفت: –من بهش غذا می دم، امروز روز شماست لطفا با اشتها غذا بخورید که به ماهم بچسبه.لبخندی زدم و شروع کردم به خوردن، کمی معذب بودم ولی تقریبا غذایم را تمام کردم که آقای معصومی دوباره برایم کشیدو گفت: –تازگیها احساس می کنم گرفته اید و مثل قبل نیستید. مشکلی پیش امده؟ تعجب کردم که چطور متوجه ی این موضوع شده؟.سرم راپایین انداختم و گفتم:
–چیزی نیست، انشاالله حل میشه.
با نگرانی پرسید: –من می تونم کاری براتون کنم؟ خواهش می کنم تعارف نکنید من از خدامه بتونم این همه لطف شمارو جبران کنم.
ــ نه، ممنون. نیاز به گذشت زمان و یه کم صبر هست که خودش حل میشه.در ضمن من وظیفه ام رو انجام دادم، کاری نکردم. این شمابودیدکه به دختر خاله ی من لطف کردید. واقعا ممنونم.
با دست چپش ریحانه را روی پایش نگه داشته بودو با دست راستش غذا می خورد. البته خوردن که نه، باغذا بازی می کرد. قاشق را داخل بشقابش گذاشت و نگاهم کردو لبخندبه لب گفت:
–چقدر خوشحالم که این کارو کردم و پیشنهاد شمارو برای نگهداری دخترم قبول کردم.
اونقدر توی این مدت خوب بهش رسیدگی کردید که واقعا من رو شرمنده کردید، شما واقعا فداکاری کردید.– این شما بودید که سر ما منت گذاشتیدوبه مالطف کردید. بی توجه به حرفم گفت:–به نظر من شما فرشته اید. کاش ریحانه هم بزرگ شد اخلاق و منش شما رو داشته باشه.
از این همه تعریفش خجالت کشیدم و گفتم:
–اینقدر خجالتم ندید، نظر لطفتونه.
بعدبرای این که موضوع را عوض کنم، نگاهی به غذاها انداختم و گفتم: –خیلی غذا سفارش دادید، من دیگه نمی تونم بخورم، حیف میشه.
چنگالم را از بشقابم برداشت و از دیس یک تکه ی بزرگ کباب جدا کردو در بشقابم گذاشت و گفت:
– اینم بخورید بقیهاش رو می بریم.
سیر بودم ولی نتوانستم دستش را پس بزنم، چون تا حالا از این مهربانیها نکرده بود.احساس کردم خیلی با غرورش می جنگد. از رستوران که بیرون امدیم، مامان به گوشی ام زنگ زد.نگران شده بود.همانطور که برایش توضیح می دادم که امروز امدیم بیرون و کجاها رفتیم سوار ماشین شدم.آقای معصومی هم بعد از این که ریحانه راگذاشت داخل صندلی خودش،ماشین راروشن کردو گاهی با لبخند نگاهم می کرد.بعد از تمام شدن مکالمه ام، گفت: –چقدر مادر خوبی دارید، چقدر راحت باهاش حرف می زنید، مثل یه دوست.ــ بله، من همه چیز رو به مادرم میگم. باهاش خیلی راحتم.ــ خب چرا اون مشکلتون رو بهش نمیگید شاید بتونه کمک کنه.باتعجب گفتم:
–مشکلم؟ــ همون که گفتین به مرور زمان حل میشه.مرموز نگاهش کردم و گفتم:– مامانم میدونه. اتفاقا توصیه ی خودشون بود که صبور باشم.سرش را به علامت تایید تکان دادو گفت:
– واقعا صبر معجزه میکنه.وقتی مقابل در خانه رسیدیم، تشکر کردم و گفتم گاهی به ریحانه سر میزنم.اخمی کردو گفت: –گاهی نه، حداقل هفته ای یک بار، قول بدید.ــ قول نمی تونم بدم چون اول باید از مامانم بپرسم. دوباره چهره اش غمگین شدو گفت:– اگه ریحانه بهانتون رو گرفت، می تونم بهتون زنگ بزنم باهاتون صحبت کنه؟ــ بله حتما، خودمم زنگ می زنم و حالش رو می پرسم، دلم براش تنک میشه.نگاه حسرت باری بهم انداخت که نمی دانم چرا قلبم ریخت و هول شدم.سریع ساکم رابرداشتم وریحانه رابغل کردم و حسابی بوسیدمش و خداحافظی کردم.
خانه که رسیدم انگار غم عالم راتوی دلم ریختند.
این خداحافظی برایم سخت بود.بعد از سلام و احوالپرسی با مامان و اسرا به اتاقم رفتم ودررا بستم و پشتش نشستم و بغضم رارها کردم. می دانستم آقای معصومی به خاطر خود من مرخصم کرد، کاملا معلوم بود که دلش نمی خواست. حتما از این به بعد برایش خیلی سخت می شود. ولی چه کار می توانستم بکنم.لباس هایم را عوض کردم وروی تختم دراز کشیدم و به این فکر کردم که توی این چند ساعت آنقدر سرگرم بودم که فکر آرش کمتر آزارم داد.پس مامان درست می گفت، باید مدام مشغول باشم. شاید تنها چیزی که تجاتم بدهد همین مشغول کردن فکرو ذهنم است.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3377🔜
#پروفایل
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3378🔜
#پا_منبرۍ🗒📎
" طبيبخودتانباشيد. "🌱
بهترينكسىڪھمیتواندبيماریهاۍروحی راتشخيصدهد،خودمانهستيم .
روۍكاغذبنويسيد
حسد ، بخل ، بدخواهى ، تنبلى ، بدبینی و ...
يكىيكىاينهارارفعڪنید .
#آسیدعلیآقاخامنہاۍ"!
❤️
[🌿]
.
.
#یڪجرعہمعرفٺ(:
بھ افرادیڪھنمازهایشان
قضامیشد ...
میفرمودندڪھسورهیس
وزیارتعاشورابخوانید ؛
تاقلبتانازظلماتوتاریڪےبھنورِقرآن
وزیارتعاشوراروشن؛وهدایتشود✨
- آیتاللھحقشناس!
#نمازاولوقت
التماس دعا🌹
.
#پای_درس_استاد
💥 پرحسرت ترین انسانها در قیامت
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3379🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گاندو🤩
#استوࢪے💚
Do you land yourself or do we have to land you?😎🤞🏾
📌اےسآیھڀوشٺیࢪهجـآن
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3380🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
⬆️⬆️⬆️ 🌀ما آدمها هم هیچکدوم به دردِ دنیا نمیخوریم، شما برای آخرت آفریده شدید، ماشین وجود ما
📕📗📘📙📚
⏳مدیریت زمان⌛️
🌀زمان رو بشناسیم تا تمنای بهشت در وجود ما بیاد. سختی و زمختی زمان رو درک کنیم.
الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ،🔹
الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهرِ،🔹
به جوان خودش میفرماید در نامهی 31 نهجالبلاغه:
جوان من، تو الآن در خانهی مردگان نشستهای...💠
🔵جانم به امیرالمؤمنین فداش بشم چقدر بیتعارفه، الهی همهی عالَم فدای کلمات امیرالمؤمنین.
میفرماید: شما در خانهی مردگان نشستهاید...
خیلی جالبه دیگه، حرف درستیه، نگو آقا نگو.
چرا گذر زمان رو میخوای نبینی؟❓🍃
🔵وَالظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً؛
و تو هم فردا خواهی رفت،
کسان دیگه میان جای تو میشینن.
هی میخواد زمان رو به آدم نشون بده امیرالمؤمنین، در آغاز آموزش☝🏻️
🔷بیرحم بودن زمان رو به بچههامون یاد بدیم. بشناسونیم، پناه ببرن به خدا، از خدا مدد بگیرن برای بهرهگیری خوب از زمان، منظم بشن،
حالا انشاءالله من دربارهی اینکه با این زمان چه باید بکنیم، نکاتی هست که عرض خواهم کرد. انشاءالله ابهت زمان رو درک کنیم.✔️
و توی این فضا هم قدر و قیمت زمان بهتر درکمون میشه و هم یکمی کوچیکتر میشیم،
متواضعتر میشیم، دیگه فرعونی نمیکنیم.💠
💠زمان همه چیز رو میذاره سرِ جاش،
یکی از خصوصیتهاش اینه، هر چیزی رو میذاره سرِ جاش،
حق هر کسی رو میذاره کف دستش، زمان این کار رو میکنه. 🍀
#پای_درس_استاد
#استادحسینی
#مدیریت_زمان
#درس_بیست_ودوم
#بخش_اول
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3381🔜
📚| #صحیفہ_سجادیہ
•{يَا مَنْ يَرْحَمُ مَنْ لَا يَرْحَمُهُ الْعِبَادُ...}•
ای آن كه رحم می كند به كسی كه بندگان به او رحم نمی كنند! ☺️
🔺| #دعاے_43
💌
🌻⃟🍃
صلـواتـ شعبـانیهـ…
♥️|↫#التماسدعـا
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3382🔜
#بیان_معنوی
💫امام_دل💫
⚡️همانطور که # حاکمیت_امام درجامعه موجب برقراری #عدالت می شود،👌
⭐️حاکم بودن امام در #قلب_ یک _انسان هم موجب تعادل روحی وتعالی انسان خواهدشد.💯
💓اگرمهم ترین محبت قلبت به #امام تعلق داشته باشد، درواقع این #امام_زمان است که بردل توحکومت می کندوقلبت راسرشاراز #حکمت_وعدالت_خواهد کرد.
#حجت_الاسلام_پناهیان
سلاااام صبحتون بخیر🌺🌺
.