.
.
#دماذانی🍃
بیشكامنترینبغلدنیامتعلقبهتو
بیشکامنترینپناهدنیازیرسایهتو
خداجون !
.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃
#استوری
#انتخابات
#آقــــــ♥️ـــامونه
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4054🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خبر واقعی
دیروز در کرمان عده ای در ملا عام در شلوغ ترین چهارراه شهر کرمان پلاکاردی خاص بر سر گرفتند !
📍نیرو های امنیتی کجا تشریف دارند؟!!
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4055🔜
1_1055789807.mp3
11.3M
#ارتباط_موفق ۲۱
⚡️آنان که اهل تحمیلِ میل خود، به دیگرانند،
و اگر میلشان برآورده نشود؛
با پرخاش، یا زورنجی، یا قهرکردن، روحِ دیگران را میآزارند؛
✘بشدت دافعه در دیگران ایجاد میکنند!
🔚 انقباض درون این دسته از افراد، حتی اگر نمودِ خارجی نداشته باشد، ارتباطاتشان را به فاصله و جدایی، محکوم میکند.
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_عالی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4056🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای #تقرب 10 🔹 گفتیم که انسان باید سعی کنه که ذهن خودش رو کنترل کنه تا به هر چیزی فکر ن
🔶 گفتیم که حتما لازم نیست توی عبادات باشه. مثلا خانم ها در زمینه شوهر داری تمرکز کنن. اونوقت ببینن چقدر میتونن زندگیشون رو گرم و شیرین کنن💕❤️
⭕️ خیلی از مواردی که برای مشاوره به ما مراجعه میکنن مشکل اصلی شون اینه که تمرکز ذهنی ندارن
💢 انقدر این ذهن رو رها کرده و آشفته شده که دیگه نمیتونه فکر کنه.
💢 فکر هم که میکنه همش فکرای شیطانی و پلید میکنه! دو تا فکر سالم توی مغزش نیست!😒
چرا انقدر طلاق توی کشور ما زیاد شده؟ یکی از علت هاش همین نداشتن تمرکز ذهنی هست
⭕️ خیلی از فیلم ها و سریال ها اصلا کارشون اینه که ذهن مردم رو بهم بریزن.
دیگه نمیتونه تصمیم درست بگیره. همش فکرش توی فیلم و سریال ها و خصوصا آهنگ هاست!
❌ آهنگ هایی که توی اکثرشون آدمای آشفته ذهنی به نام خواننده، تراوشات پراکنده مغزشون رو به خورد مخاطبین جوان میدن!
واقعا هرکی دلش بحال خودش میسوزه، ذهنش رو دست این جور افراد نده.
😒
✅ پس ان شالله از امشب علاوه بر تمرینی که دادیم همگی سعی کنیم که توی نمازامون با افکار مزاحم مبارزه کنیم.
🔶 مثلا داری نماز میخونی، یه دفعه ای یه فکر غیر مرتبط برات پیش میاد. سریع بندازش دور و به کلمات نماز فکر کن👌
ایاک نعبد و ایاک نستعین....
👈 فکر غلط اومد بزن کنار و به معنای کلمات نماز فکر کن.
✅ اصلا اشکالی هم نداره شکست خوردی.این مثل یه باشگاه بدنسازی هست
توی باشگاه ممکنه که یه وزنه ای رو آدم نتونه بلند کنه و بیفته، ولی اینطور نیست که آدم قهر کنه و دیگه باشگاه نره.😊
بلکه انقدر تمرین میکنه که آخرش بتونه اون وزنه رو بلند کنه.
نماز هم همینطوره. اصلا برنامت این باشه که هی شکست بخوری و دوباره تمرکز کنی. کم کم این کار تبدیل میشه به یه سرگرمی خیلی جالب و رشد دهنده😊
بعد میبنی که کلا به نماز علاقمند شدی. هر موقع وقت گیر بیاری سریع میری دو رگعت نماز میخونی تا ذهنت سرحال بیاد👌
✅ کاری که ابوعلی سینا میکرده. تا یه گره ذهنی براش پیش می اومده دو رکعت نماز میخونه و حل میشده!
خلاصه ان شالله از امشب نگاهمون رو به نماز درست کنیم و کم کم به سمت این بریم که ازش لذت واقعی ببریم❤️
کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#درس_دهم
#قسمت_دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4057🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#نیمکت 😄 #نیمکت 🙃 #نیمکت 😏 🔹 ویژه برنامه نیمکت🔹 🔴 با موضوع انواع گولمالی های انتخاباتی 🌾این قسمت:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نیمکت 😄
#نیمکت 🙃
#نیمکت 😏
🌾🚫قبل از اینکه رای بدین این کلیپ بامزه و جذاب رو حتما ببینید
🔹 گول بزن رای جمع کن
🌾این قسمت:
🔶 دروغ و تهمت😱
🔹 این بار با گویش زیبای بختیاری
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4058🔜
...
سلااام رفقا خوبین الحمدالله؟
الهی شکر🤲❤️
خدا حفظتون کنه🌹
اولاً که فردا تا قبل ظهر بریم رأی بدیم حتماً✅
دوماً اینکه وقتی رأی دادین از برگهی رأی خودتون یا شماسناسنامهی مهر خوردتون عکس بگیرید بفرستید.😁👈@labaick
عکساتون فرستاده میشه داخل کانال🙃 و اگه تعدادتون بیشتر از بیست نفر شد یه جایزه براتون دارم😊
پس، فردا از ساعت هشت صبح منتظرتونم😉
...
﷽❀ ⃟⃟ ⃟ ⃟ ⃟✤═══════
👏برگزاری کلاسهای تربیت فرزند با مبانی معرفت النفس و رویکرد طب و تغذیه🎡
📆از روز چهارشنبه ۱۴۰۰/۴/۲
✿←کلاس سوم؛ تولد تا دوسالگی
❀←کلاس چهارم؛ سه تا هفت سالگی
🔺تـــوجــــه
🦋هزینه هر کلاس که به صورت مجزا برگزار می شود مبلغ ۵٠ هزار تومان می باشد.
●برخی از سر فصل های تدریس تولد تا دوسالگی
✿اصول تغذیه ایام شیردهی و اهمیت آن🤱
❀مراقبت ها و تقویت مادر در ایام ابتدای تولد فرزند.
✿تغذیه ی کودک👼
● برخی از سر فصل های تدریس کلاس ۳ تا۷ سالگی
✿تربیت جنسی کودکان در هفت سال اول
❀پادشاهی فرزند👫
✿بد خُلقی های کودک و راهکارهای رفتاری
❀اهمیت بازی محوری در تربیت کودک⛹♀🤸♀
________________________
📌ارائه تدریس به صورت پاورپوینت، بارگزاری صوت تدریس با اکولایزر تصویری، و پرسش و پاسخ ها در گروه انجام میشود.
آیدی ثبت نام 👇
🆔 @masoll_sabtenam
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
═════●⃟ ᪥ ⃟●᪥᪥᪥════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سم باحال آوردم🤣😂😅
#نشرحداکثرے
ببخشید یکم دیر شد😁
ولی یاد آوریش هم خوبه
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4059🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت189 –نمیفهمی، یا خودت رو زدی به اون راه؟ –به کدوم راه؟ کامل نشست و ت
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت190
موقع جمع کردن سفره مژگان هم به آشپزخانه آمدو کمک کرد، واین برای من وفاطمه عجیب بود.
کارها که تمام شد، فاطمه گفت؛
–بیابریم توی اتاق.
همین که خواستیم برویم باشنیدن صدای عمه مکث کردیم.
–فاطمه، مادر حاضرشوکم کم بریم.
–چشم.
فاطمه زیپ چمدان را بست و روی تخت نشست. چادر تا شده اش را روی پاهایش گذاشت و با کراه نگاهش کرد.
–چیه؟ چراعین طلبکارها نگاهش می کنی. مستاصل نگاهم کرد.
–نمی دونم چیکار کنم.
فهمیدم با چادرش درگیر است.
–با نامزدت درموردش صحبت کردی؟
–اهوم، میگه حجاب برام مهمه، ولی حتما نباید چادر باشه. الان مشکل من مامانمه.
–یعنی به زور مامانت چادر سر میکنی؟
–نمیشه گفت به زور، ولی اگه سر نکنم ناراحت میشه. یه مدت کوتاهی که حجاب نداشتم خیلی زجرش دادم. نمی خوام از دستم ناراحت بشه، اون زحمت من رو زیاد کشیده، همیشه احترامش رو داشتم. اون فکر می کنه اگه چادر سرم نکنم بهش بی احترامی کردم.
–خب باهاش صحبت کن، عمه، زن باتجربه و فهمیده اییه، من مطمئنم اگه باهاش منطقی صحبت کنی قبول می کنه.
فکری کردو چادر را روی تخت پرت کرد و گفت:
– باید بهش عادت کنم. چارهایی ندارم.
–نه فاطمه جان این کار رو نکن.
–پس چیکار کنم؟
– به نظر من اگه نمی خوای دوباره اشتباه قبلت تکرار بشه بزارش کنار، اگه تو چادر بخوای باید خودت قبولش کنی باید حس کنی بخشی از وجودته، تا چیزی برات ارزش نشه ازش لذت نمیبری، اگه یه روز فقط به خاطر خدا دوسش داشتی سرت کن. اون وقته که توی گرمای پنجاه درجه ی شهرتونم راحت باهاش کنار میای. اینجوری زورکی سر کردن ممکنه باعث بشه از همه طلبکار بشی. یا شاید از بقیه که حجاب ندارن متنفر بشی. چون با خودت میگی من به خودم اینقدر سختی میدم ولی بقیه خوشن. عین خیالشونم نیست.
–ولی اگه الان بدون چادر برم بیرون که مامانم جلوی دیگران احساس حقارت می کنه.
–خب الان بپوش که اون بنده خداهم شوکه نشه، بعد که رفتید شهرتون چند روز کم کم باهاش صحبت کن بهش آمادگی بده بعد. خلاصه دل مادرتم به دست بیار دیگه...
با صدای آرش بلند شدم و رفتم جلوی در اتاق.
–می خوام عمه اینارو ببرم راه آهن، میای باهم بریم؟
–آره، فقط چند دقیقه صبرکن آماده بشم.
همه ایستاده بودند. عمه یکی یکی از همه خداحافظی میکرد. بعد دم در تا کفش هایش را بپوشد. من هم از همه خداحافظی کلی کردم که بروم. زن دایی به طرفم امد و گفت:
–راحیل جان تا شما برگردید ما رفتیم صبر کن ببوسمت و خداحافظی کنیم بعدبرو. زن دایی تیپش شبیهه مادر شوهرم بود. موهای یخی رنگش را از کنار شال مشگیاش بیرون گذاشته بود و این تضاد رنگ، و آرایش ملایمش زیبایی خاصی به صورتش داده بود. زن با شخصیت و دوست داشتنی بود.
مشتاقانه بغلم کردو همانطور که می بوسیدم گفت:
–دعا کن خدا به منم دوتا عروس، خانم مثل خودت بده.
از حرفش خجالت کشیدم. آن هم گفتن این حرف بین این جمع، به نظرم سنگین بود.
بدون این که سرم را بالابیاورم دوباره خداحافظی کردم و به طرف در رفتم.
در سالن راه آهن موقع خداحافظی عمه رو به آرش کردو گفت:
–عمه جان، به ما سر بزنید، توام مثل اون داداش از دماغ فیل افتادت نباشیا، چند وقت دیگه مادرو نامزدتم بردار بیایید پیش ما.
نگاهی به آرش کردم، از حرف عمه لبخند به لبش امد.
–چشم عمه، مزاحم می شیم.
آرش امروز برعکس روزهای قبل موهایش را بالا داده بود و شلوارو تیشرت جذب پوشیده بود. خیلی خوش تیپ شده بود. ولی من همان لباس پوشیدنهای ساده و مردانه اش را
بیشتر می پسندیدم.
اینطوری خیلی جلب توجه دخترها را می کرد.
بالاخره عمه و فاطمه راهی شدند و ما به طرف در خروجی راه افتادیم.
احساس تشنگی کردم. چشم چرخاندم که ببینم آب سرد کن میتوانم پیدا کنم.
–دنبال چی می گردی؟
تشنمه، میخوام ببینم اینجا آب سرد کن هست.
آرش هم نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
–ولش کن بریم آب معدنی بگیریم.
توی مسیر چشمم به یک آب سرد کنی افتاد.
–ایناهاش، توام می خوری؟
–حالا تو بخور.
لیوان مسی که همیشه توی کیفم داشتم را درآوردم و همانطور که داشتم از آب پرش می کردم فکر شیطنت باری از ذهنم گذشت. به اصرار زیاد من، اول آرش آب خوردو بعد من خوردم.
دوباره لیوان را پر از آب کردم و گفتم بریم.
آرش مشکوک به لیوان پر از آب تو دستم نگاه کردو پرسید:
–چرا نمی خوری؟
از سالن بریم بیرون می خورم.
زیر چشمی کنترلم می کرد.
از سالن که خارج شدیم گفت:
–بخور دیگه.
نگاهی به لیوان انداختم و مکث کردم.
–راحیل چه فکری تو سرته؟
جلو جلو رفتم که جای مناسب پیدا کنم و آب را روی سرش بریزم و فرار کنم.
از پشت صدایم کرد.
–راحیل ماشین اینوره کجا میری؟ چرا نزدیکم نمیآمد، نکند فکرم را خوانده.
ترجیح دادم خودم را به نشنیدن بزنم تا مجبور شود نزدیکتر بیاید.
صدای قدمهای بلندش میآمد، همین که نزدیکم شد برگشتم و لیوان آب را روی صورتش پاشیدم.
ولی بادیدن مرد پشت سرم شوکه شدم وخنده ام محوشدو هین بلندی کشیدم.