رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#تلنگری ببخشید خانم ؛ هواپیما از مرز ایران گذشت؛ میتونید حجابتون رو بردارید ❗️ ※ ویژه روز حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃
انّی وُلدْتُ لکی أحبَّکْ..!
متولد شدم تا دوستت داشته باشم.♥️
#حجاب #استوری
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4166🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_کاربر
مرج البحرین یلتقیان..
سالروز ازدواج آسمانی علی(ع) و فاطمه(س)مبارک ..🌺🌺🌺🌺🌺
کاری از گروه خونواده ی ما🌺😊🌺
❤️❤️🌈🌟🌸🌺🌹❤️💜✨💗💓🏵️🌺
چقدر زیبا و هنرمندانه😍😍
ممنونم از شما😊🌺🌺
خداقوت🌺
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🔹 خب الآن هر چی خودت داری،الآن خودت برای خودت روضه بخون، خودت برای خودت مُناجات بخون. خودت... خودت..
#کنترل_ذهن برای #تقرب 17
🔵 مفاهیم زیادی در دین وجود داره که برای کنترل ذهن استفاده میشه.
مثلا یکی از اون کلمات، ذکر هست.
ذکر یعنی کنترل ذهن.
💢 در مقابلش غفلت یعنی عدم کنترل ذهن. کسی که غافل هست دیگه نمیتونه ذهنش رو متوجه چیزی کنه که باید!
بعد امام صادق علیه السلام در مِصْباحُ الشَّریعه میفرماید:
🔶 ریشهی همهی بلاها غفلت است و ریشهی همهی سعادت، ذکر.
خب حالا چرا ذکر؟
✅ چرا انقدر گفتن #ذکر مهمه؟ چرا تنهاکاری که شما هرچقدر بیشتر انجام بدید بهتره همین ذکر گفتنه؟
👈 جوابش خیییلی عمیق و دقیق هست. دعا کنید بتونم امروز این مطلب رو جا بندازم.
🔵 ببینید بزرگواران، هر کدوم از ما آدم ها یه سری "علاقه های بد" و یه سری "علاقه های خوب" توی وجودمون هست.
ما به هر کدوم از این علاقه ها که برسیم برای ما #لذت دارن
💢 یعنی اگه شما به علاقه های سطحی خودت بپردازی لذتش رو میبرید
✅ و اگه به علاقه های عمیق خودتون هم بپردازید لذت میبرید.
🔵👈 فقط یه فرقی داره این دو تا علاقه
⭕️ اگه شما به علاقه های سطحی خودت پرداختی یه ذره کیف میکنی ولی بعدش حسابی ناراحت میشی.
✅ اما اگه به علاقه های عمیق خودت پرداختی خییییلی کیف میکنی بعدشم کلی شاد میشی.
فرقش رو متوجه شدید؟
دوباره بخونید👆
⭕️ مثلا علاقه به خوردن و خوابیدن و شهوترانی و همه گناهان میشه علاقه سطحی
🌺🌺 و علاقه به پروردگار عالم و اولیای الهی و بهشت و زیبایی های روحی و ... میشه علاقه های عمیق.
💢 خب حالا یه سوال فنی؟!!!
مگه علاقه های عمیق بیشتر به انسان لذت نمیدن؟
پس چرا اکثر آدم ها سراغ علاقه های سطحی میرن؟ چرا خیلی از آدما بد میشن؟😒
✔️ جواب این سوال، یکی از مهم ترین مسائل زندگیت هست. شاید بگم مهم ترینشون...
🔵 چرا اکثر آدما سراغ علاقه های سطحی میرن که اتفاقا لذت کمتری میبرن؟ دنیا چی داره که آدم رو خراب میکنه؟
خب الان میخوایم به این سوال بسیار مهم جواب بدیم.
این یک لحظه تاریخی در زندگی شما خواهد بود.
✅ همگی لطفا این لحظه رو ثبت کنید:👇
17 دیماه 1397 ساعت 16و۱۳ دقیقه بعدازظهر.
🌺 ان شالله روز قیامت همدیگه رو میبینیم....
💢 خیلیا فکر میکنن دنیا چون #نقد هست دل ما رو برده!
دنیا چون شیرینه و شیرینیش #نقده، دل آدم رو بُرده!
🔶 آخرت چون نسیهست، ندیدیم، دل ما رو نبُرده!
چون شیرینیهاش رو نچشیدیم، دل ما رو نبُرده!☺️
👈 ولی این افراد به شدت اشتباه میکنن،چرا؟👇👇
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#قسمت_شانزدهم
#قسمت_اول
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4167🔜
1_1096349758.mp3
3.22M
🎤سیدرضا نریمانی
#مولودی_طنز😁
🎊ویژه سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) 🎊
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4168🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻امروز یکی از آدمهای خوبی باش
که با وجودش جهان زیباتر میشود 🌟
مثل همان هایی باش، که از وجودشان انرژی مثبت به فکر و ذهن آدمها نفوذ میکند💕💯
سلام دوستان خوبم✋😊
صبحتون بخیر🌸🍃
💕
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت241 بعد از چند دقیقه عمو و دایی ارش که انگار دنبال کارها بودند امدند
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت242
مرا در آغوشش کشید و موهایم را بویید. بعد دیگر حرفی نزد. احساس کردم گریه میکند. می دا نستم گریهاش به خاطرکیارش نیست. سرم را بلند کردم وغمگین نگاهش کردم. چشمهایش پر آب بود.
گفتم:
– می خوای من روبُکشی؟ تو که گفتی خستهایی میخوای بخوابی؟
سرم را به سینهاش چسباند و با صدای گرفتهاش گفت:
–قول ندادی، که باخیال راحت بخوابم.
–باشه، قول میدم همیشه مواظب خودم باشم، فقط تو اینجوری جگرم روخون نکن.
–بایدجون من روقسم بخوری که درهرشرایطی نمیزنی زیرش.
کمی خودم را از حصار دستهایش جداکردم و دوباره نگاهش کردم. چشم هایش التماس را فریاد می زد. دوباره حصار دستانش را تنگ کرد و با همان غم صدایش که دلم را زیرو رو میکرد گفت:
– خواهش می کنم راحیل.
–این جور قول گرفتن رو از خودم یاد گرفتیا، باشه هر چی تو بگی، به جون تو در هرشرایطی مواظب خودم هستم.
ملافه را تا گردنش بالا کشید وگفت:
–همیشه شرمندتم راحیل، آرزوی من خوشبختی توئه.
نمیدانم چرا ازحرفش دوباره استرس گرفتم وخواستم باز هم نگاهش کنم و دلیل حرفش را بپرسم، ولی دستهایش را محکم نگه داشت ونگذاشت.
–بخواب راحیل.
من هم خسته بودم. سعی کردم با استرسی که آزارم میداد کنار بیایم. از وقتی با هم نامزد شدیم این استرس همراهم بود. استرس برخوردهای خانوادهاش، استرس دوستان دختری که در گذشته داشته، استرس رفتارش در آیندهایی که داشتیم.
من دنبال آرامش بودم. فکر میکردم با آرش آن را به دست میآورم؛ ولی در این مدت هر دفعه به طریقی آرامشم گرفته میشد. به هدفم و انتخابم فکر کردم. یاد حرف مادرم افتادم. "بعضی انتخابها شاید لذت داشته باشه، ولی تو رو به آرامش نمیرسونه". چشم هایم را بستم و سعی کردم دیگر فکر نکنم و کمی بخوابم.
با صدای اذان گوشیام چشم هایم را بازکردم و نگاهی به آرش انداختم، او هم تکانی به خودش داد و چشم هایش را بازکرد.
باورم نمیشد این همه خوابیده باشیم.
آرش کش وقوسی به خودش داد و با تعجب پرسید:
–یعنی تاصبح خوابیدیم؟
–آره.
سرم را از روی بازویش بلند کردم وکمی با کف دستم ماساژش دادم وگفتم:
–ببخشید، الان دیگه حسابی خشک شده.
با حسرت گونهام را نوازش کرد و گفت:
–تاحالامرفین زدی؟
تعجب زده گفتم:
–اون موقع که باسعیده تصادف کرده بودیم آره، فکرکنم همون روز اول.
–پس حس من رو وقتی توپیشمی می تونی بفهمی...
لبخندی زدم وگفتم برم وضوبگیرم.
نمازم را که خواندم احساس گرسنگی شدیدی کردم. آرش از اتاق بیرون رفته بود. همین که خواستم سجاده را جمع کنم، وارد شد وگفت:
–جمع نکن.
برگشتم ونگاهش کردم دست وصورتش خیس بود. وضو گرفته بود. کنار رفتم وتماشایش کردم. شروع به نماز خواندن کرد و من مثل مجسمه فقط نگاهش کردم...
بعد از نماز به سجده رفت. سر از سجده برداشت و مشغول جمع کردن سجاده شد.
–راحیل می تونی بری از توی یخچال یه چیزی واسه خوردن پیداکنی بیاری، بخوریم؟
نتوانستم چشم از او بردارم، وقتی قیافه ی مبهوتم را دید کنارم نشست. از جیبش تسبیح تربتی را که قبلا به او داده بودم را از جیبش درآورد، چون دیشب باهمان لباسهای بیرونش خوابیده بود. اشاره کردبه تسبیح وگفت:
–دوروزه همراهمه، واقعا دیجیتالیه...
همیشه وقتی یکی برات خیلی عزیزه یه یادگاری ازش پیش خودت نگه می داری تا گاهی نگاهش کنی و یادش کنی. تنها چیزی که می تونم همیشه اونم چندین بار در روز یادت کنم، همین نماز خوندنه...
فکرش روبکن، صبح که بلندمیشی نماز بخونی، می دونی عشقت یه جای دیگه، دقیقا همون موقع بیداره و توی سکوت شب وقتی همه خوابن بهت فکر میکنه.
حتی می تونیم باهم دیگه یه قول وقرارهایی بزاریم راحیل...
–مثلا، تو نمازای صبح شنبه هامون واسه هم دیگه از خدا سلامتی بخواهیم، یکشنبه ها طول عمر مثلا...چه می دونم تو ازمن خلاق تری حتما چیزای بهتری به ذهنت میرسه...
"خدایا این چی می گه، دیونه شده، به خاطر من می خواد نماز بخونه؟...
اصلاچرا باید از من یادگاری داشته باشه... نگاهی به من انداخت.
پرسیدم:
–سجده رفته بودی با خداچی پچ پچ میکردی؟
–داشتم خاطرات خودمون رو مرور میکردم. بعد آهی کشید و ادامه داد:
–نه، مثل این که تو نمیخوای خوراکی واسه ما بیاری بزار خودم برم.
بعدبلندشد و از اتاق بیرون رفت و مرا با افکارم تنها گذاشت. آرش قبلا هم گفته بود با صدای اذان یاد من میافتد و این برای من ناراحت کنندهترین حرفی بود که شنیده بودم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت242 مرا در آغوشش کشید و موهایم را بویید. بعد دیگر حرفی نزد. احساس کر
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت243
طولی نکشید که آرش با سینی بزرگی برگشت. سینی را روی زمین جلوی من گذاشت. خودش هم روبرویم نشست وگفت:
–برای این که سروصدانشه همه چی روباجاش آوردم وتوی ظرف نریختم. ترسیدم بیدارشون کنم. (اشاره کردبه بیرون از اتاق)
پنیر، کره، مربا، همه را با ظرفشان اورده بود.
شروع به لقمه درست کردن کرد. من هنوز هم مات حرفهایش بودم.
لقمهایی درست کرد و جلوی دهانم گرفت وگفت:
–بخور راحیل، فکرهیچی رونکن. فقط نگاهش کردم، لقمه را از دستش گرفتم و به طرف دهان خودش بردم، لقمه را از دستم گرفت ونصف کرد.
–نصف تو، نصف من، دوباره آن لقمهی نصفه را جلوی دهانم گرفت. هنوز آن نصفهی دیگر را خودش نخورده بود. منتظربود اول من بخورم. نصفه لقمه ایی که جلویم گرفته بود را فوری از دستش گرفتم و توی دهانش گذاشتم. غافلگیرشد و آن نصفهی دیگر که در دستش بود را در دهانم گذاشت و با لبخند نگاهم کرد وگفت:
–راحیل توهمیشه زرنگ ترازمن بودی وَبعدبرای درست کردن لقمهی دیگری، دستش را به طرف سینی برد، لقمه را آرام، آرام می جویدم ونگاهش می کردم. آرش خیلی فرق کرده بود، خدایا این چش شده، مرگ کیارش باآرش چه کرده بود.
دردش را احساس می کردم ولی نمی فهمیدم، یادگریه های دیشبش استرس و بعد بغض به گلویم آورد ونشد لقمه ام را قورت بدهم. بغضم اشک شد و روی دستش که لقمهی دوم را گرفته بود چکید.
بادیدن اشکهایم نینی چشم هایش به رقص درامد، برای جلوگیری از ریزش اشکهایش نفس عمیقی کشید. "تو ازکی اینقدر نازک دل شدی آرش."
امدکنارم نشست وگفت:
–اینجوری مواظب خودتی؟ اینجوری قول دادی؟ جون من برات مهم نیست راحیل؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم واشکهایم را پاک کردم وگفتم:
–خیلی مونده ازت خوش قول بودن رویادبگیرم آقا.
دستش را روی شانه ام انداخت ونگاهم کرد.
–تو که می گفتی من برای یاد گرفتن همه چی برنامه ریزی می کنم، این یادگرفتن روبزار اول لیست برنامههات، باشه؟ چشم هایش را کاویدم. نگاهش را از من گرفت و به لقمه ی دستش داد. با اصرار لقمه را در دهانم گذاشت؛ بعد یک نان لواش کناردست من گذاشت ویکی کناردست خودش. با مهربانی و لبخند نگاهم گرد.
–هرکس زودترنونش روتموم کنه اون یکی بایدبراش جایزه بخره.
–چی بخره؟
–نظر خودت چیه؟ انتخابی باشه خوبه؟
–اهوم، ولی زیادگرون نباشه.
انتخابی یعنی هرچیزی می تونه باشه، حتما که خریدنی نیست.
بی تفاوت به حرفش نگاهی به نانها انداختم و لبخند لاغری زدم وگفتم:
–چه مسابقه ی عادلانهایی، اینجوری که من هنوز اولین لقمه رو نخوردم تونونت روتموم کردی بااون لقمه های مردونت.
نان دیگری برداشت.
–باشه جهنم وضررمن دوتا نون، تو یدونه.
نان دیگری برداشتم وکنار دستش گذاشتم.
–این الان عادلانس. باچشم های گردشده نگاهم کردوگفت:
–مگه با گاو طرفی؟
لپش را کشیدم و گفتم:
–منظورت ازنوع دریاییشه؟ با شنیدن حرفم یک لحظه غم چشم هایش را گرفت، شاید جریان عکس سودابه یادش امد. ولی فوری لبخندزد و گفت:
–باشه بابا، من که خدای از خود گذشتگیام اینم بهت ارفاق می کنم. یک، دو، سه، شروع.
همانطور که شروع به لقمه گرفتن کردم گفتم:
–جناب خدای از خودگذشتگی یه نگاهی به نایلون نونا هم بنداز. واسه بقیه هیچی نموندهها. باید بری براشون بخری.
من اصلانمی توانستم تندتند غذا بخورم. ولی آرش نصف نان لواش را برداشت ولقمه درست کرد وسریع در دهانش گذاشت و همانطور گفت:
–تو بخور نگران نباش، میرم میخرم. ازطرز خوردنش خنده ام گرفته بود، ولی نمیشد بخندم عقب میافتادم، او نان دومش را شروع کرده بود ولی من تازه لقمهی اولم هم تمام نشده بود.
نصف نانم تمام شد و او نان سومش را شروع کرد و با دهان پرگفت:
–حالا اگه یکی آب بخواد ودرحال خفه شدن باشه چی؟
–خب بره آب بخوره.
–قبوله؟ بعدا جرزنی نکنیا، بگی مامانم گفته وسط غذا نباید آب بخوریما.
با چشم هایم تایید کردم.
با عجله بیرون رفت و با یک پارچ آب برگشت و باآخرین تکهی نانش لقمه گرفت و تقریبا به کمک آب پایین فرستاد؛ بعددراز کشید نفسش را عمیق بیرون داد.
–من بُردم.
من آخرین لقمهام را در دهانم گذاشتم وگفتم:
–منم بُردم.
–نخیر تو توی دهنت هنوز هست دیگه قرار نشد جِربزنیا.
لقمه ام را به زور قورت دادم:
–واقعا مسابقه ی نفس گیری بود.
–خب حالا باید فکر کنم ببینم جایزه چی بخوام ازت.
سینی را نزدیک در گذاشتم و من هم کنارش دراز کشیدم وگفتم:
–این همه جون کَندم آخرشم باختم.
از روی تخت یک بالشت برای زیرسرم آورد وگفت:
–می خوای توروبرنده اعلام کنم؟ حالا ما یه بار اونم توخوردن برنده شدیما؛ ناراحتی؟
–ناراحتیش واسه اون وقتیه که یه جایزه ی گرون بخوای...
سرش را روی بالشت من گذاشت و چشم هایش را بست.
–معدم پُرشد، خوابم گرفت.
خمیازه ایی کشید و دنبالهی حرفش را گرفت:
–ملاحظه ات هم می کنم، نگران نباش
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
#طنز_جبهه😂
••[🔖گـچ پـژ]
اول كه رفته بوديم،گفتند كسي حق ورزش كردن نداره⛔️
يه روز يكي از بچه ها رفت ورزش كرد مامور عراقي تا ديد،اومد در حالي كه خودكار و كاغذ دستش بود براي نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟ (اسمت چيه؟)📝
رفيقمون هم كه شوخ بود برگشت گفت:
گچ پژ😁
باور نمي كنيد تا چند دقيقه اون مامور عراقي هر كاري كرد اين اسم رو تلفظ كنه نتونست!
ول كرد گذاشت و رفت و ما همينطور مي خنديديم😂
#طنزجبهه
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4169🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخلاق
❤#وقتنماز
التماس دعا🌱
این پست عااااالیہ،کلي حس خوب بهت منتقل میڪــنہ👌
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4170🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
💐 #درس_اخلاق ❤#وقتنماز التماس دعا🌱 این پست عااااالیہ،کلي حس خوب بهت منتقل میڪــنہ👌 #رسانه_
.
مهربانمتوهدفۍ،منبهدنبالتواَم
تومعبودۍ،منعبدتواَم . . .🌱
.
.
#تباهیات🚶🏻♂
درسته که
هفته ی حجاب و عفاف هست ؛ اما خب
حجاب رو که اکثرا دارن ،
اصل حیای درکنار حجاب هست که متاسفانه کمیاب شده ...!
#حجاب
#نجابت_ایرانی
.