eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
859 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
💦🥀🍃🥀💦 روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك آكواريوم ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى در وسط آكواريوم آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد. در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد. او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار نامرئي كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد… پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و يورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواريوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غير ممکن است! در پايان، دانشمند شيشه ي وسط آکواريوم را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواريوم نيز نرفت !!! ميدانيد چـــــرا ؟ ديوار شيشه‌اى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن ديوار، ديوار بلند باور خود بود ! باوري از جنس محدوديت ! باوري به وجود ديواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتواني خويش 💦🥀🍃🥀💦 🔙10🔜
💦🥀🍃🥀💦 برای جوانان و نوجوانان سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند. یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.» نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود. کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد. نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.» 💦🥀🍃🥀💦 🔙11🔜
💦🥀🍃🥀💦 مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند. بادیه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه‌نشین تعویض کند. باد‌یه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله‌ای باشم. روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ جاده‌ای دراز کشید. او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد... مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد. مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام و نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم. مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد. مرد متوجه شد که گول بادیه‌نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم. بادیه‌نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد. مرد گفت: تو اسب مرا دزدیدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن. "برای هیچ‌کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی..." بادیه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟! مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد. بادیه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد...برگرفته از کتاب بال‌هایی برای پرواز 💦🥀🍃🥀💦 🔙12🔜
💦🥀🍃🥀💦 کیست مانند حسن مومن و تسلیم خدا در دلش مثل علی نیست به جز بیم خدا ثروتش مثل خدیجه شده تقدیم خدا کافی دشمن او سوره تحریم خدا صلح او کنده زِجا پرچم شیطانی را حیدری گشت ز غوغای سکوتش دنیا هیچ مردی بـه جهان مثل حسن تنها نیست دیده‌ای نیست که از بی‌ کسی‌ اش دریا نیست شب عید اسـت ولی دور و برش غوغا نیست حال پیغمبر و زهرا و علی طوفانیست علت غربتش این اسـت که سرباز علی اسـت پهلوان جمل و یار سرافراز علی اسـت 💦🥀🍃🥀💦 🔙13🔜
💦🥀🍃🥀💦 ستاره‌های سوسو زن، در آسمان رمضان، نشسته بودند و ماه کاملِ درخشنده را تحسین می‌کردند. ناگاه، بارقه ای از زمین بـه پشت آسمان درخشیدن گرفت. از آن بالادست دور، از آن ملکوت اوج گرفته، ستاره‌ها دیدند که در زمین، ماه نورسیده ای در قنداقه متبرکش؛ بـه سمت آسمانیان لبخند می‌زند. دیدند که آغوش فاطمه، شکلی مادرانه بـه خویش گرفت و دیدند که مهتاب، از شرم ان رخساره روشن، سر در ابر‌ها فرو کرد. میلاد کریم آل طاها آمد👏👏 از بهر همه ی روح مسیحا آمد درپیش قدومش همگی‌برخیزید گفتند که چون یوسف زهرا آمد میلاد باسعادت حضرت امام حسن خجسته باد 💦🥀🍃🥀💦 🔙14🔜
💦🥀🍃🥀💦 دست و دل بازترین مرد در این دنیا اوست اولین معجزه فاطمه و مولا اوست دل پر از شوق گدایی اسـت اگر آقا اوست بانی تا ابد خیریه زهرا اوست همـه فخر حسین اسـت علمداری او الگوی حضرت عباس وفاداری او ارث پیغمبریش دلبری و آقایی اسـت مثل بابا دل او قیمتی و زهرایی اسـت قمر فاطمه و یوسف هر لیلایی اسـت عاشقش هر که نشد عاقبتش رسوایی اسـت دلبران روی زمین هرچه بگردند زیاد تا حسن هست نباید بـه کسی دل را داد اوج ان جاست که کوبیده شده پرچم او باغ رضوان خدا گوشه‌ ای از عالم او هرکسی مرد خدا هست شده آدم او هر دل بی سر و پایی نشود محرم او 💦🥀🍃🥀💦 🔙15🔜
💦🥀🍃🥀💦 خدایا! این چـه شبی اسـت که جای آسمان و زمین عوض شده… که ماه در زمین نشسته و بـه سمت آسمان، رخساره نشان می‌دهد! ستاره‌ها، از تلألؤ خود دست کشیدند و مبهوت بـه تماشا ماندند و حسرتی ممنوع، سرا پایشان را فراگرفته اسـت؛ حسرتی بـه رنگ یک آرزو؛ آرزویی که زیر لب زمزمه می‌کرد:‌ ای کاش مـن ستاره این ماه سپیدبخت بودم و اطراف او، در طوافی ابدی سو سوی خویش را شب و روز عرضه می‌کردم. 💦🥀🍃🥀💦 🔙16🔜
💦🥀🍃🥀💦 پیرو راه حسینیم و پریشان حسن همه ی ی گویند بـه مـا بی سر و سامان حسن در دل مادرمان فاطمه جایی داریم منصب نوکری شاه وفایی داریم از عنایات حسن نان و نوایی داریم خودمانیم چـه روزی و بهایی داریم روی هر شاپرکی را به خدا کم کردیم رمضان تا رمضان دور حسن می گردیم حال دادند بـه مـا باز چـه بی اندازه تازه شد ماه خدا حال و هوایش تازه رمضان از قدمش گشت پر از آوازه شده استان کرم صاحب یک دروازه بازهم خیره کننده شده این شادی دل آمده روز شریف حسن آبادی دل 💦🥀🍃🥀💦 🔙17🔜
💦🥀🍃🥀💦 سلام بر اقیانوس کرامت! سلام بر لحظه‌هایی که تـو را آوردند! سلام بر آغوش «کوثر»؛ که با رسیدن تـو مادرانه شد! سلام بر لبخند سرافراز علی «ع»؛ که در طلوع تـو اتفاق افتاد! سلام بر لب‌های رسول اللّه که میلاد تـو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانه ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد! سلام بر تـو، امامت فردای پس از علی.😊 سلام بر تـو، شباهتِ بی شائبه محمدی! 💦🥀🍃🥀💦 🔙18🔜
💦🥀🍃🥀💦 منم قرآن منم قرآن ، منم پیغام جاویدان منم سرچشمه ایمان ، منم برنامه انسان سرود عشق و امّیدم فروغ پاک توحیدم زدودم تیرگى ها را، به هر قلبى كه تابیدم منم قرآن ، بهار خرم گل هاى پاینده منم سرچشمه فیّاض و بى پایان و زاینده به پا خیز اى مسلمان ، پرچم توحید برپا كن ز وحدت قدرت ایمان ، عیان بر اهل دنیا كن منم نور افكن رحمت ، ز سوى آفریننده منم روشن گر بگذشته و اكنون و آینده به ظالم آتش خشمم ، به عادل بارش جودم به كام مومنان نوشم ، به چشم كافران دودم منم قرآن ، منم درمان هر درد و پریشانى منم سرمشق هر خیر و صفات نیك انسانى به پا خیز اى مسلمان ، پرچم توحید برپا كن ز وحدت قدرت ایمان ، عیان بر اهل دنیا كن چو رود از آبشار عرش رحمان تا شدم نازل بشستم تیرگى از جان ، ببردم گرد غم از دل بیا یک دم تماشا كن ، گلستان محمد را نگر در آیه هاى من ، جمال آل احمد را به فرق دشمن بى دین ، من آن شمشیر خونبارم منم قرآن ، كه یارى چون حسین بن على دارم به پاخیز اى مسلمان ، پرچم توحید برپا كن ز وحدت قدرت ایمان ، عیان بر اهل دنیا كن بود هر آیه ام ، رمزى ز لطف رحمت داور به ایمان و عمل باشد، مسلمان از همه برتر منم قرآن ، كتاب عشق و دانش و تقوى به حكم آیت عدلم ، ستم گر را كنم رسوا منم در هر زمان مستضعفان را بهترین سنگر منم كوبنده بنیاد هر طاغوت عصیان گر به پا خیز اى مسلمان ، پرچم توحید برپا كن ز وحدت قدرت ایمان ، عیان بر اهل دنیا كن 💦🥀🍃🥀💦 🔙19🔜
💦🥀🍃🥀💦 قرآن رهـنماي شيعيـان هست قرآن رهــــنماي شيــــعيــان هست قرآن، مونس جــــان و روان اي بــــرادر آيــــه هايش را بــــخوان نــــكته هــــاي نغــــز قـرآن را بدان اي بــــرادر، خــــانه بــي قرآن چرا❓ اي بــــرادر، درد بــــي درمان چـرا❓ زخــــمها را هــست قرآن مــــرحمي گر بخواني نكته هايــش را دمــــي اي بــــرادر گــــر شوي هــــمراه مـا مي شوي از كفـر و از نفــــرت جدا نــــور قــــرآن بــــر دلــــت پيدا شود زشتهـا در مــــنظرت زيـــبا شــــود گر تو خوانــــي، ايـنچنين، معنا بدان معنـــــي انــــا و اعطينـــا ، بــــدان ظاهــــر قرآن قرائت هست، دوست باطنش عدل و قضاوت هست، دوست ظاهــــر قــــرآن تــــمنــــاي وجـــود باطنش تسبيح وتكبيــــر و سجــود ظاهر قــــرآن نــــماي ايــــزد اسـت باطن قـــرآن صــــداي ايــــزد است تــــا صـــداي قاريش آيد به گــــوش شوق و احسـان درون آيد به جوش اي مسلمان هست قـــرآن رهنــــما مي كند حــــق را ز بــــاطل ها جدا اي مسلــمان قــدر قــرآن را بــــدان تــــا بمــــاني از بـــلاهـا در امــــان اي مــسلمان گــوش كــن آواز حـق تا بري پــــي بــر رمـــــوز و راز حق ســر حــق را در كتــاب حــق بخوان تــــا بـــيابي آفــتابــــي در ميــــان اي مســلمان مــا مسلمان زاده ايم بهــــر قــــرآن مــا علي را داده ايم اي مســلمــان حــافظ قــرآن تـوئي حافظ اين عهد و ايــن پــيمان توئي اي مســـلمــــان راه را هــمـوار كـن خــــفتــــگان راه را بــــيــــدار كـــن اي مسلـــمان نـوبت غوغاي توست وقت، وقــــت غــــرش آواي توست اي مسلمان عهد و پيمان بسته ايم عهد، ما با نور قــــرآن بــــسته ايــم نــــور قــــرآن رهنــــمــــاي راه مـــا مي نمــــايـاند بــــه انــــسان راه را خلــــوت شبــهاي ما را همدم است بــــرتــــريــــن معجــــزات آدم است هست قــــرآن ، زنــده مي ماند نبي ذوالــــفقــــارت كــــو، يا مولا علـي❓ 💦🥀🍃🥀💦 🔙20🔜
31.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان راستان داستان آموزنده برای نوجوانان 💦🌹🍃🌹💦 🔙21🔜