صدایم بزن ای صدای تو باران
نگاهم کن ای آبروی بهاران
به یک جرعه لبخند و نور و نوازش
در این خاک دلتنگ، باغی برویان
بدون تو گلخانه روحی ندارد
به افسردگی میزند نبض گلدان
دوتا صندلی خالی از شور و شادی
بدون تو مانده در آغوش ایوان
بیا بپران خواب گنجشکها را
هیاهو بیاور به صبح درختان
عیادت کن از ماهی حوض کاشی
که کابوس دیده تمام زمستان
تو سروی و هرگز خزانی نداری
ولی من کیام؟ برگی افتان و خیزان!
بگو کی به این خانه سر میزنی؟ کی؟
کجا عمر دوری میآید به پایان؟
دلم ابری و آسمانم کبود است
صدا کن مرا ای صدای تو باران
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
غروب، کوه، نسیم، آسمان، ستاره، هلال
دوباره فرصت آن شد که وا کنم پر و بال
به شهر مژدهٔ لبخند ماه خواهم داد
اگر بچینمش از پشت بامِ استهلال
منی که کنج دلم آیه آیه خوف و رجاست
منی که روی لبم یا محول الاحوال
رسیده وقت رسیدن! چرا بمانم دور؟
رسیده فصل رسیدن! چرا بمانم کال؟
دل خزانزدهٔ من بیا جوانه بزن
ببر به درک سحرها بهار را امسال
تو میرسی _اگر اینروزها اراده کنی_
به دشتِ ناشدنیها، به قلههای محال
نگاه کن به در خانهاش! ببین باز است!
و آمدهست خود میزبان به استقبال!
عجب شروع قشنگیست ماه مهمانی
تمام سال نو ای کاش بر همین منوال…
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از بین الطّلوعین
#روایت_دیدار
🌷 شعر بدون نوبت
ربِّ أدخلنی مُدخلَ صِدق؛ و لالههایی که به استقبال صف کشیده بودند. پایشان در این خاک محکم بود. لالههایی به رنگ آرمان شهیدان. و این جور وقتها که پای تو سست میشود برای رفتن" از خود پلی بساز برای عبور خویش"(افشین علاء).* این چند قدم تا حسینیه همه از هم سراغ شعرخوانیها را میگیرند و روی شانههای یکدیگر خیره میشوند تا ردّ همای سعادت را بجویند."او ترانی گفت و دیدم لن نمیآید به من"(حسن خسروی وقار). و اینک حسینیه که دور تا دور، کاشینوشتههای کبودش، سلامی است به محضر حضرت مادر. "هر یک نشسته گوشهای از خوان مادرم"(الهام صفالو). در صف نماز خود را بین شاعرانی میبینی که یک سروگردن بالاترند از تو و طنین هیچ در گوشت میپیچد. "همین هیچم همین هم بر درت کم ادعایی نیست"(علیمحمّد مؤدب). در آرامش طوفانِ قبل از آمدن راهبر، مسئولان جلسه قرارهایی میگذارند که با آمدن او همهی قرارها به هم میریزد و شاعران مشتاق برمیخیزند به عربی و ترکی ولری و فارسی با صدای بلند به شعرخواندن."هجوم صداها از این سو از آن سو"(محمدجواد شرافت). تو هم برخاستهای و خیز گرفتهای که شعرت را بین شعرهای بدون نوبت بخوانی: "من یک زنم….". که ناگهان اذان.
به دوستانت میسپاری یادت بیندازند مسافری در این خانهی پدری! و نماز مسافر، شکسته. چرا که نماز پشت سر ولایت، تمام و کمال است. موقع سجده چشمت به زیلوی آبی یزدبافت میافتد و یاد مستندی که چندی پیش دیدهای میافتی؛ که سلول رهبر با همینها مفروش بوده." فرشی ز دل شکسته انداختهام"(میلاد عرفانپور). بر سر افطار در دلت میگویی نکند فقط خودت این میان رسوا شدهای و چشمهای دیگر شاعران را نگاه میکنی" تا در آن آئینهها اشک شعف را بنگری"(محمّدحسین انصارینژاد). از سر سفرهی افطار بلند میشوی"کم بود نان سفرهاش امّا حلال بود"(علیرضا نورعلیپور). لقمهی نان و مرغی را به تبرک برمیداری و به دنبال شمارهی صندلیات میگردی و آرزو میکنی نزدیکتر باشد به "فی مقعد صدق". پس از درخواست دستهجمعی خواهران برای نزدیکتر شدن به ایشان قبل از رسمی شدن جلسه، خودت را در چند قدمیشان میبینی . میشنوی کسی میگوید که توسّل به آرمان علیوردی او را به توفیق این حضور رسانده که "بل أحیاءٌ…". وقتی در جواب سلام رساندنها میگویند سلام و اخلاص مرا به مردم شهر و دیارتان برسانید، بوی یاس در همه جا میپیچد و دلت قرص میشود که این همه نشانه از سر اتفاق کنار هم ننشستهاند."هر چه بینی از او نشان دارد/برترین شان بینشان زهراست"(یوسفعلی میرشکاک). پردهی سبزی که در زاویهی دیدت است کنار میرود و نوهی راهبر، آهسته سرک میکشد که شاید ببیند شاعرانی که "فی کلّ وادٍ يهيمون" نیستند و اهل "ذکروالله کثیرا"هستند، چه شکلیاند! و تویی که تا آن وقت، خودت را هم از یاد برده بودی، آرزو میکنی کاش فرزندانت بودند و این شعاع آفتاب را از نزدیک میدیدند و گرمای زندگیشان تضمین میشد."و چشم کودک من سوی آفتاب من است"(فائزه زرافشان). بدون اضطرابِ شعرخوانی و فارغ از دوجهان گوشهای به تماشا نشستهای."در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را /شکر…" که ناگهان نوبت به همسرت میرسد. داری در ذهنت یکییکی غزلهای تازهاش را مرور میکنی که چه خواهد خواند، و او در کمال ناباوری نوبتش را به خانمهای جلسه میدهد. صلوات بلند خانمها قبل از آنی که آقای مجری موافقت یا مخالفتی ابراز کند، مهر تأئيد این پیشنهاد میشود. هنوز در ذهنت داری سبکسنگین میکنی از بین خانمها، کرباسی یا مهرابی یا جوشقانیان یا فروغی کدام مقدّمند در این به خط مقدم رفتن، که "آهسته در گوشم کسی گفت اسم شب صبح است"(محمدمهدی سیار). و مجری نام تو را صدا میزند.
یکی از معانی بیت، خانه است و امشب در این بیت، حضور خانواده تجلی پیدا کرد و تو بیخیال از قضاوت دیگران میخوانی:"من همسر مردادیام را دوست دارم".
"بگذار بر من تهمت مستی ببندند/مردم چه میدانند شاید خورده باشم".(قادر طهماسبی).
در سخنرانی کوتاهِ بعد از شعرخوانیهای بلند، راهبر اشاره میکند به شعری که دربارهی زن خوانده شد، با عبارت: "و چقدر هم خوب"؛ و تو هنوز در هیجانی که منظورشان شعر زیبای فائزه زرافشان است یا شعر تو : "من یک زنم آزادیام را دوست دارم". و تأكید میکنند که از این دست شعرها زیاد باید اتفاق بیفتد.
و در همان سخنرانی 20 دقیقهای از 300 دقیقهی دیدار، یاد آرمان عزیز، میکنند که در این تاختوتازها صحنه را درست شناخت و چه اثرگذار احساس تکلیف کرد .
و باز در أخرجنی مخرج صدق، لالهها را میبینی که دم در به بدرقه ایستادهاند و هوای سرو تناور باغ را دارند و شب از سرخیشان چیزی نکاستهاست. "گفتی میان آتش عشقم چه میکنی/گفتم خلیل بین گلستان چهمیکند"(رباب کلامی).
* (شعرهای خوانده شده در جلسه)
#زهرا_سپهکار
@zahra_sepahkar
به مسجد میرود یا سمت قربانگاه میآید؟
چرا از هر طرف امشب نسیم آه میآید؟
قدمهایش چقدر از خانه تا مسجد شتابان است
به سختی عرش دارد پا به پایش راه میآید
چه شوقی میچکد از صورتش وقت وضو امشب
برایش عاقبت آن لحظۀ دلخواه میآید
برای بار آخر کوچهکوچه، کوفه میبیند
سراغ سایههای تیره، نور ماه میآید
هلا ای شهر! شام آخر است آمادهای آیا؟
چه بر روز تو در این فرصت کوتاه میآید؟
نمیبینند مردم حجم تنهایی مولا را
غریبی علی تنها به چشم چاه میآید
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
دلتنگ، خطاکار و فقیر آمده بودم
در حلقهٔ گیسوش اسیر آمده بودم
از باغترین کوچهٔ فردوس، خدایا!
آخر به امیدی به کویر آمده بودم
من بودم و عهد ازل و رنج هبوطم
مأمور به یک امر خطیر آمده بودم
تا کشف کنم راز شب تار چه بوده
زیر علم ماه منیر آمده بودم
محتاج به آیات کریمانهٔ تطهیر
مشتاق به آن خیر کثیر آمده بودم
از صبحدم غار حرا و شب معراج
از ظهر تماشای غدیر آمده بودم
شاید که گدا را بنوازد به نگاهی…
با گریه سر راه امیر آمده بودم
سردرگم و بیچاره و بیتاب نفسهاش
پر واهمه با کاسهٔ شیر آمده بودم
او را چقدر زود گرفتند از عالم
ای وای به من! وای چه دیر آمده بودم…
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
مهربانماه من! خداحافظ!
اشک من! آه من! خداحافظ
ای تو اندوه تا ابد شیرین
غم دلخواه من خداحافظ
باز بغض یتیمیام گل کرد...
پرورشگاه من! خداحافظ
باید اینجا جدا شویم از هم
یار همراه من! خداحافظ
نرسید آخرش به دامن تو
دست کوتاه من... خداحافظ
من ستاره ستاره دلتنگم
ماه من! ماه من! خداحافظ
#فاطمه_عارفنژاد
#ماه_رمضان
#وداع
@fatemeh_arefnejad
مبارک است که از چنگ شب رها شدهای
طلوع کرده و با صبح آشنا شدهای
برای خالیِ دیوار ناامیدیها
شبیه پنجره رو به بهار وا شدهای
آهای سرو بلندم! من از تو ممنونم
که سرپناه حیای بنفشهها شدهای
فرشته آمده از آسمان به بدرقهات
سفر بخیر! بگو راهی کجا شدهای؟
به لحن خون و جنون گرم گفتگو با تیغ
هزار حنجره جوشیدهای، صدا شدهای
چطور شد که گذارت به قتلگاه افتاد؟
چگونه شد که سر کوچه کربلا شدهای؟
«شهید» راز بزرگیست در دل تقدیر
تو از قضا وسط شهر برملا شدهای
#فاطمه_عارفنژاد
#شهید_حمیدرضا_الداغی
#جوانمرد
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از 🎧پادکست شعر پارسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«گفتند شعر پارسی و زنده شد زبان»
🎙به زودی، فصل اول پادکست شعر پارسی
🎧در هر اپیزود از این پادکست، سراغ شاعران مطرح تاریخ شعر پارسی، از شاعران کلاسیک تا شاعران معاصر میرویم که زندگی و یکی از مشهورترین اشعار هر یک را بررسی کنیم.
تقدیم به تمامی دوستداران شعر و ادب پارسی🌹
مدیر پروژه: محمدرضا معلمی
شعرخوانی: زینب بیات
مدیر هنری: مهدی یدالله نژاد
ویرایش و تنظیم: سیدمهدی احمدی، مهدی صادقی، یاسین بستانچی
💠 پادکست شعر پارسی را دنبال کنید:
https://eitaa.com/joinchat/274137479Cabc06a38e6
بسم الله الرحمن الرحیم
#شبانماه
اولین #مجموعه_شعر من با ۴۰ غزل
بالأخره امروز از راه رسید؛
بعد از ماجراها و پیچوخمهای بسیار.
و من بهخاطرش باید ممنون باشم از
مجموعهٔ شهرستان ادب،
تمام دوستان عزیز و اساتید بزرگوارم،
به خصوص جناب آقای دکتر #محمدحسین_نجفی که در طول این مسیر از همراهیها، نقدها و راهنماییهاشون بسیار استفاده کردم.
#الحمدلله
حالا میتونید _اگه دوست داشتید_ #شبانماه رو در روزهای پایانی نمایشگاه کتاب تهران، از انتشارات #شهرستان_ادب (راهروی ۱۳ غرفهٔ ۱۸) تهیه کنید.
#فاطمه_عارفنژاد
#مجموعه_غزل
@fatemeh_arefnejad
مژدهٔ روشنای فردا بود
در نگاهش ستاره پیدا بود
مثل یک سیب روی شاخهٔ دور
خندههایش بلندبالا بود
سبزهٔ گلگلی پیرهنش
خانهٔ امن شاپرکها بود
دخترک صبح، صبح آدینه
دخترک شب، شبی که یلدا بود
دخترک نام کوچکش ساحل
دخترک آرزوی دریا بود
موج میزد غرور در چشمش
سر درسی که آب بابا بود
قاب عکسش همیشه با پدرش
در سفرهای دور دنیا بود
«قهرمان کیست؟» او نوشت: پدر!
دخترک سخت گرم انشا بود
اشکهایش چکید بر دفتر
خط دلتنگیاش چه خوانا بود…
#فاطمه_عارفنژاد
#ناوگروه۸۶ #نیرو_دریایی_ارتش
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از فلانی
یا فتحُ
نحن مکةُ
تنتظر الرسولا
ای فتح!
ما مکهایم
که منتظر پیامبر است
#نزار_قباني
ازل؟ ابد؟ تو بگو بیزمانی او بود
زمین و هرچه در آن، آسمانی او بود
چقدر ابر که بارانی محبت او
چقدر کوه که آتشفشانی او بود
بهار حادثهای سبز کنج ایوانش
بهشت جلوهای از باغبانی او بود
سفر سفر همهٔ جادهها پر از شوقش
افق افق همهسو بیکرانی او بود
و هرچه دشت، گمانم جنون او را داشت
و هرچه رود، گمانم روانی او بود
و حرف میزد و مضمون تازه میآورد
و آرزوی غزل، همزبانی او بود
شهود و کشف من و راز سیب لبخندش
شروع جاذبهٔ مهربانی او بود
به هرکجا که قدم میگذاشت احساسم
درون دایرهٔ حکمرانی او بود
و عاشقش شدم و بعد از آن؟ نمیدانم...
تمام همّ و غمم شادمانی او بود
#فاطمه_عارفنژاد
#شبانماه
📙️ مجموعه غزل شبانماه را میتوانید از سایت ادببوک تهیه کنید.
@fatemeh_arefnejad