من سالها در وادی غم زندگی کردم
باران شدم، شبنم به شبنم زندگی کردم
ابری پر از آوارگی بودم که پیوسته
در جادهٔ تقدیر، نمنم زندگی کردم
با رودها جاری شدم در متن دلتنگی
هرچند مثل کوه، محکم زندگی کردم
با خاطراتی تلخ از اردیبهشتی دور
در خانهٔ حوا و آدم زندگی کردم
اندازهٔ داغی که دیدم قد کشیدم آه
اندازهٔ رنجی که بردم زندگی کردم
آنقدر مُردم زیستن در رنجهایم را
تا گاهگاهی مرگ را هم زندگی کردم
از کوچههای درد تا صحرای تنهایی
از فاطمیه تا محرم زندگی کردم
#فاطمه_عارفنژاد
#شبانماه
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
با نی، نوای نای تو را گریه میکنیم
پژواک ربنای تو را گریه میکنیم
هرجا گره به کار میافتد، به زمزمه
نام گرهگشای تو را گریه میکنیم
ابریم و در مسیر تکامل به سمت رود
هر صبح و شب هوای تو را گریه میکنیم
قاریِ تا همیشهٔ قرآن! هنوز هم
تفسیر آیههای تو را گریه میکنیم
تقطیع شد کلام خدا روی خاک… آه
هر حرف، هر هجای تو را گریه میکنیم
وا حیدرا… علی تو را سینه میزنیم
وا اکبرا… عبای تو را گریه میکنیم
ای صبحِ بیغروب که بر نیزه میروی
تا شام ردپای تو را گریه میکنیم
ساکت شدهست هلهلهٔ دشمنت ولی
ما همچنان صدای تو را گریه میکنیم
با هر شهید تازه که از راه میرسد
یک روضه کربلای تو را گریه میکنیم
باری زبان اشک جهانفهم و ساده است
بیمرز ماجرای تو را گریه میکنیم
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد
هزار معرکه دید و هزار کوفه خطر کرد
صدا شدی و صدا از گلو بریده برآمد
صدا شدی و صدا در سکوت تیغ اثر کرد
به نیزه تکیه زد، از راه مستقیم سخن گفت
سوار باد شد، از کوچههای فتنه گذر کرد
صدات خیمه به خیمه، صدات خانه به خانه
گذشت و سینهزنان را برای روضه خبر کرد
صدات بیرق هل من معین به بام شفق زد
صدات یکتنه شب را به خون کشاند و سحر کرد
صدات در همهجا، در تمام پهنهٔ تاریخ
درون بتکدهها چرخ خورد و کار تبر کرد
به داد کوخنشیان رسید و سنگ بنا شد
بنای کاخ ستم را به لحظه زیر و زبر کرد
و هرکجا که شهیدی… صدات در جریان بود
و هرکجا که یزیدی… صدات سینه سپر کرد
و هرکجا که به بنبست خورد راه تکامل
صدات معجزهٔ تازهای برای بشر کرد
صدا شدی و صدایت هزار حنجره جوشید
صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
«چه صبحی! چه شامی!» زمان از تو میگفت
«چه جغرافیایی!» جهان از تو میگفت
ازل تا ابد، ساحت آفرینش
به هر شکل و با هر زبان از تو میگفت
از آغاز عالم، از اندوه آدم
قدیمیترین داستان از تو میگفت
افق تا افق خون تو میدرخشید
کران تا کران آسمان از تو میگفت
دل سنگها از غمت آب میشد
اگر کوه آتشفشان از تو میگفت
و هر باد هقهق تو را مویه میکرد
و هر رود نرم و روان از تو میگفت
و هر آه محو غمت بود، هر دم
و هر آینه ناگهان از تو میگفت
تو ای روح کعبه! حرم از تو میخواند
تو ای جان مسجد! اذان از تو میگفت
تو ای گریهٔ کودکان در غم تو
نگاه تر مادران از تو میگفت
در آرامش پیرهنهای مشکی
هیاهوی پیر و جوان از تو میگفت
به دلگرمی چای در روضه سوگند
که با هر لبی استکان از تو میگفت
***
به خود آمدم، جمعیت گریه میکرد
به خود آمدم، روضهخوان از تو میگفت…
#فاطمه_عارفنژاد
#کتاب_شبانماه
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
برگشتهای بدون سوارت به خیمهگاه
در امتداد واقعه، در عصر اشک و آه
دلواپس کسیست نگاهت قدم قدم
گاهی اگر به پشت سرت میکنی نگاه
یالت چقدر سرخ... خیالت چقدر سرخ...
چشمت به خون نشسته چرا؟ آه ذوالجناح!
ای مرکب بهشت خدا! پس حسین کو؟
افتاده عرش روی زمین در کجای راه؟
با بادهای سرخ سماعیست خونچکان
هر سنگ روضهخوان شده بر خاک روسیاه
تنها رها به دشت... خدایا چه بیسپر!
سرها به روی نیزه... دریغا چه بیگناه!
فریاد «یا بُنَیَّ» جهان را گرفته است
بوی مدینه میوزد از سمت قتلگاه
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
مریم شدن، نذر خدا بودن، دعا کردن
هاجر شدن، با تشنگی سعی و صفا کردن
آهو شدن در دشتهای سربهسر صیاد
ماهی شدن، در موجموج غم شنا کردن
باری کنار خیمهٔ سقا زمین خوردن
باری کنار ذوالجناحت پابهپا کردن
باری کنار عمه سرگردانِ چادرها
پروانهها را از شبِ آتش رها کردن
این گوشه آرامش شدن پیش رباب و آه
آن گوشه پنهانی برایت گریهها کردن
بی اذنِ مُردن رد شدن از محشرِ گودال
با شیون و با مویه نامت را صدا کردن
همکاروان با تو که روی نیزه میرفتی
عزم سفر تا دوردستِ ناکجا کردن
با اشکهای کودکان همسایگی تا صبح
با خندهٔ شمر و سنان تا شام تا کردن
با خطبه، با فریاد، با شعر و سکوت و سوگ
هرجا که شد یک پنجره رو به تو وا کردن
دیدی پدر؟! دیدی وفادار غمت بودم؟
در روزگارِ دختر از بابا جدا کردن
در کار عشق و عاشقی تسلیم باید بود
ما را مبادا لحظهای چون و چرا کردن
#فاطمه_عارفنژاد
#شعر_عاشورایی | #حضرت_سکینه علیهاالسلام
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از مَدرَس/ ۸
کتاب خاکستر.pdf
4.53M
• کتابچۀ خواندنی «کتاب خاکستر»
• بازنشر روایتی از «محمد موسـی»
شاعر فلسطینی از وضعیت شعــر
و شاعری در بمبارانهای غـــزه...]
[ درک موقعیــــت شاعـــران غــــزّه و
کتابفـــــروشیهــــــــای سـوختــــــــــــــــه
و بمبـــــــــاران مکــــــرّر، برای اهالـــــــی
قلم الزامـــی و بسیــار مهم اســـــــت.
محمد موسی کسیست که انجمـــنِ
شاعران غزه را تاسیــــس کرده و این
روایتی شاعرانه از یک جنـــگ اسـت.
سهمی در نشر آن داشتــه باشیــم ]
👈 کپی تنها با ذکـــر منبع 👉
┅═✧ مدرس ۸ | موسسه رواج ✧═┅
هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
به غیر از تو ندارم در جهان یک آشنا حتی
قرار من! تویی تنها قرارم با خدا حتی
منی که قد کشیدم ساقه ساقه از دل غربت
نبودم لحظهای از ریشهٔ مهرت جدا حتی
نه تنها من _که از بیتابیام سر میرود شوقت_
صدایت میزنند این روزها گنجشکها حتی
کجای عالمِ تنهاییام دیدار تو حتمیست؟
به عشقت حاضرم پر وا کنم تا ناکجا حتی!
شنیدم مهربانی، بیشتر از هر خیال و وهم…
شنیدم دوست داری روسیاهان را… مرا حتی…
به کویت هرکه رو آورد، برگشتن نمیدانست
که از کوه غم تو برنمیگردد صدا حتی
***
سفر جای خودش، آنقدر دورم از وصالت که
نمیبینم منِ بیچاره خواب کربلا حتی
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
صدای طبل جنگی تازه پر کردهست صحرا را
هلا این گوی و این میدان، علم بردار علمدارا!
دری وا کن به آنسوی نبرد از کوچهٔ بنبست
بیاور ترجمان تازهای انا فتحنا را
شبیه تیرِ از چله رها بی لحظهای تردید
برو تا قلب دشمن، خسته کن سعی سپرها را
که مثل سایه رد شد سنگ از کانون آیینه
که نامردی بههم زد مجلس مهمانی ما را
که باید همصدا با حلق اسماعیل شعری گفت
که باید با رجزها نوحهخوان شد خون یحیی را
افق را ابرهای خشم و خونخواهی قرق کرده
از این طوفانتر آیا دیدهای امواج دریا را؟
گلی که روی خاک افتاده، میروید شکوفاتر
جلوتر میبرد با خون خود طوفان الاقصی را
#فاطمه_عارفنژاد
#خونخواهی
@fatemeh_arefnejad
قلبم شکسته… خستهام… زخمی شده بالم…
سایه به سایه مرگ میآید به دنبالم
بی دامن سرسبز مادر مانده پژمرده
گلهای زرد و قرمز پیراهن و شالم
من با تمام کودکی، در میهنم امروز
میراثدار رنج و اندوهی کهنسالم
عکاسها! عکاسها! از من چه میخواهید؟
من کِی شبیه خندههای کارتپستالم؟
غمگینترینم من! چه میفهمید از احساسم؟
تنهاترینم من! چه میپرسید از احوالم؟
شاید مرا در انفجاری تازه بشناسید
با گریههای گیرهمو… با بغض خلخالم…
آه ای شما راحتنشسته گوشهٔ خانه!
جز ایستادن راه حلی نیست در عالم
#فاطمه_عارفنژاد
#مدرسه_تابعین
#فلسطین
پ.ن:
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم…
#اعظم_سعادتمند
@fatemeh_arefnejad
تابیدهای، به صبح تماشا رسیدهایم
باریدهای، به دامن دریا رسیدهایم
این کشف، این مکاشفه از کی شروع شد؟
پلکی زده، به وادی معنا رسیدهایم
با مرکب غم تو به معراج رفتهایم
ظهر عطش به لیلة الاسریٰ رسیدهایم
تاریخ را ورق زده انگشت خونیات
ما با اشارهٔ تو به فردا رسیدهایم
آیینه بینهایت و آیین، واحد است
با تو به درک تازهای از «ما» رسیدهایم
از وحشت کویر و از اندوه درهها
از قلههای رنج به اینجا رسیدهایم
ما نایب الزیارهٔ گلهای پرپریم
از باغ «التماس دعا»ها رسیدهایم
لبتشنه و گرسنه نماندیم در طریق
با نان گرم و آب گوارا رسیدهایم
رخت و لباس، خاکی و پا زخم و دل دچار…
بهبه! چه باشکوه و چه زیبا رسیدهایم
***
من باورم نمیشود اینجایم ای حسین
آغوش باز کردهای… آیا رسیدهایم؟
#فاطمه_عارفنژاد
#اربعین
@fatemeh_arefnejad