May 11
May 11
هنوز میچکد از چشمها بهانهٔ تو
بیا که سر بگذارد جهان به شانهٔ تو
برای گریهٔ این ابرهای سرگردان
کجاست بهتر از آغوش بیکرانهٔ تو؟
به پای بوسی دریای وعده داده شده
از ابتدای زمان رودها روانهٔ تو
نفس نفس همهجا بادها سراسیمه
سحر سحر همه در جستوجوی خانهٔ تو
ستارهها همه پا در رکاب نور امید
نگاه سرخ افق مشعل نشانهٔ تو
اگرچه باور تقویم ما زمستانیست
هزار سکه بهار است در خزانهٔ تو
میان باغ خزانخیز چارفصل هنوز
به انتظار تو قد میکشد جوانهٔ تو
به صبح جمعه قسم عصر، عصر دلتنگیست
بخواه تا بشوم لایق زمانهٔ تو
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
ابر لکنت گرفته، درمانده
قاصدک تشنهٔ خبر مانده
آن نسیمی که بوی باران داشت
چند سالیست در سفر مانده
همه اوقات مزرعه تلخ است
بر دلش داغ نیشکر مانده
هرچه دشت است بی گل و گندم
هرچه باغ است بیثمر مانده
باید آهسته خرج خاک شود
رود را طاقتی اگر مانده
نرسیدند به توانستن
خواستنهای بیاثرمانده
باز چشمانتظار معجزهاند
مردمِ بین خیر و شر مانده
تو بگو کی سپیده میآید؟
چند شبگریه تا سحر مانده؟
ما همه آفتابگردانیم
اوست خورشید و اوست فرمانده
#فاطمه_عارفنژاد
إِلهى عَظُمَ البلاء
و بَرِحَ الخَفاء
و انكَشَفَ الغِطاء
و انقَطَعَ الرَّجاء
و ضاقَتِ الاَرضُ و مُنِعَتِ السَّمآء…
@fatemeh_arefnejad
عکاس ماهر است و خود سوژه شاهکار
در قاب عکس پنجره زیباست روزگار
باران زدهست و از نفس خاک میوزد
عطر هزارسالهٔ یک شعر ماندگار
از مرز باغ رد شده بوی گلاب و گل
ماندهست در محاصرهٔ بوتهها حصار
گیسو به باد داده دوباره درخت سیب
از شرم و شور سرخ شده گونهٔ انار
از بس نسیم سر به سر او گذاشته
چین خورده باز دامن آبی آبشار
پیک بهار آمده، آورده با خودش
شادی برای آدمیانِ به غم دچار
بیدار شو! فقط دو سه دم مانده تا طلوع!
سرسبز شو! فقط دو سه گل مانده تا بهار!
چشمانتظار آمدنش ایستاده کوه
آغوش باز کرده افق تا کی آن سوار…
***
یاد تو ای همیشهبهارم، همیشگیست
آخر مرا به غفلت تقویمها چکار؟
نیلوفر و بنفشه و مریم فقط یکیست!
گلها همه تواند که با نام مستعار…
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
تو که رفتی یه جوری شد انگار
برکتو از محلهمون بردن
توی باغچه گل و گیاه خشکید
توی حوض ماهی قرمزا مردن
ایوون از بوی یاس خالی شد
کمر سروِ تو حیاط شکست
باورت میشه بعد رفتن تو
تو بهارخواب دیگه نمیشه نشست؟
باورت میشه صبحها گنجشکا
شعر نمیگن، آواز نمیخونن
ابرا بغض منو بلد نیستن
قصهٔ بارونو نمیدونن
دیگه نیس تو جیبات نخود کشمش
دیگه ظرفت نداره قند و نبات
سرویس لبطلای گلسرخیت
دیگه چایی نمیده به نوههات
دیگه گلدوناتو روی طاقچه
برق نمیندازی با سر آستین
دیگه دستات نمیسوزه هیچوقت
با چراغ نفتی علاءالدین
دیگه رو پشت بوم نمیخوابیم
دیگه تا صبح ستاره چیدن پر
دیگه آلبوم ورق زدن با تو…
دیگه هی خاطره شنیدن پر
دیگه کو مجلس دعای کمیل
دیگه کو روضهٔ علمدارت
شلهزردای بیستوهشت صفر…
حلوای سفرههای افطارت…
دیگه کو عیدیهای نوروزیت
پولی که لای قرآنت داشتی
هفسینی که با عشق میچیدی
سبزهای که با ذوق میکاشتی
بچهها اخمهاشون تو هم رفته
خلق بابا یه جورایی تنگه
آره مامانبزرگ… میبینی؟
کار دنیا بدون تو لنگه…
ما هنوز که هنوزه منتظریم
باز بپیچه صدای در زدنت
ما هنوز چش به راه یه تلفن
ما هنوز گوش به زنگ اومدنت…
بگذریم… خیلی حرف زدم دیگه
حوصلهت سر نرفته از دستم؟
باز میبخشیم شبیه اون وقتا
که با غرغر دلتو میشکستم؟
حالا اونور غم گلایلها
اینطرف گریهی گلابپاشه
روی قبرت دو بیت شعر منه
میشه لطفا منو یادت باشه؟
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
صدایم بزن ای صدای تو باران
نگاهم کن ای آبروی بهاران
به یک جرعه لبخند و نور و نوازش
در این خاک دلتنگ، باغی برویان
بدون تو گلخانه روحی ندارد
به افسردگی میزند نبض گلدان
دوتا صندلی خالی از شور و شادی
بدون تو مانده در آغوش ایوان
بیا بپران خواب گنجشکها را
هیاهو بیاور به صبح درختان
عیادت کن از ماهی حوض کاشی
که کابوس دیده تمام زمستان
تو سروی و هرگز خزانی نداری
ولی من کیام؟ برگی افتان و خیزان!
بگو کی به این خانه سر میزنی؟ کی؟
کجا عمر دوری میآید به پایان؟
دلم ابری و آسمانم کبود است
صدا کن مرا ای صدای تو باران
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
غروب، کوه، نسیم، آسمان، ستاره، هلال
دوباره فرصت آن شد که وا کنم پر و بال
به شهر مژدهٔ لبخند ماه خواهم داد
اگر بچینمش از پشت بامِ استهلال
منی که کنج دلم آیه آیه خوف و رجاست
منی که روی لبم یا محول الاحوال
رسیده وقت رسیدن! چرا بمانم دور؟
رسیده فصل رسیدن! چرا بمانم کال؟
دل خزانزدهٔ من بیا جوانه بزن
ببر به درک سحرها بهار را امسال
تو میرسی _اگر اینروزها اراده کنی_
به دشتِ ناشدنیها، به قلههای محال
نگاه کن به در خانهاش! ببین باز است!
و آمدهست خود میزبان به استقبال!
عجب شروع قشنگیست ماه مهمانی
تمام سال نو ای کاش بر همین منوال…
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از بین الطّلوعین
#روایت_دیدار
🌷 شعر بدون نوبت
ربِّ أدخلنی مُدخلَ صِدق؛ و لالههایی که به استقبال صف کشیده بودند. پایشان در این خاک محکم بود. لالههایی به رنگ آرمان شهیدان. و این جور وقتها که پای تو سست میشود برای رفتن" از خود پلی بساز برای عبور خویش"(افشین علاء).* این چند قدم تا حسینیه همه از هم سراغ شعرخوانیها را میگیرند و روی شانههای یکدیگر خیره میشوند تا ردّ همای سعادت را بجویند."او ترانی گفت و دیدم لن نمیآید به من"(حسن خسروی وقار). و اینک حسینیه که دور تا دور، کاشینوشتههای کبودش، سلامی است به محضر حضرت مادر. "هر یک نشسته گوشهای از خوان مادرم"(الهام صفالو). در صف نماز خود را بین شاعرانی میبینی که یک سروگردن بالاترند از تو و طنین هیچ در گوشت میپیچد. "همین هیچم همین هم بر درت کم ادعایی نیست"(علیمحمّد مؤدب). در آرامش طوفانِ قبل از آمدن راهبر، مسئولان جلسه قرارهایی میگذارند که با آمدن او همهی قرارها به هم میریزد و شاعران مشتاق برمیخیزند به عربی و ترکی ولری و فارسی با صدای بلند به شعرخواندن."هجوم صداها از این سو از آن سو"(محمدجواد شرافت). تو هم برخاستهای و خیز گرفتهای که شعرت را بین شعرهای بدون نوبت بخوانی: "من یک زنم….". که ناگهان اذان.
به دوستانت میسپاری یادت بیندازند مسافری در این خانهی پدری! و نماز مسافر، شکسته. چرا که نماز پشت سر ولایت، تمام و کمال است. موقع سجده چشمت به زیلوی آبی یزدبافت میافتد و یاد مستندی که چندی پیش دیدهای میافتی؛ که سلول رهبر با همینها مفروش بوده." فرشی ز دل شکسته انداختهام"(میلاد عرفانپور). بر سر افطار در دلت میگویی نکند فقط خودت این میان رسوا شدهای و چشمهای دیگر شاعران را نگاه میکنی" تا در آن آئینهها اشک شعف را بنگری"(محمّدحسین انصارینژاد). از سر سفرهی افطار بلند میشوی"کم بود نان سفرهاش امّا حلال بود"(علیرضا نورعلیپور). لقمهی نان و مرغی را به تبرک برمیداری و به دنبال شمارهی صندلیات میگردی و آرزو میکنی نزدیکتر باشد به "فی مقعد صدق". پس از درخواست دستهجمعی خواهران برای نزدیکتر شدن به ایشان قبل از رسمی شدن جلسه، خودت را در چند قدمیشان میبینی . میشنوی کسی میگوید که توسّل به آرمان علیوردی او را به توفیق این حضور رسانده که "بل أحیاءٌ…". وقتی در جواب سلام رساندنها میگویند سلام و اخلاص مرا به مردم شهر و دیارتان برسانید، بوی یاس در همه جا میپیچد و دلت قرص میشود که این همه نشانه از سر اتفاق کنار هم ننشستهاند."هر چه بینی از او نشان دارد/برترین شان بینشان زهراست"(یوسفعلی میرشکاک). پردهی سبزی که در زاویهی دیدت است کنار میرود و نوهی راهبر، آهسته سرک میکشد که شاید ببیند شاعرانی که "فی کلّ وادٍ يهيمون" نیستند و اهل "ذکروالله کثیرا"هستند، چه شکلیاند! و تویی که تا آن وقت، خودت را هم از یاد برده بودی، آرزو میکنی کاش فرزندانت بودند و این شعاع آفتاب را از نزدیک میدیدند و گرمای زندگیشان تضمین میشد."و چشم کودک من سوی آفتاب من است"(فائزه زرافشان). بدون اضطرابِ شعرخوانی و فارغ از دوجهان گوشهای به تماشا نشستهای."در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را /شکر…" که ناگهان نوبت به همسرت میرسد. داری در ذهنت یکییکی غزلهای تازهاش را مرور میکنی که چه خواهد خواند، و او در کمال ناباوری نوبتش را به خانمهای جلسه میدهد. صلوات بلند خانمها قبل از آنی که آقای مجری موافقت یا مخالفتی ابراز کند، مهر تأئيد این پیشنهاد میشود. هنوز در ذهنت داری سبکسنگین میکنی از بین خانمها، کرباسی یا مهرابی یا جوشقانیان یا فروغی کدام مقدّمند در این به خط مقدم رفتن، که "آهسته در گوشم کسی گفت اسم شب صبح است"(محمدمهدی سیار). و مجری نام تو را صدا میزند.
یکی از معانی بیت، خانه است و امشب در این بیت، حضور خانواده تجلی پیدا کرد و تو بیخیال از قضاوت دیگران میخوانی:"من همسر مردادیام را دوست دارم".
"بگذار بر من تهمت مستی ببندند/مردم چه میدانند شاید خورده باشم".(قادر طهماسبی).
در سخنرانی کوتاهِ بعد از شعرخوانیهای بلند، راهبر اشاره میکند به شعری که دربارهی زن خوانده شد، با عبارت: "و چقدر هم خوب"؛ و تو هنوز در هیجانی که منظورشان شعر زیبای فائزه زرافشان است یا شعر تو : "من یک زنم آزادیام را دوست دارم". و تأكید میکنند که از این دست شعرها زیاد باید اتفاق بیفتد.
و در همان سخنرانی 20 دقیقهای از 300 دقیقهی دیدار، یاد آرمان عزیز، میکنند که در این تاختوتازها صحنه را درست شناخت و چه اثرگذار احساس تکلیف کرد .
و باز در أخرجنی مخرج صدق، لالهها را میبینی که دم در به بدرقه ایستادهاند و هوای سرو تناور باغ را دارند و شب از سرخیشان چیزی نکاستهاست. "گفتی میان آتش عشقم چه میکنی/گفتم خلیل بین گلستان چهمیکند"(رباب کلامی).
* (شعرهای خوانده شده در جلسه)
#زهرا_سپهکار
@zahra_sepahkar
به مسجد میرود یا سمت قربانگاه میآید؟
چرا از هر طرف امشب نسیم آه میآید؟
قدمهایش چقدر از خانه تا مسجد شتابان است
به سختی عرش دارد پا به پایش راه میآید
چه شوقی میچکد از صورتش وقت وضو امشب
برایش عاقبت آن لحظۀ دلخواه میآید
برای بار آخر کوچهکوچه، کوفه میبیند
سراغ سایههای تیره، نور ماه میآید
هلا ای شهر! شام آخر است آمادهای آیا؟
چه بر روز تو در این فرصت کوتاه میآید؟
نمیبینند مردم حجم تنهایی مولا را
غریبی علی تنها به چشم چاه میآید
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
دلتنگ، خطاکار و فقیر آمده بودم
در حلقهٔ گیسوش اسیر آمده بودم
از باغترین کوچهٔ فردوس، خدایا!
آخر به امیدی به کویر آمده بودم
من بودم و عهد ازل و رنج هبوطم
مأمور به یک امر خطیر آمده بودم
تا کشف کنم راز شب تار چه بوده
زیر علم ماه منیر آمده بودم
محتاج به آیات کریمانهٔ تطهیر
مشتاق به آن خیر کثیر آمده بودم
از صبحدم غار حرا و شب معراج
از ظهر تماشای غدیر آمده بودم
شاید که گدا را بنوازد به نگاهی…
با گریه سر راه امیر آمده بودم
سردرگم و بیچاره و بیتاب نفسهاش
پر واهمه با کاسهٔ شیر آمده بودم
او را چقدر زود گرفتند از عالم
ای وای به من! وای چه دیر آمده بودم…
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
مهربانماه من! خداحافظ!
اشک من! آه من! خداحافظ
ای تو اندوه تا ابد شیرین
غم دلخواه من خداحافظ
باز بغض یتیمیام گل کرد...
پرورشگاه من! خداحافظ
باید اینجا جدا شویم از هم
یار همراه من! خداحافظ
نرسید آخرش به دامن تو
دست کوتاه من... خداحافظ
من ستاره ستاره دلتنگم
ماه من! ماه من! خداحافظ
#فاطمه_عارفنژاد
#ماه_رمضان
#وداع
@fatemeh_arefnejad
مبارک است که از چنگ شب رها شدهای
طلوع کرده و با صبح آشنا شدهای
برای خالیِ دیوار ناامیدیها
شبیه پنجره رو به بهار وا شدهای
آهای سرو بلندم! من از تو ممنونم
که سرپناه حیای بنفشهها شدهای
فرشته آمده از آسمان به بدرقهات
سفر بخیر! بگو راهی کجا شدهای؟
به لحن خون و جنون گرم گفتگو با تیغ
هزار حنجره جوشیدهای، صدا شدهای
چطور شد که گذارت به قتلگاه افتاد؟
چگونه شد که سر کوچه کربلا شدهای؟
«شهید» راز بزرگیست در دل تقدیر
تو از قضا وسط شهر برملا شدهای
#فاطمه_عارفنژاد
#شهید_حمیدرضا_الداغی
#جوانمرد
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از 🎧پادکست شعر پارسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«گفتند شعر پارسی و زنده شد زبان»
🎙به زودی، فصل اول پادکست شعر پارسی
🎧در هر اپیزود از این پادکست، سراغ شاعران مطرح تاریخ شعر پارسی، از شاعران کلاسیک تا شاعران معاصر میرویم که زندگی و یکی از مشهورترین اشعار هر یک را بررسی کنیم.
تقدیم به تمامی دوستداران شعر و ادب پارسی🌹
مدیر پروژه: محمدرضا معلمی
شعرخوانی: زینب بیات
مدیر هنری: مهدی یدالله نژاد
ویرایش و تنظیم: سیدمهدی احمدی، مهدی صادقی، یاسین بستانچی
💠 پادکست شعر پارسی را دنبال کنید:
https://eitaa.com/joinchat/274137479Cabc06a38e6