❗ میدونم کارفرمای ضعیف و بد هم هست اما حرفم برای جاهاییه که خوبن و درد به در نیروی خوب میخوان و نیست...
✅ حرفم اینه که نگیم کار نیست؛
کارهست اما کسی که این ویژگیهارو داشته باشه نیست، چون خیلیها راحت طلب شدن دوست دارن گزینشی کارکنن
ینی خودش انتخاب کنه شرایط کار چطوری باشه
یا مثلا کارکنه حقوق بگیره دیگه ذهنشو درگیر نکنه(مثل زندگی بد کارمندی)
🍀 این جور کار کردن میدونی خروجیش چی میشه؟
اون آدم برای همیشه یه آدم سطح پایین میمونه که میگه بمن بگین چیکارکنم من همون کارو کنم... بمن نگین بیا بیشتراز ظرفیتت کارکن.
خلاقیتش میمیره، نمیتونه خوب و بد و تشخیص بده، قدرت تصمیم گیریش ازبین میره و...
عملا به هیچ دردی نمیخوره و با ربات برابری میکنه
💯 این شرایط اصلا به درد هیچکس نمیخوره.
مثل دینداریه، دینداری گزینشی به درد هیچکس حتی خود ما هم نمیخوره.
#تجربه_های_کارآفرینی
فاطمهی سلطانی:)
❗نه تنها خود من برای تیمسازی(گروهسازی) ❗بلکه همه همکاران کارآفرینم ❗حتی همه کسایی که کارشون خیلی ب
🍀 اینکه میگین مگه میشه کسی حقوق نگیره...
من نمیگم نگیره، ولی بالاخره آدم وقتی خودش رو وقف کاری میکنه خدا هم به مالش هم به وقتش هم به وجودش برکت میده...
.
من خودمم وقتی نونآور خونمون بودم تواین شرایط کارکردم؛ پس رو هوا حرف نمیزنم.
الکی نمیگم...
همه این روزارو گذروندم:)
خلاصه که
کارهست نیرویی که این ویژگیهارو داشته باشه نیست. 🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️
#تجربه_های_کارآفرینی
راز امشب:
سعی کنیم اصالت خودمون رو بشناسیم؛
مثلا اولین قدم
شناخت اصالت زبان فارسیمون باشه. 🍃
#راز
کتابی که این روزها سرنماز هم کنارمه تا بین دوتا نماز بتونم یکم بخونمش...
.
✅ انقدرکه مهمه، خوبه، فوقالعاده است...
اما پیاده کردنش سخته حقیقتا دل میخواد، دغدغه میخواد، حل شدن تو مسیر میخواد...
#معرفی_کتاب
اگر شما فعالان فرهنگی در کار خود فشار زیادی تحمل میکنید و بار مسئولیتتان زیاد شده است، به جمکران بروید به امام زمان (عج) بگویید.
.
نگم ازاین حس...
ازاین خستگی...
از نشونههای خوبی که بعد از درد و دل میبینی؛ازاینکه نگاه آقارو حس میکنی...
قشنگ میفهمی این گشایشی که الان در کارت ایجاد شده از برکت اون جمکران رفتن و دعاکردنه...
.
این توصیه که هروقت خسته شدی برو به امام زمانت بگو رو جدی بگیرید.
سکانس اول:
الان دوست داشتم شمال باشم یا یه جایی وسط جنگل که کلبه چوبی داشت؛
اونوقت تو هوای بارونی و ابری شومینهاش رو روشن میکردم و از بوی آتیش و صدای پرندههای وسط جنگل لذت میبردم...
سکوت مطلقِ پر از صدای آرامش...
پشت کرسی برنامههای هفته جدیدم رو مینوشتم و ذهنم رو آروم میکردم.
بدون اینکه به هیچ چیز دیگه ایفکر کنم...
.
سکانس دوم:
بخاطر یسری گرهها نه امکان شمال رفتن دارم
نه کلبه چوبی وسط جنگل سراغ دارم
شومینه و کرسی و آرامش هم پیشکش:)
.
سکانس سوم...
یه گوشه خونه روزمین پتو پهن کردم
یه پتو هم روپاهام کشیدم و دفتر برنامه ریزیم رو برداشتم و با یه موسیقیای که عمیــقـــا سکانس اول رو برام تداعی میکنه دارم از زندگی لذت میبرم و تو احساسم دقیقا وسط جنگل تو کلبه چوبی با بوی آتیش و بارون و پرندهها دارم برنامههای هفته جدیدم رو مینویسم:)
همونقدر هم آرامش دارم...
فاطمهی سلطانی:)
سکانس اول: الان دوست داشتم شمال باشم یا یه جایی وسط جنگل که کلبه چوبی داشت؛ اونوقت تو هوای بارونی و
چون اعتقاد دارم
زندگی چیزی نیست که هست...
زندگیه اون چیزیه که من میسازمش:)
فاطمهی سلطانی:)
سکانس اول: الان دوست داشتم شمال باشم یا یه جایی وسط جنگل که کلبه چوبی داشت؛ اونوقت تو هوای بارونی و
دوست داشتم موسیقیش رو باهاتون به اشتراک بذارم ولی نمیشه:)
پس اگر برنامه کستباکس رو دارید برید روی گزینه "حالت ذن" و این موسیقیای که تو تصویر میبینید رو انتخاب کنید.
.
اگر امتحان کردید خوشحال میشم احساستون رو بامن هم درمیون بذارید:)