شعار شهادت امام سجاد علیه السلام
یعقوب کربلا چه قدر گریه می کنی
از صبح زود تا به سحر گریه می کنی
یعقوب را که غصه ی یوسف شکسته کرد
داری برای چند نفر گریه می کنی؟
وقتی که چشم هات می افتد به معجری
حق داری ای عزیز اگر گریه می کنی
این طفل را به جان خودت آب داده اند
دیگر چرا میان گذر گریه می کنی
از صبح تا غروب فقط نیزه می زدند
داری به قتل صبر پدر گریه میکنی
چشمت چرا ضعیف شده بی رمق شده
یعقوب کربلا چقدر گریه می کنی!
با دیدن اسیر کجا می رود دلت
با دیدن فقیر کجا می رود دلت
علی اکبر لطیفیان
منم من،شهید سوز و اشک و ناله،به دل دارم داغ سه ساله
عزیزان من،شدند از غربت،تمامی پرپر همچو لاله
امامُ العارفینم،سید الساجدینم،من زین العابدینم
واغربتا واویلا...
اگرچه،خزانی دیدم باغ و گلشن،اگرچه زخمی شد مرا تن
به شام وکوفه،ز خطبه ی من،شده ویرانه کاخ دشمن
خطبه خواندم غوغا شد،شور محشر بر پا شد،ظلم و فتنه رسوا شد
واغربتا واویلا...
به عمرم،به یاد دلبر غصه خوردم،به دوشم بار ناله بردم
چو دیدم جسم ِ،پدر را بی سر،میان مقتل جان سپردم
صد پاره تن ای بابا،دور از وطن ای بابا،ای بی کفن ای بابا
واغربتا واویلا...
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
#وحید_دکامین
▶️
تو یادگار حسینی که کربلا دیدی
شبیه عمّهی مظلومهات بلا دیدی
"سری به نیزه بلند است" را شما دیدی
و غارت حرم و خیمهگاه را دیدی
دو چشم گریهی تو تا همیشه آباد است
در این سکوت تو صدها هزار فریاد است
برای گریهـات آقا اشاره کافی بود
همین که چشم تو بینَد سهساله کافی بود
گلوی نازک یک شیرخواره کافی بود
به آبدادن ذبحی نظاره کافی بود
تو را به غصّه چهلسال مبتلا دیدند
به لحظهْلحظهْ گریز تو کربلا دیدند
اگرچه عصر دهم قسمت تو غم گردید
که سایهی پدرت از سر تو کم گردید
نصیب تو فقط آه و غم و الم گردید
ز بار غصهی یاران قَدِ تو خم گردید
اگرچه تبْ نگهت را ز درد، تیره نمود
خدا برای امامت تو را ذخیره نمود
دلتْ ز داغِ اسارت غمِ فراوان داشت
دو پلک چشم ترِ تو همیشه باران داشت
همیشه خاطرِ تو یادی از شهیدان داشت
به سینه روضهی مکشوف چون هزاران داشت
سهشعبه دیدی و تیر و گلوی اصغر را
تو تیغ دیدی و خنجر به روی حنجر را
به نوک نی سرِ خورشید ماه قافله بود
نگاهبان سر شیرخواره حرمله بود
به دست و پای تو در این مسیر سلسله بود
غمی که کُشته تو را شام بود و هلهله بود
شهادت ارث شما بود و اعتبار شما
به ظلمْ سوی اسارت کشید کار شما
چه رفت بر دل غمدیدهات به دفن پدر
درون قبر زدی نالهای ز سوز جگر
سری نمانده کنی رو به سوی قبله دگر
رواست خون بشود جاری از غمت ز بصر
به دفن شاه شهیدان کفن نبود آنروز
به زیر آن همه نیزه بدن نبود آنروز
https://eitaa.com/fatemi8/111
بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
#محمود_ژولیده (با تلخیص و تصرف)
▶️
من یادگار دستهای بسته هستم
من شاهد زنجیر های خسته هستم
وقتی که دست عمه ام را بسته دیدم
حتی صبوری را ز دستش خسته دیدم
آنچه که ما دیدیم چشم غم ندیده
حتی اسیر کفر و رومی هم ندیده
من دیده ام صبر و قرار زخمها را
من دیده ام شلّاق تند اخمها را
روزیکه رو و آبرو و اَبرویم سوخت
عمامه ام آتش گرفت و گیسویم سوخت
وقتی حریم حرمت ما را شکستند
درّندگان بر سینۀ قرآن نشستند
گلزار طف پیش نگاهم لاله گون بود
معراج دارالحرب چون دریای خون بود
وقتی عبور از قتلگاه نور کردم
با کوه غم صبر از سرِ دستور کردم
من سروهای نور را اِستاده دیدم
تن های بی سر بر زمین افتاده دیدم
در خیمه بر قلب پریشان تاب دادم
با اشک بر لبهای عطشان آب دادم
من عرش اعظم را ز غم دلریش دیدم
من ذبح اعظم را به چشم خویش دیدم
از شام عاشورا همان شام غریبان
دیدم یتیمان را همه سر در گریبان
از کربلا تا کوفه تا شام و مدینه
تا آخرِ عمرم ندیدم غیر کینه
دشمن مرا یک عمر گریان دید و خندید
بر داغهای سخت نالان دید و خندید
یک عمر بر گلهای پرپر گریه کردم
یک عمر بر رگهای حنجر گریه کردم
تنها نه هجده سر بروی نیزه دیدم
عمامه و معجر بر روی نیزه دیدم
هفتاد و دو گل پیش چشمم بود پرپر
هشتاد و چار آزاده زن در حصر لشگر
من دفن کردم نعش های بی کفن را
من دفن کردم رأسها دور از بدن را
از داغهای کوچه و بازار و صحرا
من مرگ را از حق طلب کردم چو زهرا
https://eitaa.com/fatemi8/113
مرا میشناسی بقیعم، منم قبله گاه غریبان
مرا میشناسی بقیعم/ منم قبله گاه غریبان
مرا می شناسی بقیعم/ که با اشک و آهم چراغان
چه شبها که بی روضه مردم/ در آغوش من گریه کردند
به صادق به باقر به سجاد/ به یاد حسن گریه کردند
غم غربت من/ رسیده به افلاک
که ارکان ارض است/ در اين تربت پاک
(واویلا، واغربتا)
بقیعم که پر کرده عمری/ غم فاطمه خلوتم را
زپنهانی قبر زهرا/ بخوان قصه غربتم را
گهی بر مزار امامان/ گهی نزد ام البنینم
من آن تربت ساده هستم/ که با عرشیان همنشینم
شده زائر من/ هزاران کبوتر
شده همدم من/ مزار پیمبر
(واویلا، واغربتا)
پر از ماتم فاطمیه/ پر از داغ پیغمبرم من
پر از روضههای نخوانده/ پر از غربت حیدرم من
پریشانم از منع گریه/ پریشانم از منع ماتم
به سر آید این عصر عسرت/ بنا بر روایات محکم
دل من گرفته /خدایا خدایا
از این عمروعاصان/ از این بولهبها
(واویلا، واغربتا)
شاعر: ميلاد عرفان پور
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_سجاد_ع_مصائب
#حسن_کردی
▶️
روضه ی سوختن کرب و بلا را دیده
او وداع حرم و خون خدا را دیده
قاتل و مقتل کلِّ شهدا را دیده
عصر آن واقعه قحطی حیا را دیده
هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید
آتش و سوختن اهل خیامش را دید
@hosenih
دیده پاهای مغیلان زده ی خواهر را
درد شرمندگی از سوختن معجر را
خنده ی شمر و سنان زجر به یکدیگر را
ساربان و پدر و قصه ی انگشتر را
کاش در کرب و بلا این همه نیرنگ نبود
کاش انگشتر و انگشت بهم تنگ نبود
روز تشییع پدر تیر سه پر پیرش کرد
قبر کوچک،تن سقا،چقدر پیرش کرد
روی نیزه شدن آن همه سر پیرش کرد
خیزران و لب و دندان پدر پیرش کرد
زیر زنجیر تمام بدنش زخمی بود
تا چهل سال دلش مثل تنش زخمی بود
@hosenih
شام بر روح و تنش تیغه ی تکفیر کشید
آتش از بام که افتاد سرش تیر کشید
درد بسیار تر از خنجر و شمشیر کشید
یکسر از قهقهه ی حرمله تحقیر کشید
مرد تنهای اسیران شده باشی سخت است
شاهدی بر صدقه نان شده باشی سخت است
⏹
© اشعار آیینی حسینیه
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
#محمدجواد_شیرازی
▶️
چهل سال است در تب گریه کردم
چهل سال است هر شب گریه کردم
چهل سال است من بیدار ماندم
صحیفه را نوشتم روضه خواندم
@hosenih
چهل سال است غرق اشک و آهم
شبانه روز یاد قتلگاهم
چهل سال است خواب شمر دیدم
به دستش خنجری دیدم پریدم
چهل سال است گفتم دادِ بیداد
همیشه ظرف آب از دستم افتاد
چهل سال است تا مذبوح دیدم
نشستم بر زمین، ضجه کشیدم
چهل سال است دشت کربلایم
به یاد روز دفن و بوریایم
چهل سال است فکر اصغرم من
عزادار ذبیحی پرپرم من
چهل سال است مانند ربابم
به کام تشنه، زیر آفتابم
چهل سال است می گویم خدایا
عطا کن خیر، سهلِ ساعدی را
@hosenih
چهل سال است یاد شهر شامم
کنار عمه ها در ازدحامم
چهل سال است بر زخمم نمک خورد
بمیرم عمه ام زینب کتک خورد
چهل سال است می گویم رقیه
زنم بر دست می گویم رقیه
چهل سال است در بزم شرابم
به یاد خیزران خانه خرابم
چهل سال است می سوزد وجودم
به روی ناقه با غل بسته بودم
@hosenih
چهل سال است داد از سنگ دارم
به روی خود نشان از چنگ دارم
نگو این زهر امانم را بریده
چهل سال است عمرم سر رسیده
⏹
© اشعار آیینی حسینیه
دریا به دیده ی تر من گریه می کند
آتش ز سوز حنجر من گریه می کند
سنگی که میزنند به فرقم ز روی بام
بر زخم تازۀ سر من گریه می کند
از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند
ریزد سرشک دیده ی اکبر به نوک نی
اینجا به من برادر من گریه می کند
وقتی زدند خنده به اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند
رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند
ای اهل شام پای نکوبید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند
تا روز حشر هر که به گُل می کند نگاه
بر لاله های پرپر من گریه می کند
زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جدّ اطهر من گریه می کند
بگذار ظالمانه بخندند شامیان
«میثم» که هست ذاکر من گریه می کند
*
لحظه ای از عمر تو نگذشته بی ذکر و عبادت
بر لبت پیوسته آیات الهی کرده عادت
حلقه ی زنجیر را با پیکرت عرض ارادت
ظلم شد بر تو فزون و کم نشد از تو سیادت
داد دشمن بر جلال و عزّت و قدرت شهادت
با شهامت با شجاعت با فصاحت با رشادت
بر تمام شامیان منشور خود اعلام کردی
شام را بر چشم شاه شام همچون شام کردی
*
گر چه دستت بسته بود از عمق جان فریاد کردی
تا نفس ها را زحبس سینه ها آزاد کردی
کربلای دیگری در شام غم بنیاد کردی
در غل و زنجیر جنگی سخت با بیداد کردی
قلب زهرا و امیرالمؤمنین را شاد کردی
شام را نه ملک هستی را حسین آباد کردی
خصم را مغلوب با فریاد ظالم سوز کردی
بلکه با یک خطبه ثارالله را پیروز کردی
*
ای به صحرا نخل ها سرشبز از اشگ شب تو
ای خدا بالیده بر آهنگ یارب یارب تو
ای تمام سینه ها کانونی از تاب و تب تو
ذکر حقّ در اوج غم یک دم نیفتاد از لب تو
گر همه عالم شود فانی نمیرد مکتب تو
می درخشد بهتر از درخشید خورشید گردون کوکب تو
دست حقّ ، بازوی حیدر، خُلق احمد، را تو داری
بر فراز ناقه معراج محمّد (ص) را تو داری
*
ای بیقع بی چراغت کربلای دیگر ما
اشگ تو تا صبح محشر جاری از چشم تر ما
مهر تو خوش زجان پاک ما در پیکر ما
داغ عشق تو مدال سینه ی غم پرور ما
سیّد ما، سرور ما، اسوه ی ما، رهبر ما
طوف دیدار بقیع توست حجّ اکبر ما
کم نگردد از مقام و عزّت و جاه رفیعت
گر شود هر سال «میثم» خاک زوّار بقیعت
#امام_سجاد_ع_مصائب
غمش هم مثل اشکش بی حسابه
جلو روش آب اگه باشه عذابه
چهل ساله میگه الشام الشام
هنوزم فکر اون بزم شرابه
*
شده تسبیح ، غم ؛ سجاده آهش
سر ظهر عطش خیس نگاهش
میگن قد یه دریا گریه می کرد
اگه قصاب می دید بین راهش
*
نه تنها روضه ی گودال و دیده
نه تنها پیکر پامال و دیده
چهل منزل کنار عمه زینب
زمین افتادن اطفال و دیده
شاعر: #شهریار_سنجری
@dobeity_robaey
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
چه جوری خاطره هام یادم بره
سنگای به روی بام یادم بره
سی سالِ دیگم اگه گریه کنم
محاله بازارِ شام یادم بره
*
خرابه برامون آشیونه بود
ماجرای غربتِ زمونه بود
حرفی از گرسنگی نمیزنم
توی "شام" شامِ ما تازیونه بود
*
آتیشِ قلبِ کباب حرمله بود
باعث رنج و عذاب حرمله بود
توی راه رباب به آب لب نمیزد
مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود
*
کسی میشه ببینه و جون نده؟
آه و ناله شو به آسمون نده؟
میدیدم ربابو گِریه ام میگرفت
دستاشو بسته بودن تکون نده
*
سنگِ غم شکسته بال و پرم و
تا دیدم آتیش و اهلِ حرم و
روزی صدبارمیمیرم زنده میشم
که گذاشتم توی خاک خواهرم و
شاعر: #محمدحسین_مهدی_پناه
@dobeity_robaey
روزی که پیکرم را بر روی ناقه بستند در یک لحظه جدایی قلب مرا شکستند
آنجا غریب و تنها بودم میان اعدا دیدم که عمه ام را به تازیانه بستند
من اینچنین جدایی هرگز ندیده بودم همه نعش و عزدار هر دو به خون نشستند
امام سجاد طفل صغیر می دید گریه می کرد ، آب می آوردند وضو بگیرد گریه می کرد ، اگر اسیری می دید احترامش می کرد ، اگر می دید گوسفندی را ذبح می کنند گریه می کرد ، می فرمود : آبش دادید یا نه ؟ آری آقا ، ما مسلمانیم با گریه می فرمود :عده ای هم در کربلا می گفتند ما مسلمانیم ولی بابای من لب تشنه کشتند .
هر وقت یاد شهر شام می افتاد گریه می کرد . آقا چرا اینقدر گریه می کنی ؟ ( آقا شرح می داد ) می فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام شدیم ما را عصر رساندند به مجلس یزید ، آقا خیلی راه نیست چرا اینطور ؟
فرمود : ما را سر هر کوچه و بازار نگ می داشتند تا این مردم ما را نظاره کنند ما را از محله یهودیان بردند آن ها به ما سنگ می زدند عزیزان پیغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه های شام جای دادند
تو این خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد ، سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد .
لاله سرخ شهادت تن تب دار من است چشمه فیض خدا چشم گهر بار من است
حافظ خون و پیام شهدای ره دین لب گویای من و دیده خونبار من است
داغ یک دشت شهید و غم یک خیل اسیر این همه بار گران بر تن تب دار من است
دشمنم بسته به زنجیر و ولی غافل از آن که بر انداختن ریشه او کار من است
پای در سلسله و دست به دامان وصال دشمن از بی خردی در پی آزار من است
پرچم نهضت خونین شهیدان امروز گر چه بر دوش من و عمه افکار من است
صبر را بین که در این مرحله از وادی عشق سخت بیمارم وا و باز پرستار من است
خواهر کوچک من همچو گلی پرپر شد اشک طفلان ز غمش شمع شب تار من است
ازغم اکبر و اصغر جگرم می سوزد آه از این غم که خداوند خبر دار من است