مائیم و طفلانی بهم زنجیر کرده
داغ اسیری هر دومان را پیر کرده
*
یا صاحب الزمان ایام اسارت آل الهِ *
ما مانده ایم و کاروانی دل شکسته
جمع یتیمانی که دشمن پای بسته
در گوشه ای تیر سه شعبه اوفتاده
نیزه شکسته روی جسمی ایستاده
اینک سپاه ما علمداری ندارد
جز زینب و سجاد یک یاری ندارد
ارباب مقاتل نوشتن عمر سعد ملعون صبح روز یازدهم محرم دستور داد کاروان اسرا رو از کنار بدنهای شهدا عبور بدن – یا صاحب الزمان آجرک اله فی مصیبت جدک الحسین – چه گذشت به خاندان رسول خدا – الهی بمیرم وقتی نازنین بدن برادر پیدا کرد – گاهی صدا میزد أانت اخی ، انت ابن والدتی – گاهی صدا میزد برادرم - یوم علی صدر المصطفی و یوم علی وجه الثّری – یابن الحسن – اومدن با کعب نی و تازیانه – این خواهر تسلی دادن میخواد از برادر جدا بشه – علی القاعده باید صورت برادرو ببوسه – سر بالای نیزست .
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب
یا امام زمان منو ببخشید ، سادات مجلس - اینجا بدن بی سر برادر و دید
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست
خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست
دم دروازه ی کوفه گرم خطبه خواندن بود – یه صدای آشنایی به گوشش رسید – سر از محمل بیرون آورد – دید سر برادر بالای نیزه قرآن میخوانه – برادرم خیال نمیکردم یه روزی برسه تو این شهر من خطبه بخوانم ، سر تو بالای نیزه قرآن بخوانه ( حسین جانم )
صدا بزن
حسین حسین آرام جانم
حسین حسین روح و روانم
حسین حسین داروی دردم
حسین حسین دورت بگردم
--------------------------
نور خداست جلوه ی نورانی حسین
بوسیده است نبی مهِ پیشانی حسین
باشد حسین چراغ هدایت برای ما
روشن نموده است ره روحانی حسین
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi8/100
روضهٔ #دیر_راهب
بدادم زر، گرفتم در عوض جان
چه جان، جانِ جهان به به چه ارزان
اگرچه زر بدادم سر گرفتم
به عالم زندگی از سر گرفتم
همین دولت بسم در نشأتینم
که من سوداگر رأس حسینم
چو من سوداگری سودا نکرده
که سودش عقل را دیوانه کرده
زسودای سری سودا زدستم
که گنج عالمین افتاده دستم
ز روی گنج، گردی گر فروشم
زیانکارم به فردوس ار فروشم
چنان در ملک ترسایی به سیرم
که عیسی را فرود آرم به دِیْرم
اگر عیسی به چرخ چارمین است
مرا سر برتر از عرش برین است
از آنم سربلند از عرش برتر
که سر بنهادهام بر پای این سر
ز راز این لب خشکیده ماتم
مگر خضرم لب آب حیاتم
و یا موسایم اندر طور سینا
کز این سر نور حقّم در تجلا
من آن بینم به رای العین از این نور
که موسی را ز اَرْنی بود منظور
اگر انجام ترسایی چنین است
خوشا آئین من آئین دین است
خداوندا من اکنون در کنشتم
و یا در غرفهی باغ بهشتم
من از هر سرفرازی سرفرازم
که مهماندار سلطان حجازم
همی ناز ای مسیحا بر محمد
حسین از کعبه سوی دِیْرت آمد
تو ای بانوی مریم! تو کجائی
که امشب بایدت بر دِیْرم آیی
من آن ترسا و دیرم در کنشت است
چرا مهمان من زیب بهشت است
سری که سینهی زهراست مهدش
چرا دست من ترساست مهدش؟!
✍ مرحوم #ذهنی_زاده
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
در فکر گلی بودم و گلزار خریدم
گل خواست دلم، خرمن و خروار خریدم
در گلشن فردوس برین هم نفروشند
این طُرفهگلی را که من از خار خریدم
دیدم که به کف مایه و مقدار ندارم
بهر دو جهان مایه و مقدار خریدم
دیگر نکشم ناز طبیبان جهان را
زیرا که دوای دل بیمار خریدم
تا جلوه فروشد به جهان، گوشهی دِیْرم
با ذرّه، مهین مطلع انوار خریدم
در جلوهگری، غیرتِ خورشیدِ سپهر است
ماهی که من از کوچه و بازار خریدم
حیف است که با درهم و دینار بسنجم
هر چند که با درهم و دینار خریدم
خاک دو جهان بر سر صرّافِ فلک باد!
سر بود که با قیمت دستار خریدم
سودایی از اینگونه که دیده است به عالم؟
کم دارم و این دولت بسیار خریدم
خلق دو جهان گر بخورد غبطه، عجب نیست
چیزی که خدا بود خریدار، خریدم
شاید که چو من، راهبی اسلام برآرد
چون رأس حسین از کفِ کُفّار خریدم
در ماتمش از دیده، چرا خون نفشانم؟
آخر سر یار است ز اغیار خریدم
دیگر نکنم واهمهی حشر که این سر
شمعیست که از بهر شب تار خریدم
از سرّ حقیقت، مگر آگه شوم امشب
زر دادم و گنجینهی اسرار خریدم
ای دیده! تو را گر سر و سودای تماشاست
آیینهی صد عزّت و ایثار خریدم
دوزخ دگری راست که دربست بهشتی
امشب من از این لشگر خونخوار خریدم
«نظمی»! ز هنر هر چه به بازار جهان بود
سنجیدم و این طبع گهربار خریدم
✍ #نظمی_تبریزی
روضهٔ #دیر_راهب
بهدشت ماریه کشتند امیر بطحا را
بهم زدند همه روی ملک دنیا را
رسیده امر بجائی که سبط پیغمبر
مکان و منزل خود کرد دِیْرِ ترسا را
در آن دمیکه بهدِیْرِ یهود سُکنی کرد
فتاده لرزه به نُه طاق ملک سکنا را
به چرخ چار در آن لحظه جبرئیل رسید
خبر نمود از این قصهاش مسیحا را
که سبط ساقی کوثر در آن شب تاریک
نمود رشک ارم منزل نصارا را
چو کعبه اهل سماء چون طواف میکردند
بهدور آن سر خونین و ماه سیما را
به نطق آمده قرآنِ ناطقِ داور
بخواند آیهی کهف و رقیم و حسنا را
بگوش فاطمه تا که رسید صوت حسین
بکند و ریخت ز سر زلف عنبراسا را
فتاد شور قیامت به دِیْر نصرانی
که خاکیان بهزمین دید اشک زهرا را
بهحیرتم که پیمبر چگونه صبر نمود
به دِیْر ارمنیان دید آل طاها را
طناب ظلم به بازوی زینب کبرا
دوشاخه در کف آن دختران رعنا را
به جسم حضرت سجاد بود زنجیری
که سوختی دل هر گونه سنگ خارا را
خموش باش ((ذلیلا)) به دِیْر نصرانی
مکن خراش جگرهای پاره پارا را
✍ مرحوم #ذلیل_تبریزی
روضهٔ #دیر_راهب
ز کوفه آل یاسین بار بستند
به محمل جمله با افغان نشستند
به راه شام ویران بود دِیْری
در آنجا معتکف یک اهل خیری
یکی راهب بدان دیرش مکان بود
ز رویش نور یزدانی عیان بود
چه راهب ثانی اثنین مسیحی
چه راهب تالی تلو ذبیحی
چه راهب روز و شب سرگرم اذکار
چه راهب نقطهی حقجوی پرگار
فراز بام آن دِیْر دل افروز
بر آمد از قضا راهب یکی روز
زهر سو بود سر گرم تماشا
به صنع سرمدی خلاق یکتا
که ناگه دید از یکسوی آن دشت
ز مشرق شمس رخشانی عیان گشت
ز پی طالع مه چندی منور
همه چون بدر تابان مطهر
پس آنگه دید راهب کوکبی چند
همه دنبال هم بر بسته دربند
به اطراف مه و خورشید کوکب
گرفته شش جهت دیدی یکی شب
جمال لا مکان را در مکان دید
خدا را زاهد ترسا عیان دید
سری چند همچو خورشید از بدن دور
مشعشع رویشان چون سینهی طور
به پیشاپیش آن سرهای پر خون
سری دید از همه در رفعت افزون
زنان و دخترانی چندش از پی
همه بر سر زنان از غربت وی
بهپای دِیْر او منزل نمودند
ز پشت ناقهها محمل گشودند
فرود آمد ز دِیْر آن طینت پاک
گشودی در بدان افواج بی باک
بدیشان گفت لشکر از کجائید
مرا واقف از این شورش نمائید
شما را این تهاجم بی سبب نیست
بگوئید این زنان و این سر از کیست
به او گفتند آن خلق تبه کار
چو باشد راهبا با این سرت کار
کنون ما این عیال و این سران را
همی این بسته پرها کودکان را
که بینی روزشان را جمله چون شام
اسیری میبریم از کوفه بر شام
چو راهب این سخن زانها شنیدی
میان دِیْر خود گریان دویدی
گرفت از مخزنِ جان بدرهٔ زر
به ایشان داد بگرفت آن جهان سر
زری داد و سر جانان خریدی
سعادت بین نگو ارزان خریدی
به دِیْر آمد بهروی خویش در بست
پسِ زانو دمی در فکر بنشست
گهی در ناله، گه در فکر بودی
گهی گرم دعا، گه ذکر بودی
به دور شمع سر، پروانه گردید
ز خویشان جهان بیگانه گردید
گشودی راهب عاشق زبان را
که جوید شاید آن سِرِّ نهان را
در اول گفت ای سر صفوتی تو
ویا گنجور پاک رحمتی تو
تو نوحی یا که ابراهیمی ای سر؟!
و یا هستی ذبیحُ الله اکبر؟!
توئی ای سر مگر موسی بن عمران
که هست از قبطیانت دیده گریان؟!
مسیحی ای سر این شورش صلیبت؟!
عجب دارم از احوال عجیبت!
تورا ای سر قَسَم اول به اسفار
که آمد مر رسولان را ز دادار
بحق حرمت تورات اقدس
به انجیل و بدان سِفر مقدس
تو ای سر از کدامین خاندانی
ز بستان کدامین دودمانی؟
نشد زین گفته حلِّ مشکل او
نروئیده ز شوره حاصل او
دوباره گفت ای محبوب سرمد
دهم سوگند ای سرور به احمد
بحق بِنْ عم و دامادش ای سر
بحق حضرت زهرای اطهر
ز خاموشی مرا ای سر مرنجان
دمی با من تکلم کن مرا جان
چو بردی نام زهرا راهب عشق
تجلی کرد هر سو ثاقب عشق
به طورش جلوه کردی نور الله
زخود بیخود شد آن مردِ دل آگاه
ز هر سو دید صد موسی ابن عمران
فتاده محو و مات اندر بیابان
لب پُر خون آن سر شد چو گل باز
تکلم کردن آن سر شد آغاز
به افغان گفت کی شوریده ترسا
اگر خواهی مرا باشی شناسا
من ای راهب غریب این دیارم
به دشت کربلا افتد گذارم
جوانان مرا لب تشنه کشتند
ز یارانم کسی راهب نهشتند
تنم را در میان خون کشیدند
سرم را از قفا عطشان بریدند
✍مرحوم #افسر_خونساری
#اسارت
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
◼️ حکایت یک زن مِصری که در کوفه به تماشای اسرای اهلبیت و سرهای مطهر شهدای کربلا آمده بود ...
در نقلی آمده است:
وقتی که اسرای اهلبیت و سرهای مطهر را را نزد ابن زیاد ملعون بردند، مهمانانی از مصر که حدود هفده مرد و هفده زن بودند در دارالاماره بودند. ابن زیاد میخواست تا برنامه تفریحی خوبی براي آنان برنامه ریزی کند.
🩸لذا به مردان آنان گفت:
صبح که شد به زن هایتان بگویید که بیرون بروند و به تماشای اسرایی که برای یزید میبرند، بنشینند.
مصریها برای تفرّج بیرون آمدند و مردانشان یک طرف و زنانشان طرف دیگر ايستادند. ساعتی نگذشت که سرها و اسرا را آوردند.
🔹بین زنان مصری یک زن عاقلهای حضور داشت. این زن نزد محملی که جلوتر از بقیه محملها بود آمد و گفت:
شما از کدام اسرایید؟
آن مخدره سکوت کرد و جوابی نداد.
زن مصری سوال خود را سه بار تکرار کرد و باز آن بانو جوابی نداد.تا اینکه زن مصری گفت: فکر میکنم به شما بی احترامی شده است؟!
🩸خانمی که در محمل نشسته بود فرمود:
أنا بنتُ اکرَمِ النّاس
▪️من دختر گرامی ترین مردمم.
بعد خطاب به آن زن مصری فرمود:
شما از کدام شهر هستید و آیا مسلمان هستید یا نه؟
آن زن مصری عرض کرد: از مصر آمدم و مسلمانم.
آن مخدره فرمود:
اگر مسلمانید به هنگام تشهد در نماز چه میگویید؟
آن زن گفت: «اشهد أن لا اله الا الله و أشهد ان محمدا رسول اللّه»
آن مخدّره فرمود:
محمد(صلي الله علیه وآله)آیا وصیای داشت یا خیر؟
زن مصری عرض کرد:
آری؛ وصی او، علی بن ابیطالب است.
🔹آن مخدره فرمود:
من زينب دختر علیَم و پیامبر ،جدّ من و فاطمه زهرا مادر من است.
آن زن مصری گفت:
چرا شما را اسیر کردهاند!؟ علی بن ابیطالب پسری داشت به نام حسین که اخلاقی نیکو و پسنديده داشت و شنیدهام که پیامبر دائماً او را در کنار خود مینشاند و او را میبوسید؛ او کجاست؟
حضرت زینب علیهاالسلام فرمود:
تَرکناهُ بِاَرضِ کربلا جُثّةً بلا رأسِ و هذا رأسُهُ علی القَناة
▪️او را در کربلا رها کردیم در حالی که بدنی بی سر بود و این سر اوست که بر نیزه هاست.
تا زن مصری این را شنید آمد تا پای نیزهای که سر مطهر امام حسين عليه السلام بر آن بود و به آن نیزه دار گفت:
گردنبندی دارم که هفت دانه قیمتی دارد. آن را به تو میدهم تا این سر را لحظاتی به من بدهی تا او را ببویم.
آن مرد ملعون گردنبند را گرفت و نیزه متمایل کرد به سمت آن زن.
آن زن مصری سر مطهر سیدالشهدا را میبویید و میگفت:
برای پدر بزرگوارتان علی بن ابیطالب علیهالسلام سخت است سر شما را بر روی نیزه ببیند...
در این هنگام سر مطهر به سخن آمد و فرمود:
یا مصریّة! لِمَ لاتقولین: السلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ کربلا
▪️ای زن مصری! چرا نمیگویی: السلام علیک یا غریب کربلا ؟!
🩸راوی گوید:
مردم که سخن آن حضرت را شنيدند شگفت زده شدند و در این هنگام سر مطهر این آیه را تلاوت فرمود:
«اَم حسبتَ أَنَّ اصحاب الکَهفِ و الرَِقیمِ کانوا مِن آیاتِنا عَجبا»
▪️( آیا گمان میکنی که اصحاب کهف و رقیم از نشانه های شگفت انگیز ماست؟!) «کهف ٩»
🔹زن مصری عرض کرد: سر مطهر شما شگفت انگیزتر و شگفتانگیزتر است.
سر مطهر فرمود:
بیرون آمدی تا به تماشای دختران و خواهرانم بنشینی؟!
زن مصری عرض کرد:
از درگاه خدا و شما عذرخواهم؛ فکر نمیکردم که این اسراء ، دختران و خواهران شما باشند.
آن سر مطهر فرمود:
لا بأسَ بكِ و أنتِ مُعذّرةٌ و بَشّرِی فإنّ قَصرکِ بمُجاور قَصر اُمّی فاطمة الزهراء سلام الله علیها
▪️حالا که عذرخواهی و پشیمان، قصر تو در بهشت کنار قصر مادرم فاطمه زهرا سلاماللهعلیها است.
📚بحرالمصائب ج۶ص۳۱۹
📚مفتاح البکاء،برغانی،(نسخه خطی)
#مصائب_کوفه
#حضرت_زینب_علیها_السلام
◾️ دیگر چهقدر عَمّهام را هتک حُرمت میکنی؟!
نقل کردهاند:
وقتی که أسرای آل الله را وارد مجلس ابن زیاد کردند، آنقدر آن ملعون در دفعات مکرّر، عقیله بنی هاشم زینب کبری سلاماللّهعلیها را به سُخره گرفت، که إمام سجاد علیهالسلام رگ غیرتشان جوشید و هر گونه بود به پا خواستند و خطاب به ابن زیاد ملعون فرمودند:
إلیٰ کَمْ تَهتِکُ عَمّتی بَینَ مَن یَعرِفُها و مَن لا یَعرفها؛ قَطعَ اللّهُ یَدَیک و رِجلَیک.
▪️دیگر چقدر حُرمت عمّهام را بین کسانی که او میشناسند و کسانی که او را نمیشناسند، پایمال میکنی؟! خدا دست و پایت را قطع کنَد!
📚المنتخب ج۲ص۴۶۶
#اسارت
◾️حکایت «یحیایشهید» که شجاعانه از أسرای آل الله در راه شام، دفاع کرد و در آخر به شهادت رسید...
نقل کردهاند:
وقتی که سرمقدس سیدالشهداء علیهالسلام را به شام میبردند، در بین راه به موضعی به نام «حرّان» رسیدند. در آن منطقه بربالای تپهای منزل مردی یهودی بود که اورا «یحیی حرّانی» میگفتند. یحیی به استقبال این جمعیت آمده و سرهای مقدس را مشاهده کرد؛ ناگهان نگاهش به سر مبارک امام حسین علیهالسلام افتاد و دید که لب های مبارکش حرکت میکند؛ یحیی نزدیک آن سر رفت و شنید که این آیه شریفه را تلاوت می:کند:
«وسَیَعلمُ الذین ظَلَموا أیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبون»
🩸یحیی از دیدن این حالت تعجب کرد وپرسید این سر چه کسی میباشد؟
گفتند: سر حسین علیهالسلام است.
یحیی گفت : پدرش چه کسی بود؟ گفتند: علی بن ابیطالب علیهماالسلام.
یحیی پرسید: مادرش چه کسی بود؟ گفتند: فاطمه دخترمحمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم.
🩸یحیی گفت: اگر دین جدّ حسین بن علی حق نبود من الان این معجزه را از سر او نمیدیدم؛ پس یحیی شهادتین گفت و عمامه خود را از سرش برداشت و آن را قطعه قطعه نمود و بین مخدرات تقسیم کرد و لباسی که به تن داشت را نزد امام زین العابدین علیهالسلام فرستاد به همراه هزاردرهم که در موقع احتیاج مصرف فرماید.
🔹افرادی که مسئول نگهداری سرها بودند به یحیی نهیب زدند که این چه کارهایی است که انجام میدهی و چرا از دشمنان فرمانروای شام (یزید علیه اللعنة) حمایت میکنی؟ از این اسیران دور شو و إلا سر از بدنت جدا خواهیم کرد.
🩸پس یحیی به خادمان خوددستور داد که شمشیر اورا آوردند سپس تکبیرگویان به سمت آنها حمله نمود تا اینکه پنج نفراز آنها را به جهنم فرستاد و سرانجام به شهادت رسید.
زینب کبری سلاماللّهعلیها به وقت شهادت نام او را پرسیدند و برایش دعای خیر نمودند.
🔹امروزه مرقد او در دروازه حراّن بین مردم مشهور است و به او «یحیی شهید» میگویند و دعا در آنجا مستجاب میگردد.
📚مخزن البکاء ص۸۱۷
📚روضة الشهداء ص۳۶۷
📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۰۸
#اسارت
◼️ شتران را رَم میدادند تا نوامیس سیدالشهدا علیهالسلام بر زمین بخورند...
نقل کردهاند:
در زمان قیام مختار، «سهیل بن عَریف خزاعی ملعون» را به نزد مختار آوردند.
مختار گفت:
ای سهیل! تو آن نیستی که سیخ بر شتران میزدی تا رَم کنند و اهل بیت «سلام الله علیهم» از روی شتران بر زمین بیفتند؟
سهیل انکار کرد.
مختار گفت:
اگر صد مصحف بسوزانی که من باور نمیکنم!
پس دستور داد تا انگشتان چهار دست و پای او را بریدند و در آفتاب انداختند تا به جهنم واصل شد.
📚مخزن البکاء، ص ٧۴٨
#حضرت_زینب_س_در_مسیر_کوفه_و_شام
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
میفشارم در گلویم بغضِ سنگین را مدام
داغ دیدم! دلخوشیهایِ زیادم شد تمام
آمدم در محملی از نور، همراهِ حسین
میروم با دستِ بسته، بی برادر سمتِ شام
آمدم با غیرتُ اللهِ حرم، در کربلا
با أباالفضل آن علمدارِ یلِ والا مقام
دستهایم را گرفت و چادرم خاکی نشد
آمدم از ناقه پایین، در کمالِ احترام
داغِ مادر، داغِ بابا، آن حسن، این هم حسين
میروم با زخمهایی کهنه و بی التیام
در حدودِ چند ساعت، هستیام را نیزه بُرد
پیش چشمم شد همه دار و ندارم قتلِعام
تا که توهین و جسارت بعدِ غارت شد شروع
آتشی افتاد در جانِ من و جانِ خِیام
با اسارت میکشم غم را چهل منزل به دوش
میرسد در هر قدم عطرِ حسینم بر مشام
در تمام عمر، نامحرم ندیدم لحظهای
وای از چشمانِ نحسِ عدهای لقمهحرام
پشتِ سر، تلّ و تنی دور از وطن در قتلگاه
پیشِ رو، یک شهرِ آذین بسته، جشن و ازدحام!
✍ #مرضیه_عاطفی