eitaa logo
فتح قلم🖋
179 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
894 ویدیو
2 فایل
هوالبصیر (ما با ذهنها مواجهیم، با دلها مواجهیم؛ باید دلها قانع بشود. اگر دلها قانع نشد، بدنها به راه نمی‌افتد، جسم‌ها به‌کار نمی‌افتد»(۱۳۹۵/۰۴/۱۲) تنها شمشیر سلاح فتح نیست.قلم، سلاح حزب الله است در فتح فکرها. محتاج عنایت خدا هستم. @Rahj00
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️در موضوع مرگ مهسا امینی جواب مذهبی هایی که احساسی شدند را جداگانه باید داد.آن ها پدیده ها را با آرمان دینی شان می سنجند و گاهی حکومت را برای آنچه مطابق سنجش شان نیست سرزنش می کنند.اگر فرآیند سنجش شان درست باشد حق دارند شاکی باشند.آخر اسلام دین بهترین هاست. ⬅️اما لیبرال ها و سکولارها و لائیک ها دقیقا رفتارهای حکومت ما را با کدام آرمان شان مقایسه می کنند که شاکی اند؟ با آرمان شهر خیالی یا با قبله ی آمال شان ؟ 📣ویدئو را بدون صدا ببینید. 👌گوشه ای از مهربانی پلیس قبله آمال 🔹فتح قلم🔹 @fatheGhalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️چون پلیس اونا خیلی مهربانه ⚠️حاوی صحنه های دلخراش؛ یکی گفت :چرا درباره ی کشور "خودمون حرف نمی زنی؟" گفتم: درباره خودمون هم حرف می زنم ولی.... پست بعد را ببینید لطفا 🔹فتح قلم🔹 @fatheGhalam
❇️به اونا چه ربطی داره! از صبح دلم هوای حرم را کرده بود.جشن تکلیف یکی از دوستهای دخترم بود.خونه نبودم.می خواستم یه هدیه برایش بگیرم که وقتی برم خانه باخودش ببرد جشن.ولی وقتی برمی گشتم خانه دیگر فرصت خرید نبود. باید همون جا که بودم خرید می کردم.به یکی از عزیزانم پیام دادم و آدرس جایی که بشود خرید کرد و البته به حرم نزدیک باشد را گرفتم.آن عزیز تا فهمید قصد حرم دارم گفت خودم می آیم دنبالت.نمی خواستم مزاحمش شوم ولی گفت که خودش هم دوست دارد برود زیارت.برای دهمین بار در این چند ماه به من لطف کرد.سوار ماشینش شدیم و رفتیم سمت حرم.در راه کمی حرف از گرانی و مشکلات کشور شد.حرف رفت تا رسید به شل گرفتن پلیس وسر رفتن کاسه صبر حزب الهی ها از وضع بی حجابی.هنوز طرح نور پلیس نیامده بود.آن عزیز که خودش شاکی بود از مسامحه پلیس یکدفعه یادش آمد که چند روز پیش یکی از دوستانش ماجرایی برایش تعریف کرده که برایش عجیب و ناراحت کننده بوده.ان بنده خدایی که برای این دوست ما ماجرایش را تعریف کرده بود این طور گفته بود که:" ساعت دو سه شب با یکی از دوستانم سوار بنزش بودیم که رسیدیم در مجتمع ما.یک مقدار طول کشید تا پیاده شوم.هنوز وسایلم را جمع و جور نکرده بودم که یک ماشین کنارمان زد به ترمز. ادامه در نوشته بعد 🔹فتح قلم🔹 https://eitaa.com/fatheGhalam