eitaa logo
فتح قله ها- البرز
1هزار دنبال‌کننده
96.7هزار عکس
11.2هزار ویدیو
319 فایل
رویدادهای فرهنگی هنری بسیج استان البرز ارتباط با ادمین @Fotros_4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 📚 کارگروه فرهنگی‌ هنری
47.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟩 اجتماع بزرگ امام زمانی ها، در دستور کار سازمان فرهنگی شهرداری کرج 🎥 جلسه هم اندیشی و هماهنگی برگزاری با دستگاه های اجرایی استان البرز برگزار شد. 📍جشن امام زمانی ها در روز پنجشنبه ۲۵ بهمن ماه ساعت ۱۴، در ورزشگاه بزرگ انقلاب کرج برگزار خواهد شد. 💠معاونت فرهنگی هنری ناحیه مقاومت بسیج امام حسین علیه السلام کرج
49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟦 سرافرازان وطن، نامی جاوید و ماندگار برای شهدا و جانبازان 📽 ویژه برنامه سرافرازان وطن، به مناسبت سالروز ولادت امام حسین(ع)، حضرت عباس(ع) و امام سجاد(ع)، با حضور پرشور خانواده شهدا و جانبازان و ایثارگران شهر کرج برگزار شد. 🔹به همت معاونت اجتماعی و اداره ایثارگران سازمان فرهنگی شهرداری و معاونت فرهنگی هنری ناحیه مقاومت بسیج امام حسین علیه السلام کرج
11.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 # گزارش ویدئویی 🌹جهش تولید با مشارکت مردم🌹 🇮🇷به مناسبت دهه مبارک فجر افتتاحیه تعاونی حضرت ام البنین «س» پایگاه بسیج خواهران حضرت معصومه ✅با حضور فرمانده محترم حوزه ۴۱۴ سرکار خانم فردی و همچنین فرمانده محترم پایگاه حضرت معصومه سرکار خانم یاری وجمعی از خادمین ومسجدی های عزیز صورت گرفت 📌با هدف فراهم کردن بستری برای بهبود اقتصادی اقشار مختلف محله قرارگاه_فرهنگی_مسجد_جامع_کیانمهر
مصاحبه خبرنگار بسیجی پایگاه ام ابیها سعیداباد خواهر خیل فرهنگ با همسر شهید احمد یوسفی،خانم فخرالسادات موسوی
گفت‌و‌گو با همسر شهید احمد یوسفی که عاشقانه‌های زندگی‌اش را در کتاب «پاییز آمد» روایت کرد می‌گفت کنار من زندگی راحتی نخواهی داشت پاییز که آمد، ما را با فخرالسادات موسوی آشنا کرد. همسر سردار شهید احمد یوسفی از شهدای دوران دفاع مقدس استان زنجان است که خاطرات زیبایی از شهید را در کتاب «پاییز آمد» به قلم خانم گلستان جعفریان به رشته تحریر درآورد. کتابی که رهبر معظم انقلاب بر آن تقریض نوشت. این کتاب به شما کمک می‌کند تا با زندگی یک شهید از نزدیک آشنا شوید و به عمق عشق و ایثار او پی ببرید. این کتاب خواندنی و تأثیرگذار، به همه کسانی که به دنبال شناخت بهتر ارزش‌های انسانی هستند، توصیه می‌شود و به گفته خانم جعفریان نویسنده کتاب، خواندن این کتاب برای آنها که می‌خواهند عاشق شوند و تشکیل خانواده دهند ضروری است. در حاشیه مراسم رونمایی از تقریظ رهبری بر کتاب «پاییز آمد» در مصلای خاتم‌الانبیای زنجان با فخرالسادات موسوی، همسر سردار شهید احمد یوسفی همراه شدیم. زاده زنجان، شهر غواصان غیور همسر شهید می‌گوید: «ما اصالتاً اهل زنجانیم، اما پدرم ارتشی بود و به دلیل شرایط کاری‌اش از شهری به شهری دیگر منتقل می‌شد. از این‌رو دوران کودکی من در مشهد سپری شد. پدر در لشکر ۷۷ خراسان خدمت می‌کرد، اما یکی از منتقدان شاه بود و به خاطر مشکلات و مسائلی که برایش پیش آمد، او را به زادگاهش زنجان منتقل کردند. ورود ما به زنجان همراه با فعالیت‌های انقلابی برادرم سیدعلا شد. خیلی طول نکشید که ساواک برادرم را به دلیل فعالیت‌های انقلابی‌اش دستگیر کرد و او به زندان کمیته ضد خرابکاری منتقل شد. آنها سید علاء را به شدت شکنجه کردند. دستگیری برادرم باعث تحول عمیق در من شد. رابطه صمیمانه من و برادرم بهانه‌ای شد که کنار او بمانم و برادرم را در مسیر انقلاب همراهی کنم. سیدعلاء بسیار اهل مطالعه بود. همین مرا به سمت مطالعه و تحقیق کشاند. خصوصیتی که هنوز هم در من وجود دارد. من کتاب‌های زیادی خواندم، از رمان‌های اروپایی گرفته تا کتاب خاطرات سیاستمداران دنیا. هر چه فکر می‌کردم باید بدانم را می‌خواندم. هر جایی هم حس می‌کردم درک نمی‌کنم از برادرم می‌پرسیدم یا به لغتنامه مراجعه می‌کردم تا استنباطم از مطالب صحیح باشد.» ویدئو پروژکتور و تصویر شهدای انقلاب خانم موسوی در ادامه به فعالیت‌های انقلابی خانواده اشاره می‌کند و می‌گوید: «ایام انقلاب، مأموران ساواک به خانه ما حمله کردند و درِ ورودی خانه را شکستند و وارد خانه شدند. پدرم به آنها گفت من به ارتش شکایت می‌کنم. شما حق ندارید اینگونه وارد خانه یک ارتشی شوید. یکی از آنها به قفسه سینه پدرم زد و گفت شما چطور ارتشی هستید که مار در آستین تان پرورش می‌دهید؟! آنجا بود که متوجه شدیم مأموران ساواک، می‌دانند کجا آمده‌اند و در جریان فعالیت‌های انقلابی خانواده هستند. پدرم اصلاً مخالفتی با فعالیت‌های ما نداشت و بیشتر نگران بود. می‌گفت این رژیم سفاک است. شما زورتان به اینها نمی‌رسد. باید خیلی مراقب باشید، اما ما دست بردار نبودیم. سعی می‌کردیم در همه صحنه‌ها حضور مفید داشته باشیم. از راهپیمایی و شرکت در تظاهرات گرفته تا بیداری جوانان و نوجوانان انقلابی. برای همین یک مرتبه ویدئو پروژکتوری تهیه کردیم و به مسجد بردیم. آقای علوی امام جماعت مسجد به ما گفت اتاقی بالای مسجد است، می‌توانید یک پتو آویزان کنید و تصاویر را به بچه‌ها نشان دهید. همین کار را کردیم. می‌رفتم مسجد و تصاویر شهدای انقلاب و میدان لاله و... را نشان می‌دادم. بچه‌ها ۱۰ نفر به ۱۰ نفر با ذوق و شوق می‌آمدند و می‌نشستند و تصاویر را نگاه می‌کردند. میان برنامه نگاه‌شان می‌کردم، فضای خاص و حزن انگیزی بین‌شان ایجاد می‌شد، اشک می‌ریختند و...  اگر چه این کار‌ها خطرات زیادی داشت، اما انجام دادیم و تأثیرات بسیار خوب و سازنده‌ای روی جوانان داشت. بعد از اتمام کار، گاهی حاج آقا علوی، دو نفر از بچه‌ها را می‌فرستادند که دورا دور مرا همراهی کنند و مراقبم باشند. نمی‌خواستند اتفاقی برایم بیفتد. کارم که در مسجد تمام می‌شد، این ویدئو پروژکتور را به آقایان تحویل می‌دادم که ببرند و در مسجد محله دیگر، این کار فرهنگی را اجرا کنند.»
مربیان شهید! همسر شهید یوسفی از ورودش به بسیج و آغاز راهی می‌گوید که او را به جبهه‌های جنگ تحمیلی رساند: «بعد از انقلاب به مجموعه بسیج پیوستم. از همان کودکی به واسطه اینکه پدرم نظامی بود، علاقه زیادی به نظامی‌گری داشتم و بسیج برای من آغاز راهی بود که در ذهن خود داشتم. با علاقه خاص دوره‌های لازم را دیدم. دوره‌های نظامی، کار با اسلحه و تخریب و سلاح‌شناسی و امداد و ش. م. ر.  ما این دوره‌ها را در حضور مربیانی می‌دیدیم که از فرماندهان جنگ بودند و بعد‌ها به شهادت رسیدند، شهدایی، چون احمد یوسفی، قامت بیات، اصغر محمدیان، پرویز عطایی و شهدای دیگری که سپاه به عنوان مربی آموزشی از آنها کمک می‌گرفت. آنها کنار آموزش‌های نظامی، نکات اخلاقی زیادی را به ما آموختند. ابتدای جنگ، چون مربی خواهر نداشتیم، این بچه‌ها مجبور به تدریس به خانم‌ها می‌شدند. آنها واقعاً با تقوا بودند و اخلاق‌شان زبانزد بود. بعد از آن به تهران آمدیم تا دوره پرستاری را بگذرانیم. دوره‌ها که تکمیل شد به عنوان مربی به زنجان برگشتیم و کارمان را برای آموزش به خانم‌ها شروع کردیم. آشنایی من و احمد هم از همین طریق شروع شد.» همان ابتدا سنگ‌هایش را وا کند او از آغازین روز‌های همسنگری‌اش با شهید روایت می‌کند: «من و احمد با هم نسبت فامیلی نداشتیم. من سال ۱۳۵۹ با شهید آشنا شدم. آن روز‌ها من در تشکیلات بسیج مشغول فعالیت بودم. او هم از ستاد سپاه به بسیج برای آموزش نظامی می‌آمد. احمد بعد از اینکه من را دید برای خواستگاری آمد. ابتدا قرار شد با هم صحبت کنیم و اگر صحبت‌هایمان نتیجه داشت، خانواده را در جریان بگذاریم و... رفتیم و نشستیم و حرف‌هایمان را زدیم. بعد از اولین ملاقات وقتی حرف‌هایش را پذیرفتم، قرار خواستگاری را تعیین کردیم. او همان ابتدا سنگ‌هایش را با من وا کند و گفت روی زندگی با من زیاد حساب نکن! ممکن است من در جبهه مفقودالاثر، اسیر یا شهید شوم. در جنگ هر اتفاقی امکانپذیر است. بعد از خصوصیات اخلاقی خودش و وضعیت خانوادگی‌اش به من گفت. گفت جز این لباس پاسداری که به تن دارم، از مال دنیا هیچ چیز دیگری ندارم.  من پاسدارم، کشورمان در حال جنگ است و مدام در جبهه‌ها هستم. ممکن است شهید یا جانباز یا مثلاً قطع نخاع شوم و یک عمر زحمتم گردن شما بیفتد. نمی‌دانم در جنگ هر اتفاقی احتمال دارد. کنار من، زندگی راحت و بی‌دغدغه‌ای نخواهی داشت. او از اینکه چرا من را انتخاب کرده است هم صحبت کرد. احمد گفت من شما را انتخاب کردم، چون این طور متوجه شدم که خصوصیات‌تان شبیه من است و شما خواهر آقا سیدعلاء هستید و همین که خلق و خو و خصوصیات شما به خلقیات برادرتان سیدعلاء شبیه است، برای من کفایت می‌کند. برادرم سیدعلاء از دوستان و همرزمان احمد بود.»
۵ سال زندگی ساده و پر مهر  همسر شهید در ادامه می‌گوید: «نهایتاً پاییز سال ۱۳۵۹ زندگی مشترکم را با احمد آغاز و حدود پنج سال یک زندگی ساده و پر مهر و محبت را با او تجربه کردم. او درباره فعالیت‌های نظامی، اجتماعی و سیاسی من نه تنها مانع نبود، بلکه در این مدت مشوق اصلی ام بود. او در سمت‌های مختلف اعم از ستادی مسئولیت‌هایی داشت. یک خصوصیت ویژه شهید این بود که در هر کاری که به او واگذار می‌شد، سعی می‌کرد آن کار را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و به نتیجه برساند. ایشان زمانی مسئول تبلیغات سپاه و اعزام نیروی زنجان و مدتی مسئول لجستیک ناحیه زنجان بود. آخرین سمتش مسئول مهندسی سپاه زنجان بود. او روحیه خاصی نسبت به زمان خود داشت. خیلی جلوتر بود. هیچ‌گاه مانع فعالیت‌های نظامی‌ام نشد. حتی زمانی که به دلیل داشتن دو فرزند، کمتر فعالیت می‌کردم از دستم ناراحت بود. خوب به یاد دارم، چند روز قبل از شهادتش به من گفت من رفتم، پرونده شما را در آوردم که مجدداً شروع به کار برای اسلام و جبهه کنید. رو به احمد کردم و گفتم من با دو بچه کوچک شاید نتوانم فعالیت‌هایم را از سر بگیرم! احمد گفت نه، همه اینها بهانه است! اگر قرار باشد شما کار نکنی، آن خانم کار نکند، آن آقا برای نظام کاری انجام ندهد و هرکسی بهانه بیاورد، پس چه کسی می‌خواهد این مسیر را ادامه دهد و برای خون شهدا پا پیش بگذارد؟! من خیلی زود بعد از شهادت احمد به سپاه برگشتم، چون می‌دانستم زمان تعلل نیست.  با اینکه فعالیت‌های مرا محدود نمی‌کرد، اما یک مرتبه با من برخورد کرد. یک ماه قبل از تولد فرزند اولم، من همراه خانم‌ها به میدان تیر رفته بودم، احمد وقتی متوجه موضوع شد، بسیار ناراحت شد. به من گفت با توجه به شرایط جسمی‌ات صلاح نیست در میدان حضور داشته باشی. اگر باردار نبودی، مشکلی نبود، اما در چنین شرایطی حضورت در میدان تیر برای شما و بچه خطرناک است، اما وقتی شرایطش را داشتم، بهترین حامی من در امور جهادی و فعالیت‌های بسیجی بود. او یک همرزم تمام عیار بود. وقتی به جبهه می‌رفت برای من نامه می‌نوشت و از من می‌پرسید برای بدرقه رزمندگان اسلام رفتید؟! به خانواده شهدا سرکشی کردید؟ در فلان برنامه فرهنگی شهدا شرکت داشتید؟ من ۱۸ سال به عنوان عضو شورای فرماندهی سپاه منطقه زنجان فعالیت کردم و نهایتاً به دلیل بیماری قلبی از سپاه بیرون آمدم. در دورانی که در کردستان بودم در بحث مبارزه با حزب دموکرات و کومله حضور داشتم. در آن دوران می‌رفتیم با مردم صحبت می‌کردیم و کنار مردم کُرد بودیم.»
🔻کتاب پائیز آمد همسرم ششم مهر ۱۳۶۵ با سمت فرمانده واحد مهندسی رزمی در ارتفاعات لاری بانه برای بررسی استحکامات سنگر‌ها و خطوط مواسلاتی همراه با شهید کمال جان نثار به مأموریت می‌روند که مورد هجوم آتش بعثی‌ها قرار می‌گیرند و همسرم بر اثر اصابت ترکش نیرو‌های بعثی به بدن و دستانش به شدت مجروح می‌شود که در مسیر انتقال به بیمارستان به شهادت می‌رسد.» 
🇮🇷🇮🇷بسم‌الله الرّحمن الرحیم🇮🇷🇮🇷 🔶جشن بزرگ اعیادشعبانیه بمناسبت چهل و ششمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌹🌹🌹هم اکنون 🌹🌹🌹 ⏰پنج شنبه:۱۴۰۳/۱۱/۱۸ساعت ۱۴ الی۱۶ 🎤با اجرای مجری توانمند صداوسیما : جناب آقای عباس مهین رنجبر مکان:روستای صالحیه ـ سالن ورزشی شهدای صالحیه 🔰 🔰