خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال۹۷
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
#من_میترا_نیستم
قسمت 3️⃣
وقتی از تماس گرفتن با دوستان زینب ناامید شدیم، با خانم دارابی خداحافظی کردیم و به خانه برگشتیم.
در حیاط را که باز کردم، چشمم به بوته گل رز باغچه گوشه حیاط افتاد.
جلو رفتم و کنار باغچه به دیوار تکیه زدم . بلندی بوته به اندازه قد زینب و شهلا بود.
از بالا تا پایین بوته، گلهای رز صورتی خودنمایی میکردند. آن درختچه هر فصل گل میداد و انگار برای آن بوته ،همیشه فصل بهار بود.
زینب هر روز با علاقه به درختچه گل رز آب می داد تا بیشتر گل دهد .
او این چند روز باقی مانده به سال تحویل، در تمیز کردن خانه خیلی به من کمک می کرد. البته همانطور که مشغول کار بود به من می گفت: مامان، من به #نیت عید به تو کمک نمی کنم؛ ما که عید نداریم .
توی جبهه رزمنده ها می جنگند و خیلی از آنها زخمی و شهید می شوند، آن وقت ما عید بگیریم؟ من فقط به نیت تمیزی و نظافت خانه کمک می کنم.
کنار بوته گل رز مثل مجسمه بی حرکت ایستاده بودم و به حرفهای او فکر میکردم که مادرم به حیاط آمد و گفت: کبری، ننه، آنجا نایست. هوا سرد است. بیا توی خانه . شهلا و شهرام طاقت ناراحتی تو را ندارند.
نمیتوانستم آرام باشم . دلم برای شهلا و شهرام میسوخت؛ آنها هم نگران حال خواهرشان بودند. بی هوا به آشپزخانه رفتم . انگار رفتن من به آشپزخانه عادت همیشگیم شده بود .
کابینت ها از تمیزی برق میزدند
بغض گلویم را گرفت، زینب روز قبل تمام کابینت ها را اسکاچ و تاید کشیده بود . دستم را به کابینت ها کشیدم و بی اختیار زیر گریه زدم؛ گریه ای از ته وجودم.
دیروز به زینب گفتم: مامان، خیلی در تمیز کردن خانه کمکم کردی ، دوست داری برای #جبران زحمت هایت چه چیزی برایت بخرم؟ تو که دو سال است برای عید هیچ چیز نخریده ای، حالا یک چیزی را که دوست داری بگو تا برایت بخرم. زینب گفت: مامان به من اجازه بده #جمعه اول سال را به نمازجمعه بروم . دلم میخواهد سال را با نماز جماعت و جمعه شروع کنم . به زینب گفتم: مادر، ای کاش مثل همه دخترها کفشی، کیفی، لباسی می خریدی و به خودت میرسیدی. هروقت دلت خواست نماز جمعه برو، ولی دل من را هم خوش کن.
صدای گریه ام بلند شده بود. شهلا و شهرام به آشپزخانه آمدند و خودشان را توی بغلم انداختند .
با اینکه آن شب به خاطر سال تحویل، غذای مفصلی درست کرده بودم، قابلمه ها دست نخورده روی اجاق گاز ماند. کسی شام نخورد . با آن نگرانی، آب هم از گلوی ما پایین نمیرفت چه رسد به غذا.
باید کاری میکردم ، نمی توانستم دست روی دست بگذارم .
اول به فکرم رسید که به کلانتری بروم، اما همیشه توی مغزمان کرده بودند که یک خانواده آبرومند هیچ وقت پایش به کلانتری باز نمی شود . چهارتایی از خانه بیرون زدیم و در کوچه و خیابان های شاهین شهر به دنبال زینب می گشتیم. شهرام کلاس چهارم دبستان بود جلوی ما می دوید و هر دختر چادری ای را میدید، می گفت: حتما آن دختر، زینب است.
خیابان ها خلوت بود شب اول سال نو بود و خانواده ها خوش و خرم کنار هم بودند. افراد کمی در خیابان ها رفت و آمد می کردند.توی تاریکی شب، یکدفعه تصور کردم که زینب از دور به طرف ما می آید؛ اما این فقط یک تصور بود. دخترم قبل از اذان مغرب لباس های قدیمی اش را پوشید و روسری سورمه ای رنکش را سر کرد و چادرش را تنگ به صورتش گرفت و رفت . دوتا چشم سیاه قشنگش میان صورت لاغر و سفیدش، معصومیت عجیبی به او میداد...
✍ادامه دارد...
پسر شهید همدانی در مشهد گفت:
پدرم در وصیت نامه خود یک#پیشنهاد خوب دارند
و آن اینکه اگر امکان داشت #هر_شخصی که #وصیت نامه من را #میخواند برای من #ی_ روز #نماز و #روزه به جای آورد که اگر در آن عالم در کنار هم بودیم #جبران کنم.
(البته شهید در وصیتنامه اش خطاب به دوستان و آشنايان نوشته است ان شاءالله حاج حسین. دوستی ما را بپذیرد)
مهمان امشب #سفره_افطار ما شهید مدافع حرم #شهید #حسین_همدانی
شادی روحش و توفیق عمل به وصيتش #صلوات.🌷
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#تمرین_چهل_هشتم #جهادبانفس #تفکر 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 #اولین_شرط در جهاد با نفس و حرکت به سوی خدا، #تفکر است.
#تمرین_چهل_هشتم
#جهادبانفس
🔸 🔸 🔸 🔸 🔸 🔸 🔸
مرحله #دوم در مجاهده با نفس #اراده است.
اراده عبارت است از👇
بنا گذاشتن و تصمیم گرفتن بر #ترک_گناهان، #انجام_واجبات و #جبران آنچه که از دست رفته.
👈 اراده کند تا #ظاهر و صورت خود را مثل انسان عاقل و شرعی درآورد ⬅️موافق شرع عمل کند.
🔸 ظاهرش مثل رسولالله صلی الله علیه وآله باشد
🔸 به آن حضرت #تاسی کند در تمام #کارها و #گفته ها در ⬅️ انجام دادن ها و ندادن ها
ظاهر را مثل پیامبر کردن ممکن است.
شادی روح امام خمینی صلوات.🌷
#توجه برای زمان حال👇
مقام معظم رهبری :
در دعا میگویید: اَللّهُمَّ اجعَل مَحيایَ مَحيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛ خب، محیا یعنی چه؟ محیا یعنی زندگی من را شبیه زندگی آنها قرار بده؛ یعنی #سبک_زندگی ؛ ما این را میخواهیم؛ این را از ما خواستهاند که بگوییم و بخواهیم و انجام بدهیم.
۱۳۹۸/۱۱/۲۶