eitaa logo
محمدفاضل خدادادی
329 دنبال‌کننده
650 عکس
180 ویدیو
6 فایل
خاطرات یک طلبه انتقادی ، پیشنهادی: @Mfazel313
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتم سوق الحویش نجف همون بازار کتاب نجفه کلا دوتا مغازه باز بود میخواستم حلقات شهید صدر رو بخرم رفتم مغازه یه پیرمرده گفت ده دینار قیمتشه کتاب رو گرفتم خواستم حساب کنم گفت نمیشه شما ایرانی هستی به جاش حرم امام رضا برای من دعا کن خلاصه بعد از پنج شیش دقیقه اصرار پول رو بهش دادم آخرم گفت من این پول رو به عنوان پول کتاب نگرفتم به عنوان هدیه از طرف یک ایرانی گرفتم و این کتاب رو هم بهت هدیه دادم همینقدر بامرام... @fazel_khodadadi
هذا فراق بینی و بینکم یا اولیاء الله یک ماه تموم نه بی حجاب دیدیم،حلال ترین غذا هارو خوردیم،هوای آلوده تهران رو نخوردیم،شب و روز تو خونه امام بودیم و... همش تموم شد خدایی تو هواپیما وقتی آب ایرانی خوردم یه مزه خاصی میداد تازه به اونجا عادت کرده بودیم خداحافظ عراق... 💔💔😭😭 @fazel_khodadadi
شهید جواد روزیطلب در هنگام نقاشی این اثر شهید شد خونش پرچم و گنبد حرم سرخ کرد @fazel_khodadadi
پرچمی‌به رنگ خون! دکتر سید سادات سپهر تاج [شهید] حاج منصور خادم صادق فرمانده یگان زرهی لشکر، چندین بار از من قول گرفته بود که بر روی سنگر بتونی مدوری که در منطقه مرکزی یگان زرهی لشکر، در محور پشتیبانی منطقه خسروآباد بود، گنبد و بارگاه امام حسین(ع) را نقاشی کرده، قسمت بالای آن هم بنویسیم: یا اباعبدالله‌الحسین (ع) چون به اجرای عملیات والفجر8، نزدیک می‌شدیم تجهیزات تبلیغاتی مستقر در منطقه خسروآباد را که در همسایگی یگان زرهی بود، به منطقه قصر انتقال دادیم، به همین علت قول و وعده ما به تأخیر افتاد. عملیات والفجر 8 را با حجم سنگین کارهای تبلیغاتی، ازجمله تهیه صدها تابلو راهنما جهت تعین مسیرهای رزمندگان به ویژه در آن سوی اروند و شهر فاو و نیز نصب تابلوهای تبلیغاتی نیرو بخش، با موفقیت پشت سر گذاشته بودیم. حدود سه هفته از عملیات والفجر 8 می‌گذشت. آقای خادم الصادق را دیدم. حاج منصور با گلایه خواسته خودش مبنی بر نقاشی حرم اباعبدالله روی سنگر بتونی را تکرار کرد و گفت: سید، درخواست من با عملیات منتفی نمی‌شه، ما فعلاً "فاستقم کما امرت " تا آخرین لحظه‌های نیاز در جبهه‌های نبرد ماندگاریم. برای این نقاشی از قبل با جواد هماهنگ کرده بودم. آن زمان جواد مدت‌ها بود که مرخصی نرفته و درخواست سه روز مرخصی کرده بود. ظاهراً برادرش مرتضی در اوایل عملیات مجروح و در مشهد بستری شده و حالا به شیراز منتقل شده بود و جواد می‌خواست برای عیادت مرتضی برود، من هم موافقت کرده بودم. وقتی حاج منصور جریان نقاشی را پیش کشید، به جواد گفتم: امروز عصر به اتفاق هم بریم خسروآباد، شما گنبد امام حسین(ع) را نقاشی کن خودم هم "سلام براباعبدالله‌الحسین(ع)" را می‌نویسم، بعد برو مرخصی. جواد قبول کرد و گفت: خیلی خوب، امروز نقاشی را می‌کشم، فردا با خیال راحت می‌رم شیراز! بعد از ظهر با هم به خسرو آباد و مقر زرهی ‌لشکر رفتیم. سنگر مورد نظر یک سنگر بتنی مدور بود. کنار آن هم محلی بود که غذای رزمندگان توزیع می‌شد. کار را که شروع کردیم، رزمندگانی که آن اطراف منتظر ماشین غذا بودند، پشت سر ما ایستاده و به نقاشی جواد و خطاطی من نگاه می‌کردند. سرگرم کارم بودم که برای لحظه‌ای از صدای انفجار گلوله 106 کنارم گوشم کیپ شد. هاله‌ای از دود غلیظ محیط را پر کرد. صــــورتم می‌سوخت و چشم‌هایم نمی‌دید. برای لحظه‌ای احساس کردم روح از بدنم جدا شد. صدای خفیف و منقطع جواد را شنیدم که می‌گفت: یا حســـین.... یا حســــین. عینکم شکسته و جایی را نمی‌دیدم. برای فرار از غبار و دود انفجار شروع کردم از سمت چپ دور سنگر دویدن، همزمان باد دود و گرد و خاک انفجار را برد. وقتی از سمت راست به محل انفجار برگشتم، دیدم جواد روی زمین افتاده است. چند ترکش به بدنش نشسته بود. بزرگترینش پیشانی و طاق سر جواد را برده بود. چشمم به نقاشی جواد افتاد. فواره‌هایی از خون و مغز جواد به گنبد به خصوص محل پرچم حرم پاشیده بود. نگاهی به اطراف انداختم، دو نفر در سمت راست جواد و سه نفر هم در سمت چپ من به شدت مجروح شده و روی زمین افتاده بودند. که بعد‌ها شنیدم یکی دو نفر آنها در بیمارستان شهید شده‌اند. یک ترکش بزرگ از بین پاهای من عبور کرده و بعد از برخورد به دیواره بتونی کمانه کرده و به قسمت داخلی ران چپم خورده بود که چون شتاب و قدرتش را از دست داده بود فقط به اندازه یک وجب پایم را سوزانده بود. ترکش دیگری هم از کنار سرم به دیوار برخورد کرده، تکه‌های بِتُن خورد شده به سر و صورتم خورده بود. که عینکم را شکانده و در پوست صورتم فرو رفته بود که با یک شستشو همه خارج شدند. اما عجیب این بود که من که به محل انفجار نزدیک بودم، آسیب جدی ندیده بودم. اما جواد و آن برادران به شهادت رسیدند. به این ترتیب جواد همان جور که می‌خواست روز بعد به شیراز رفت و به جای اینکه او به استقبال مرتضی برود، مرتضی به استقبالش آمد. چند روز بعد هم آقای جعفر امیری، چند عکس از آخرین اثر هنری جواد تهیه کرد. @fazel_khodadadi
در ماجرای ، سخن هارولدبروان وزیر دفاع وقت آمریکا شنیدی است که وقتی چگونگی شکست این عملیات را جویا می‌شود، چنین پاسخ می‌دهد: « آیت الله خمینی در بالکن مقر سکونت خود حضور یافت و با هر حرکت دست او، یک هواپیما به زمین افتاد». همچنین امام خمینی(ره) بعد از واقعه فرمودند: «نباید بیدار شوند آن‌هایی که به معنویات توجه ندارند؟ (چه کسی) این هلیکوپترهای آقای کارتر را که می‌خواستند به ایران بیایند، ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شن‌ها ساقط کردند؛ شن‌ها مأمور خدا بودند؛ باد مامور خدا بود». روی سجّاده‌ی این خاک، نوشته‌ست کسی آسمان چلّه‌نشین، در دلِ ایرانی‌هاست ثانیه‌ثانیه طوفانِ طبس یادت هست؟ خاک من منتقمِ خون سلیمانی‌هاست هر کجا پرچم بیداری اگر می‌بینی کار جمهوری اسلامی ایرانی‌هاست @fazel_khodadadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این لحظه ها... قبل از رفتن به سامرا توفیق شد دو روز زودتر با خانواده بیایم کربلا و‌ زیارت کنیم خداییش عجب ماه رمضونی شد بدون شک بهترین ماه رمضون عمرم بود قدر ندونستیم ای کاش دوباره ماه رمضون میشد اینم داداش کوچیکیه ماست که تو حرم به ویلچر این خانومه گیر داده بود یادش بخیر چقد خلوت بود چقد زود دلمون تنگ شد @fazel_khodadadi
خیلی فرقِ بین اینکه به دنبال شهادت باشی یا شهادت دنبال تو باشه… زخمی باشی وسط میدون پشت فرمون تو خیابون! یا تو بانک بدون خدم و حشم و حلقه محافظا پیگیری کارای شخصی مثل هممون… ای در وطن خویش غریب تو میروی به سلامت سلام ما برسان… شهیدِ عزیز حضرت آیت الله عباسعلی سلیمانی @fazel_khodadadi
اواخر عمرشون تنگی نفس گرفته بودن و مکرر سرفه میکردن می گفتن خدا این شیطان را لعنت کند که با این سرفه ها نمی‌گذارد من ذکر بگویم ولی با مشت به دهن خودشون میزدن و هرجور شده ذکر میگفتن ارادت عجیبی به امام رضا داشتن خواب دیده بودن که وارد مجلسی شدن که همه ائمه هستند ولی جایی برای نشستن نیست بعد امام رضا به ایشون گفته بیا بشین کنار من آخر هم تو حرم امام رضا دفن شدن حالا یه همچین شخصیتی بالای حجره اش نوشته «من حرفهای بیهوده را کمتر از غذای حرام نمیدانم» جدی باید تا صبح رو این جمله فکر کرد... @fazel_khodadadi
بعضی بوق ها ‏کر و کور و لال شدن! یک لحظه چشمهای خود را ببندید و فکر کنید بجای این دو روحانی که دیروز به جانشان سوءقصد شد و یکی فوت شد، دو دختر بی‌حجاب بنام های پارمیدا و نارمیدا بودند! 🔹اکنون فلان مداح صورتی و فلان وزیر سابق و فلان روزنامه و فلان حقوقدان توئیتری و فلان ‏سلبریتی و ... چه موضعی می‌گرفتند؟! 🔹و حال آن را با سکوت کر کننده فعلی شان مقایسه کنید. 🔹کاش فقط سکوت می‌کردند، بلکه بیشترشان در خفا خوشحالند! @fazel_khodadadi
آدم وقتی پاشو تو بشاگرد میزاره با تمام وجودش حس میکنه که اینجا با جون و دل و تلاش ساخته شده و اولین سوالی که براش پیش میاد اینه که چی کسی اینجا رو آباد کرده حاج عبدالله والی کسی بود که از خط مقدم جبهه رفت تو خط مقدم خدمت به مردم آدم وقتی زندگینامه حاج عبدالله رو میخونه واقعا درک میکنه که کشور ما چقد به یه نیروی تشکیلاتی کار بلد نیاز داره تا کار ها رو ببره جلو و چقد این خلأ حس میشه که ما نتونستیم اونجوری که باید کادر سازی بکنیم واقعا حاج عبدالله یه کادر ساز ، نیرو تشکیلاتی درست کن به تمام معنی بود و فقط آدم باید بره بشاگرد تا این چیزا رو بفهمه خیلی جای عجیبیه مخصوصا حوزه علمیه اش آدم باورش نمیشه تو اون شرایط اینهمه طلبه دارن درس میخونن پارسال که رفته بودم بشاگرد به ذهنم اومد که مثل راهیان نور مناطق جنگی باید یه راهیان هم برا اینجور جاها درست بشه واقعا لازمه امروز هشت اردیبهشت سالروز آسمانی شدن حاج عبدالله والی پ.ن: پیشنهاد میکنم حتما کتاب تا خمینی شهر رو بخونید و حتما یه بار که شده از نزدیک بشاگرد رو ببینید @fazel_khodadadi
می سازیم... یه روزی به هر قیمتی این حرم رو می سازیم حریم پر از نور شاه کرم رو می سازیم ضریح طلاکوبی مادرم رو می سازیم میاریم... برا گنبدت پرچم کربلا رو میاریم برای فدای تو کردن سر هارو میاریم گل های ضریح آقامون رضا رو میاریم @fazel_khodadadi
*یا علی ابن موسی الرضا* امام علی: هیچ کس را از دنیایش بهره ای نیست مگر آنچه را که برای آخرتش انفاق کند. طبق روال هر ساله طلاب حوزه علمیه امام خمینی شعبه ۲ در *ایام دهه کرامت* برای اجرای برنامه های متنوع فرهنگی در سطح شهر به کمک شما عزیزان نیازمند هستند. از جمله برنامه ها: اجرای سرود در مترو و مساجد، زیبا سازی شهر، ایستگاه صلواتی ۶۱۰۴۳۳۷۹۹۹۰۲۴۸۵۲ موسسه پویش اندیشه بلاغ المبین @fazel_khodadadi
این هفته قراره که تو غسالخونه بهشت زهرا بریم کمک بچه های غسال برای تغسیل اموات خیلی تجربه متفاوتیه هیچ ذهنیتی نسبت بهش ندارم ولی خیلی شوق دارم @fazel_khodadadi
چرا غسالخونه؟؟؟ ۱.درس هایی که تو حوزه خونده میشه فقط تئوریش بدرد نمیخوره بلکه باید آدم اون درس رو عملا انجام بده تا براش ملکه بشه یکی از ابواب فقهی ما که تو کتاب لمعه خوندیم احکام اموات هست لذا یکی از اهداف رفتن به غسالخونه این موضوع هست ۲.کشور ما تو شرایط اضطراری نیاز به یه‌ سری نیروی داوطلب داره تا بیان و اموات رو غسل بدن یه نمونه اش همین کرونا که اگه همین طلبه ها و نیروهای داوطلب و جهادی نبودن شاید خیلی از اموات رو زمین میموندن البته که کار اصلی رو خود غسال های بهشت زهرا انجام میدن و ما فقط کمک دستیم ۳.تو روایات ما به یاد مرگ‌ و قبر و قیامت خیلی تاکید شده یکی از بهترین جاهایی که آدم واقعا با پوست و گوشت و جونش این موضوع رو درک میکنه همین غسالخونه هاست @fazel_khodadadi
روز اول وقتی آدم وارد محوطه سالن تطهیر میشه با یه فضای خیلی عجیب روبرو میشه یه جمعیت خیلی زیاد همه با لباس های مشکی همه عزادار عزیزاشون که از دست دادن خیلی عجیبه انگار روز محشره فقط صدای جیغ و داد میاد @fazel_khodadadi
روز اول رفتیم برا بازدید از سردخونه و سالن تطهیر سردخونه فضاش زیاد آدم رو نمیگیره اما سالن تطهیر... واقعا آدم کم میاره انگار تمام لحظات زندگیت میاد جلو چشمات بعد بازدید رفتیم برا یه جلسه توجیهی که انشالله بعد نماز کار رو شروع کنیم @fazel_khodadadi
روز اول امروز فقط به غسال ها و نحوه غسل دادنشون نگاه میکردیم تا درست یاد بگیریم جدی کار خیلی حساسیه نباید یه ذره بالا پایین توش باشه انشالله از فردا دیگه میریم برا کار اصلی @fazel_khodadadi
روز دوم ساعت هشت صبح رسیدیم بهشت زهرا بچه ها تقسیم کار شدند هشت نفر از بچه ها تو غالب گروه های دو نفره پای چهار تا سنگ بودند چهار نفر هم تو سردخونه مردانه و زنانه برای جابجایی جنازه ها بقیه بچه ها هم تو خروجی ها و دکه و کار جعبه کمک میکردند... @fazel_khodadadi
روز دوم ما خودمون تو سردخونه مردونه مشغول بودیم معمولا اول صبح خلوته و زیاد سر نیرو ها شلوغ نیست اوج کار از ساعت ۱۰ صبح به بعده دیگه وقت برا نشستن هم نبود جنازه روی جنازه... @fazel_khodadadi
روز دوم دو نوع آمبولانس داریم اول آمبولانس هایی که از بیمارستان ها جنازه میاره معمولا جنازه های این آمبولانس پیرمرد هایی هستند که به خاطر بیماری یا کهولت سن از دنیا رفتن اما آمبولانس دوم آمبولانس پزشک قانونیه جنازه های این آمبولانس برعکس آمبولانس اول شاید اصلا پیرمرد نداشته باشه جوون هایی که تو تصادف،دعوا،خودکشی و... جونشون رو از دست دادن رو با این آمبولانس میارن خیلی عجیبه آدم گریش میگیره همه چی تو این دنیا تهش سنگ غسالخونه است هرکی میخوای باشی باش ولی تهش گذرت به اینجا میفته @fazel_khodadadi
روز دوم امان از جنازه هایی که از بیمارستان مفید میان... نوزاد هایی که کلا دو سه وجب قدشونه آدم جیگرش آتیش میگیره اصلا تو اون فضا فقط یکی باید نشسته باشه فقط روضه بخونه خدا همه شون رو رحمت کنه... @fazel_khodadadi
روز دوم آدم وقتی پای درد و دل غسال ها میشینه دلش میسوزه این بنده های خدا برای یه لقمه نون حلال از صبح اینجا دارن زحمت میکشن واقعا زحمت میکشن باید کارشون رو از نزدیک ببینید تا سختی هاش رو بفهمید به نظرم تک تک لحظه هاش گریه و ناله و غش کردن و کلی صحنه های دیگه است نمیدونم چرا تو جامعه ما ذهنیت خوبی نسبت به این قشر وجود نداره در صورتی که یکی از شریف ترین شغل ها همین شغله ای کاش میشد یه کاری کرد که ذهنیت مردم عوض شه واقعا باید دست غسال ها رو بوسید دمشون گرم @fazel_khodadadi
روز دوم ساعت کاری هر روز از ساعت ۸ صبح تا ۳ بعد از ظهر هست شاید امروز یه صد تا جنازه اومد و ما این جنازه ها رو داخل سردخونه گذاشتیم خدا همه اموات رو رحمت کنه آخر و عاقبت مارو هم ختم بخیر و شهادت... ببنیم فردا خدا چی میخواد @fazel_khodadadi
هر روز بعد از کار توی بهشت زهرا یک ساعت با بچه ها بخش احکام اموات کتاب لمعه رو مباحثه میکنیم شب هم یه جلسه هم افزایی داریم که هرکی تجربیات و خاطراتش رو میگه و اینا مکتوب میشه تا گروه های دیگه که برای کار خواستن برن راحت تر باشن @fazel_khodadadi