شب جمعه است ، شب زیارتی ارباب، امشب داری میبینی بی بی جانت با قد خمیده داره وارد حرم ابی عبدالله میشه💔..
تو خونه ی زهراتوجه همه به زینبه ، راه می ره تو خونه،همه نگاه به زینب می كنن ، آخه پرستار زینبه..
قربون این زینب برم، وقتی سه چهار ساله بود با مادر پرستاری رو یاد گرفت ، می دونی پرستاری رو كی یاد گرفت ، وقتی پیغمبر تو بستر اُفتاد..
می دید مادرش هی دور باباش می چرخه ، پرستاری می كنه ، اما از این پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهنش موند ، یادش موند ،تو اوج مصیبت پیغمبر..