eitaa logo
فرشته های قصه گو
124 دنبال‌کننده
111 عکس
221 ویدیو
81 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
36760770646139.mp3
9.54M
داستان خرگوش کوچولو قصه گو : همکار گرامی سرکار خانم ضیائی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @
۲۹ آذر ۱۴۰۱
36760770646139.mp3
9.54M
داستان خرگوش کوچولو قصه گو : همکار گرامی سرکار خانم ضیائی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @
۲۹ آذر ۱۴۰۱
kashti.mp3
4.04M
قصه گو : فرهاد عسگری منش @
۲۹ آذر ۱۴۰۱
تجارت بوق.mp3
4.28M
قصه گو : فرهاد عسگری منش ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
۲۹ آذر ۱۴۰۱
۲۹ آذر ۱۴۰۱
16.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕💕 : ماهیگیری با سم 🐻🐠 داستان انیمیشن درباره خرس قطبی کوچکی به نام سم است، که برای بدست آوردن غذا تلاش می کند.
۲۹ آذر ۱۴۰۱
malakh.mp3
6.03M
داستان یک بار جَستی ملخک قصه گو : فرهاد عسگری منش
۳۰ آذر ۱۴۰۱
امیر هنرمند.mp3
3.09M
قصه گو : همکار گرامی سرکارخانم دشتی @
۳۰ آذر ۱۴۰۱
مهتاب کوچولو .mp3
5.49M
قصه گو : همکار گرامی سرکار خانم ضیائی
۳۰ آذر ۱۴۰۱
هدایت شده از مدرسه من
قصه ای از زندگی حضرت زهرا(س) همراه با رنگ آمیزی
۳۰ آذر ۱۴۰۱
یه شب توو مشهد دیدم خواب امام زمان آقا به من فرمودند: ای دختر با ایمان اگر میخوای تا آخر یار خدا بمونی چادرِتو نگهدار تا جایی که میتونی چادر حجاب زهراست که هدیه ای به ماهاست توی زمونه ی ما حجاب یه رسم زیباست تاج خدایی برسر این است حجاب برتر
۳۰ آذر ۱۴۰۱
🔘 داستان کوتاه شب سردی بود... زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند .  شاگرد ميوه‌فروش ، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت . زن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود . با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه . » مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند . برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! » زن زود بلند شد ، خجالت كشيد . چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت. چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت : « اينارو براى شما گرفتم . » سه تا  پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار . زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم . زن گفت : « اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچه‌هات بگير . » زن منتظر جواب زن نماند ، ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌كرد . قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد خانواده دوستی و عشق ورزیدن به هم نوع است را شادباش میگوییم . یلدای امسال در هنگام خرید میوه سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم . @
۳۰ آذر ۱۴۰۱