eitaa logo
فرشته های قصه گو
122 دنبال‌کننده
107 عکس
216 ویدیو
78 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🤾‍♂🏋‍♂ فینگیلی ورزشکار 🏋‍♂🤾‍♂ آهای آهای بچه ها بیاین بریم تماشا فینگیلی و مامانش شدن یه تیم پرکار با توپای قلقلی با لباس ورزشی با نرمش و با ورزش بهتره که بلند شی 1.2.3 حالا وقتشه دستا و پاها باید که خم شه 1.2.3 حالا تو بدو با سرعت کم حالا خیلی تند مامان میگه فینگیلی وقتی که تو بزرگ شی باید که روح و جسمت هر دو بشن خوب قوی حالا پاشو 1.2.3. تنبلی دیگه بسه خدامون مهربونه همه چیو میدونه با اسم و با یاد اون شروع میشه کارامون حالا با هم یک صدا میکنیم شکر خدا ✅
2.mp3
1.95M
👼🏻🌜 " میوه های قلقلی" ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @
زور زیاد به تنهایی به درد نمیخورد .mp3
8.85M
نام قصه: زور زیاد به تنهایی به درد نمیخورد💪 📖 از کتاب : قصه های پندآموز کهن ✏️ نویسنده: زینب علیزاده 🎙گوینده: نیلوفر فلاح ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
26.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن پلنگ صورتی ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشا و میشا زبان:ندارد ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستان جنگل زبان:فارسی ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
♨️‍ قصه موچی بی دقت آن شب برف سنگینی باریده بود . همه جا سرد بود موچی ( مورچه کوچولو ) و فیلو ( فیل کوچولو ) در خانه خوابیده بودند . بخاری کوچک آنها روشن بود اما نمی توانست همه خانه را گرم کند . موچی گفت : " باید یک فکری بکنیم که خانه را گرم کنیم . و بعد گفت : " یک فکر حسابی دارم . ما می توانیم تمام شعله های اجاق گاز را روشن کنیم تا خانه گرم شود ." فیلو گفت : " اما این کار خطرناک است . مگر یادت نیست که آقای ایمنی می گفت هیچوقت این کار را نکنید ؟ موچی گفت : آقای ایمنی در خانه گرمش خوابیده و نمی داند که ما داریم از سرما می لرزیم موچی این را گفت و سراغ اجاق گاز رفت و همه شعله ها را روشن کرد . کم کم خانه گرم شد ولی بوی گاز همه جا را گرفته بود . موچی که گرمش شده بود پنجره را باز کرد . چند دقیقه بعد صدای زنگ در بلند شد . فیلو با تعجب در را باز کرد . آقای ایمنی پشت در بود آقای ایمنی گفت :" داشتم از اینجا عبور می کردم ، دیدم توی این سرما پنجره هایتان باز است، تعجب کردم . گفتم در بزنم و بپرسم اینجا چه خبر است ؟ ! " فیلو گفت : " موچی سردش بود و اجاق گاز را روشن کرد تا خانه را گرم کند و حالا هم گرمش شده و رفته پنجره را باز کرده آقای ایمنی فریاد زد : " چی ؟ مگر اجاق گاز بخاری است که با آن خانه را گرم می کنید ؟ اول این که گرم کردن خانه با شعله های اجاق گاز کار اشتباهی است . " فیلو با سرعت دوید و گاز را خاموش کرد . بعد آقای ایمنی ادامه داد : شما نباید آنقدر خانه را گرم کنید که مجبور شوید پنجره ها را باز کنید . هیچ می دانید اینطوری چقدر گاز هدر می رود ؟ شما می توانید لباس گرم بپوشید و یا جلو در و پنجره ها پرده های کلفت بزنید تا گرمای خانه هدر نرود . باید در زمستان جلوی دریچه کولر را بپوشانید تا گرمای خانه هدر نرود . فیلو با سرعت رفت و مقداری لباس آورد و به موچی گفت : این لباسها را بپوش . من می روم جلوی پنجره ها پرده بزنم ساعتی بعد، پرده های پنجره زده شد . فیلو با یک تکه نایلن، جلوی دریچه کولر را هم پوشاند آقای ایمنی گفت : دوستان عزیز یادتان باشد موقع خواب شعله بخاری را کم کنید و از پتو و لحاف مناسب استفاده کنید . آقای امینی خداحافظی کرد و رفت . حالا خانه گرم شده بود و همه راحت بخواب رفتند. 🐜🐜🐜🐜🐜 ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
1.mp3
3.03M
👼🏻🌜 من آرزو دارم ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
6.mp3
2.51M
👼🏻🌜 خانه جدید خارپشت ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @
🌼«اُمُ البَنین مادرِ عباس» 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸بعد از وفاتِ مادر 🍃یک روز خانه ی ما 🌸با مَقدَمِ زنی شد 🍃پرنور و هم مُصَفا 🌸همنامِ مادرِ ما 🍃آن مادرِ مُؤدَب 🌸فاطمه بود اما 🍃اُمُ البَنین مُلُقب 🌸فرمود علی خدا‌وند 🍃خواهد به تو پسر داد 🌸زیبا قوی شجاعند 🍃آن هر چهار اولاد 🌸از آن چهار باشد 🍃نامِ نخست عباس 🌸دنیایِ عشق گردد 🍃خوشبو ازاین گلِ یاس 🌸در کربلا حسینم 🍃یار و برادرِ اوست 🌸او هم به روز عاشور 🍃سردارِ لشکرِ اوست 🌸سقایِ تشنگان است 🍃فرزندِ با وفایت 🌸گردد شهید و بی دست 🍃در کربلا نَهایت 🌸از کودکی شنیدیم 🍃ازپیش قصه هارا 🌸ما کودکانِ زهرا 🍃دیدیم غصه ها را 🌸از کربلا که برگشت 🍃آن زینبِ خمیده 🌸ام البنین بیامد 🍃با آه و اشکِ دیده 🌸پرسید از حسین و 🍃احوالِ کربلایش 🌸اما نکرد سوالی 🍃از نورِ دیدِگانش 🌸آن مادرِ مُؤَدَب 🍃میکرد جستجویش 🌸می گفت هزار عباس 🍃باشد فدایِ مویش 🌸در کربلا پسرها 🍃 گشتند شهیدِِ میدان 🌸ام البنین ولی گفت 🍃جانم حسین حسین جان 🌸تنها سوالِ او بود 🍃از آن حسینِ تشنه 🌸باشد کجا شهیدِ 🍃شمشیر و تیر و دِشنه 🌸احوالِ چار فرزند 🍃از هیچکس نپرسید 🌸بعد از حسینِ مظلوم 🍃اُمُ البَنین نخندید. 🌸🌼🍃🌼🌸 #
چراغ ملانصرالدین.mp3
3.1M
قصه گو : فرهاد عسگری منش ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
لی لی لی لی حوضک پیر و جوان و کودک به دورِ حاج قاسمِ ما جمع می‌شدن بزرگ و کوچک اولی گفت: چه سردارِ شجاعی و دلیری! هنوزم اسمش که میاد، دشمن می‌شه فراری دومی گفت: چه مرد با خدایی! نمازش اول وقت، تو هرمکان و جایی سومی گفت که یار رهبر ماست حرفاش همه، چراغِ راه فرداست چهارمی گفت دشمن خبر نداره به یاری امام زمان راهش ادامه داره پنجمی گفت: تو این راهی که می‌ریم از خود حاج قاسم مدد می‌گیریم 🖤🖤🖤🖤 کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری