🤾♂🏋♂ فینگیلی ورزشکار 🏋♂🤾♂
آهای آهای بچه ها
بیاین بریم تماشا
فینگیلی و مامانش
شدن یه تیم پرکار
با توپای قلقلی
با لباس ورزشی
با نرمش و با ورزش
بهتره که بلند شی
1.2.3 حالا وقتشه
دستا و پاها باید که خم شه
1.2.3 حالا تو بدو
با سرعت کم حالا خیلی تند
مامان میگه فینگیلی
وقتی که تو بزرگ شی
باید که روح و جسمت
هر دو بشن خوب قوی
حالا پاشو 1.2.3.
تنبلی دیگه بسه
خدامون مهربونه
همه چیو میدونه
با اسم و با یاد اون
شروع میشه کارامون
حالا با هم یک صدا
میکنیم شکر خدا
✅
زور زیاد به تنهایی به درد نمیخورد .mp3
8.85M
#قصه_شب
نام قصه: زور زیاد به تنهایی به درد نمیخورد💪
📖 از کتاب : قصه های پندآموز کهن
✏️ نویسنده: زینب علیزاده
🎙گوینده: نیلوفر فلاح
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
26.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن پلنگ صورتی
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشا و میشا
زبان:ندارد
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستان جنگل
زبان:فارسی
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#قصه_متنی
♨️ قصه موچی بی دقت
آن شب برف سنگینی باریده بود . همه جا سرد بود موچی ( مورچه کوچولو ) و فیلو ( فیل کوچولو ) در خانه خوابیده بودند . بخاری کوچک آنها روشن بود اما نمی توانست همه خانه را گرم کند .
موچی گفت : " باید یک فکری بکنیم که خانه را گرم کنیم .
و بعد گفت : " یک فکر حسابی دارم . ما می توانیم تمام شعله های اجاق گاز را روشن کنیم تا خانه گرم شود ."
فیلو گفت : " اما این کار خطرناک است . مگر یادت نیست که آقای ایمنی می گفت هیچوقت این کار را نکنید ؟
موچی گفت : آقای ایمنی در خانه گرمش خوابیده و نمی داند که ما داریم از سرما می لرزیم موچی این را گفت و سراغ اجاق گاز رفت و همه شعله ها را روشن کرد .
کم کم خانه گرم شد ولی بوی گاز همه جا را گرفته بود .
موچی که گرمش شده بود پنجره را باز کرد .
چند دقیقه بعد صدای زنگ در بلند شد . فیلو با تعجب در را باز کرد . آقای ایمنی پشت در بود آقای ایمنی گفت :" داشتم از اینجا عبور می کردم ، دیدم توی این سرما پنجره هایتان باز است، تعجب کردم . گفتم در بزنم و بپرسم اینجا چه خبر است ؟ ! "
فیلو گفت : " موچی سردش بود و اجاق گاز را روشن کرد تا خانه را گرم کند و حالا هم گرمش شده و رفته پنجره را باز کرده
آقای ایمنی فریاد زد : " چی ؟ مگر اجاق گاز بخاری است که با آن خانه را گرم می کنید ؟
اول این که گرم کردن خانه با شعله های اجاق گاز کار اشتباهی است . "
فیلو با سرعت دوید و گاز را خاموش کرد .
بعد آقای ایمنی ادامه داد : شما نباید آنقدر خانه را گرم کنید که مجبور شوید پنجره ها را باز کنید . هیچ می دانید اینطوری چقدر گاز هدر می رود ؟
شما می توانید لباس گرم بپوشید و یا جلو در و پنجره ها پرده های کلفت بزنید تا گرمای خانه هدر نرود .
باید در زمستان جلوی دریچه کولر را بپوشانید تا گرمای خانه هدر نرود .
فیلو با سرعت رفت و مقداری لباس آورد و به موچی گفت : این لباسها را بپوش . من می روم جلوی پنجره ها پرده بزنم
ساعتی بعد، پرده های پنجره زده شد . فیلو با یک تکه نایلن، جلوی دریچه کولر را هم پوشاند آقای ایمنی گفت : دوستان عزیز یادتان باشد موقع خواب شعله بخاری را کم کنید و از پتو و لحاف مناسب استفاده کنید .
آقای امینی خداحافظی کرد و رفت . حالا خانه گرم شده بود و همه راحت بخواب رفتند.
🐜🐜🐜🐜🐜
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
1.mp3
3.03M
#قصه_شب👼🏻🌜
من آرزو دارم
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
6.mp3
2.51M
#قصه_شب👼🏻🌜
خانه جدید خارپشت
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@
🌼«اُمُ البَنین مادرِ عباس»
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸بعد از وفاتِ مادر
🍃یک روز خانه ی ما
🌸با مَقدَمِ زنی شد
🍃پرنور و هم مُصَفا
🌸همنامِ مادرِ ما
🍃آن مادرِ مُؤدَب
🌸فاطمه بود اما
🍃اُمُ البَنین مُلُقب
🌸فرمود علی خداوند
🍃خواهد به تو پسر داد
🌸زیبا قوی شجاعند
🍃آن هر چهار اولاد
🌸از آن چهار باشد
🍃نامِ نخست عباس
🌸دنیایِ عشق گردد
🍃خوشبو ازاین گلِ یاس
🌸در کربلا حسینم
🍃یار و برادرِ اوست
🌸او هم به روز عاشور
🍃سردارِ لشکرِ اوست
🌸سقایِ تشنگان است
🍃فرزندِ با وفایت
🌸گردد شهید و بی دست
🍃در کربلا نَهایت
🌸از کودکی شنیدیم
🍃ازپیش قصه هارا
🌸ما کودکانِ زهرا
🍃دیدیم غصه ها را
🌸از کربلا که برگشت
🍃آن زینبِ خمیده
🌸ام البنین بیامد
🍃با آه و اشکِ دیده
🌸پرسید از حسین و
🍃احوالِ کربلایش
🌸اما نکرد سوالی
🍃از نورِ دیدِگانش
🌸آن مادرِ مُؤَدَب
🍃میکرد جستجویش
🌸می گفت هزار عباس
🍃باشد فدایِ مویش
🌸در کربلا پسرها
🍃 گشتند شهیدِِ میدان
🌸ام البنین ولی گفت
🍃جانم حسین حسین جان
🌸تنها سوالِ او بود
🍃از آن حسینِ تشنه
🌸باشد کجا شهیدِ
🍃شمشیر و تیر و دِشنه
🌸احوالِ چار فرزند
🍃از هیچکس نپرسید
🌸بعد از حسینِ مظلوم
🍃اُمُ البَنین نخندید.
🌸🌼🍃🌼🌸
#سلمان_آتشی
#ام_البنین
#
چراغ ملانصرالدین.mp3
3.1M
قصه گو : فرهاد عسگری منش
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
لی لی لی لی حوضک
پیر و جوان و کودک
به دورِ حاج قاسمِ ما
جمع میشدن بزرگ و کوچک
اولی گفت: چه سردارِ شجاعی و دلیری!
هنوزم اسمش که میاد، دشمن میشه فراری
دومی گفت: چه مرد با خدایی!
نمازش اول وقت، تو هرمکان و جایی
سومی گفت که یار رهبر ماست
حرفاش همه، چراغِ راه فرداست
چهارمی گفت دشمن خبر نداره
به یاری امام زمان راهش ادامه داره
پنجمی گفت: تو این راهی که میریم
از خود حاج قاسم مدد میگیریم
🖤🖤🖤🖤
کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری
#به_نیت_حاج_قاسم
#جان_فدا
#جانفدا
#شعر_کودکانه
#شعر