5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریم اثر نمیکنه مرگ خبر نمیکنه❤️🩹
#حسینستوده
#امامحسین.
➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎
@fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
هدایت شده از مداحیام🌿
4_5992443834301168540.mp3
8.23M
- لیلا شدی ،مجنون بشم❤️🩹
#حسینستوده
@irmahAir_1_2_8
1403050615.mp3
4.27M
وقت اذونه ؛ ابیعبدالله میگیره وضو . . ♥️
#کربلاییحسینطاهری #کربلاییحسینایزدخواه #حضرتعلیاکبر
#شور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبرو شعیه و هیات هارو به اسم مداحی جوان پسند دارن میبرن چهار تا احمق مذهبی نما
خدا خودت کمک کن با اینا،
من اگه تو اون هیات بودم چراغ قوه گوشیم رو روشن میکردم تکون میدادم،
این دیگه چه وضعشه😔
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨ 📿#تسبیح_فیروزهای (رفتم روبهروش نشستم، اشک از چشمام جاری شد، با دستای قشنگش ا
🌱✨🌱✨🌱✨
✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨
✨
📿#تسبیح_فیروزهای
با رفتن نرگس گوشیمو برداشتم شماره رضا رو گرفتم
-سلام
رضا:_سلام خانومم خوبی؟ چه زود بیدار شدی
-مدیرمون بیدارم کرد
(صدای خندهاش بلند شد، چقدر دلنشین میخندی)
رضا:_نرگسو میگی؟
-اره
رضا:_هیچی خواهرشوهر بازیش شروع شده پس
-تو کجا رفتی؟
رضا:_با مرتضی اومدیم سپاه بعدم یریم کانون.
-ناهار میای؟
رضا:_برای دیدن یار حتما میام
-خیلی ممنونم
رضا:خیلی دوستت دارم رهای من
-منم خیلی دوستت دارم
رضا:_برم که مرتضی داره صدام میزنه.
-باشه مواظب خودت باش
رضا:_تو هم همینطور، یاعلی
دیگه خوابم پریده بود،تختو مرتب کردم. موهامو شونه زدمو گیس کردم.
رفتم ازاتاق بیرون.دستو صورتمو شستمو رفتم سمت آشپزخونه.
عزیز جون داشت غذا درست میکرد
-سلام
عزیزجون:_سلام به روی ماهت، بیا بشین برات چایی بریزم
-نه نمیخواد خودم میریزم
عزیزجون:_باشه
(عزیزجون سفره رو پهن کرد روی زمین، وسایل صبحانه رو روی سفره چید، منم یه لیوان چایی برای خودم ریختمو کنار
سفره نشستم.
به عزیزجون نگاه میکردم که چقدر با عشق داره غذا درست میکنه)
بعد از خوردن صبحانه، سفره رو جمع کردم رفتم توی حیاط روی میزی که کنار حوض بود نشستم.
و به گلای کنار حوض نگاه میکردم.
کی فکرشو میکرد من یه روزی عروس این خونه بشم.
واقعا کسی از حکمت خدا سر در نمیاره."
خدایا به خاطر همه چی شکر "
عزیزجون:_رها مادر
-جونم عزیز
عزیزجون:_رها جان گوشیت زنگ میخوره
-چشم الان میام
بدوبدو رفتم توی اتاق گوشیمو نگاه کردم، مامان بود.
-سلام مامان جون خوبی
مامان:سلام رها جان، خواب بودی؟
-نه، رفته بودم تو حیاط نشسته بودم.
مامان:_آها، خودت خوبی؟ آقارضا خوبه؟
-شکر خوبیم
مامان:_رها جان میخواستم بهت بگم بابات گفته امشب شام با آقارضا بیاین اینجا
-بزارین، رضا موقع ظهر اومد ازش بپرسم، شاید تا دیروقت سرکار باشه.
مامان:_باشه، باز خبر بده بهم
-چشم
مامان:_فعلا،میخوام برم بازار، تو چیزی نمیخوای؟
-خوش بگذره نه مامان جون، به همه سلام برسون.
مامان:_تو هم سلام برسون، خداحافظ
حوصلهام سر رفته بود، رفتم سمت قفسه کتابها، کتاب شهیدمرتضیآوینی رو برداشتم.
روی تخت دراز کشیدمو شروع کردم به خوندن.
بعد از کمی خوندن چشمام سنگین شد و خوابم برد.
با صدای اذان گوشیم بیدار شدم
واییی خدای من چقدر خوابیدم من.شانس آوردم نرگس اینجا نبود وگرنه میگفت تا الان خواب بودی دختر
رفتم وضو گرفتم،سجادمو پهن کردم چشمم به تسبیح فیروزهای افتاد، لبخندی به لبم نشست و ایستادمو نمازمو شروع
کردم به خوندن.
دو رکعت نمازشکرانه هم خوندم.بعد از خوندن نماز، رفتم سمت ساک لباسام
یه دست لباس بیرون آوردم.
رفتم یه دوش گرفتم.
برگشتم توی اتاقم.
#پارت_سی
🌱✨🌱✨🌱✨
✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨
✨
📿#تسبیح_فیروزهای
موهامو خشک کردمو گیس کردم.
رفتم توی پذیرایی.
بوی غذای عزیز جون همه خونه رو پیچیده بود.
-ببخشید عزیزجون، کمکتون نکردم.
عزیزجون:_این چه حرفیه دخترم.
صدای زنگ دراومد. چادرمو سرم کردم رفتم دمدر درو باز کردم.
نرگس بود.
نرگس:_سلاااام، عروس تنبل
-سلام مدیر بداخلاق
وارد خونه شدیم.
نرگس:_بهبه چه بویی میاااد، عزیزجون، عروس خانم ناهار درست کرده؟
عزیزجون:_نرگس جان، رها رو اذیت نکن.
نرگس:_چشم عزیزجون
منم یه لبخندی زدم براش.
نرگس:_بخند، بخند، فردا تو کانون جواب این خندهاتو میدم
-بدجنس، تلافی نداشتیماااا
نرگس:_باشه بابا، تو درست میگی.
سفره رو پهن کرده بودیم داخل پذیرایی که در خونه باز شد.رضا اومده بود و تو دستش سه تا شاخه گل داشت.
نرگس:_سلام داداشی
+سلام
رضا:_سلاااامم بر خانومهای عزیز این خونه
نرگس:_داداش داری به در میزنی دیوار بشنوه دیگه.
رضا:_ععع، نرگس
خندم گرفت.
رضا هم اول رفت پیش عزیز جون دستشو بوسید و یه شاخه گل داد به عزیز جون.
عزیزجون:_دستت درد نکنه مادر
بعد رفت سمت نرگس:
_بفرمایین تقدیم به خواهر گلم
نرگس هاجوواج مونده بود.
نرگس:_داداش رها اونجاستااا، من نرگسم
رضا:_نمک نریز دختر، بگیر.
نرگس:_دستت درد نکنه
بعد اومد سمتم گلو گرفت به سمتم.تو نگاهش پر از حرفای قشنگ بود ولی جلوی عزیز جون و نرگس حیاش اجازه گفتن نمیداد.
رضا:_بفرمایید
+خیلی ممنونم
رضا:_خوب بریم ناهار بخوریم که خیلی گشنمه.
بعد از خوردن ناهار، با نرگس سفره رو جمع کردیمو شستیم. بعد از شستن ظرفا رفتم توی اتاق.
رضا در حال خوندن کتابی بود که روی تخت گذاشته بودمش.
+ببخشید حوصلهام سر رفته بود گفتم کتاب بخونم.
رضا:_عع،ببخشید چرا؟ کل اتاق واسه شماست خانوووم. حالا خوشت اومد؟
+زیاد نخوندم ولی تا جایی رو که خوندم خیلی قشنگ بود....رضا جان؟
رضا:_جانم
+مامان صبح زنگ زد واسه شام دعوتمون کرد، میریم؟
رضا:_چرا که نه!مگه میشه به مادرخانوم گفت نه
-دستت درد نکنه
(به مامان زنگ زدمو گفتم که امشب میایم) ساعت ۷ بود که رضا اومد دنبالم باهم رفتیم سمت خونه ما.
رسیدیم خونه ما زنگ در و زدیم.
در باز شد.
رضا:_حیاطتون چقدر قشنگه
-مگه اونشب اومدین ندیده بودی؟
رضا:_نه اونشب اینقدر استرس جواب تو رو داشتم که هیچ چیز و نمیدیدم
-چه جالب ، یعنی اونشبم چایی نصفه تو فنجونتو هم ندیدی؟
رضا:_چرا اون چون تو دستای زیبای تو بود و که دیدم، البته چایی خالیو ندیدم، لرزش دستات بیشتر خندم میگرفت،
انگار مثل من بودی
-جدی، منو باش که فکر میکردم به خاطر چایی خندت گرفت.
مامان:_نمیخواین بیاین داخل؟
رضا:_سلام
-سلام مامانجون، چشم الان میایم
مامان:_سلام
وارد خونه شدیمو بعد از احوالپرسی رضا رفت سمت پذیرایی منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کنم.
بابا هنوز نیومده بود. لباسمو عوض کردم از اتاق اومدم بیرون رفتم تو اتاق هانا.
هانا تا منو دید جیغ کشید.
-دیونه اون هدفونو بردار از گوشت، صدای جیغتو خودت هم بشنوی.
هانا پرید تو بغلم:
_کی اومدی؟
-سه چهار روزی میشه
هانا:_لوووس، دلم برات خیلی تنگ شده بود
-منم همینطور
هانا:_آقارضا هم اومده؟
-اره
هانا:_امشب میری همراش؟
-اره
هانا:نمیشه نری؟
-نوچ
(هانا زد به بازوم):
_آها همین دو روزی فهمیدین
-اره دقیقا، اصلا هیچ حسی به اتاق خودم ندارم، ولی اتاق رضا، بوی زندگی میده، بوی آرامش میده، حرفاش، خندههاش،
مثل ویتامین میمونه
هانا:_خانم ویتامین، باشه، حالا برو پایین آقای ویتامین تنهاست
-دیونه
رفتم پایین کنار رضا نشستم.
رضا هم با نگاهش براندازم میکرد.
مامان:_رها جان،یه لحظه بیا
-چشم
(لبخندی به رضا زدمو بلند شدم) همین لحظه در باز شد و بابا اومد تو خونه.
رفتم بغلش کردم:
_سلام باباجون
بابا:_سلام بابا، خوبی؟
_مرسی
بابا رفت سمت رضا و منم رفتم توی اتاقم
#پارت_سی_یک
این متن خیلی قشنگه👌
گفتم گرفتارم خدا😔
گفتی که آزادت کنم🫴
گفتم گنه کارم خدا😔
گفتی که عفوت میکنم🫴
گفتم خطا کارم خدا😔
گفتی که می بخشم خطا🫴
گفتم جفا کارم خدا😔
گفتی وفایت میدهم🫴
گفتم صدایت میکنم🙂
گفتی جوابت می دهم🫴
گفتم ز پا افتاده ام🙃
گفتی بلندت میکنم🫴
گفتم نظر بر من نما🙃
گفتی نگاهت می کنم🫴
گفتم بهشتم می بری؟🫠
گفتی ضمانت می کنم🫴
گفتم که من شرمنده ام😞
گفتی که پاکت می کنم🫴
گفتم که یارم می شوی🙂
گفتی رفاقت میکنم🫴
گفتم ندارم توشه ای🙂
گفتی عطایت میکنم🫴
گفتم دردمندم خدا😣
گفتی مداوایت کنم🫴
گفتم پناهی می دی مرا🥲
گفتی پناهت می دهم🫴
🌹خدا تنها کسیست که
❣وقتی همه تنهایت میگذارند
🌹او آغوش میگشاید ...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج.
➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎
@fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
•
تنها تویی که حرف مرا گوش میکنی
جای دگر که رنگ ندارد حنای من【😭】
➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎
@fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای اول و آخر ،
تو هستی🥺❤️🩹:))
#امام_زمان
#صاحبنا🫀
➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎
@fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن