eitaa logo
☀کانون مهدوی به دنبال آفتاب
1هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
127 فایل
@Sushyyant 📲 ایتا https://eitaa.com/joinchat/2926182411Cf13aa564ef 👌کپی مطالب جهت نشر و شناخت منجی بلامانع است
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ببحشید چند روز مسافرت بودم رمان از سوریه تا منا نزاشتم از فردا میزارم
🌹🌹تنهایم، دریغ ازیک دوست صمیمی درکنارم... درکنج خرابه مینشینم تابیایدروز مرگم... روزهای تکراری حرف هایم ابکی کسی راغب گوش دادن به حرف هایم نیست دلم ازنامردی عده ای دوست نما میسوزد که چراهرشب وهرروز مرا زخم زبان می زنند وتو رو میخوانم هرشب وهرروز،ای دوست تابدانی که به یادت هستم 🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2926182411Cf13aa564ef
می شوم بیدار و می بینم کنارم نیستی حسرتت سر می گذارد بی تو بر بالینِ من... @asheqaneh_arefaneh
دوست مشمار آن که در نعمت زند لاف یاری و برادر خواندگی دوست آن دانم که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی http://eitaa.com/joinchat/2926182411Cf13aa564ef
✨ درست می گویند پاها قلب دوم اند من همه جا بی دلیل دنبال توام ....😔💙 @asjeqaneh_arefaneh
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک بگفت آنگَه که باشم خُفته در خاک |😸🍉⚡️🙈| @asheqaneh_arefaneh
🌼شعرهای عاشقانه و عارفانه🌼: ✋😢0⃣5⃣ سه روز بود که از آن فاجعه ی هولناک می گذشت و ما کوچکترین خبری از صالح نداشتیم. پدر جون حالش بد بود و از فشار عصبی به حمله ی قلبی دچار شده بود و در بیمارستان بستری شد. علیرضا و سلما پابند بیمارستان شده بودند و من پابند زنگ خانه و تلفن. امیدم رفته رفته از دست می رفت.😢 خبرهای اینترنتی و اخبار شبکه های مختلف را دنبال می کردم و بیشتر بی قرار می شدم. خودم را آماده کرده بودم برای هر خبری به غیر از خبر مرگ صالح😭 تمام وجودم لبریز از استرس و پریشانی بود و دلم معلق شده بود توی محفظه ی خالی قفسه ی سینه ام. حال بدی داشتم و حسی بدتر از بلاتکلیفی و انتظار را تا آن زمان حس نکرده بودم. "خدایا... سرگردانم... کجا باید دنبال صالحم بگردم. دستم از همه جا کوتاهه... شوهرم تو کشور غریب معلوم نیست چه بلایی سرش اومده. خودت یه نظر بنداز به زندگیمون. تو رو به همون اماکن مقدس قسم...😭😔 بمیرم برا دلای منتظر شهدای گمنام😭" با سلما تماس گرفتم و جویای احوال پدر جون شدم. خدا را شکر خطر رفع شده بود اما هنوز به استراحت و بستری در بیمارستان احتیاج داشت. زهرا بانو و باباهم بلاتکلیف بودند. آنها هم نمی دانستند چه کاری از دستشان بر می آید. یک لحظه مرا تنها نمی گذاشتند و با سکوتشان تمام نگرانی دلشان را به رخ می کشیدند. یکی از حاجیان محله مان که قرار بود فردا بازگردد😔 شهید شده بود😭 بنر های خوش آمدگویی رادرآوردند و بنرهای مشکی تسلیت را جایگزین کردند. دلم ریش می شد از دیدن این ظلم و نامردی😭 با مسئول کاروان صالح مدام تماس می گرفتم. خجالت می کشیدم اما چاره چه بود؟ او هم از من خجالت زده بود و هر بار به زبانی و حالی خراب به من جواب می داد و می گفت که متاسفانه هیچ خبری از صالح ندارد😔 عصر بود که با حاج آقا عظیمی تماس گرفتم. فکر می کنم شماره را می شناخت بس که زنگ زده بودم😢 بلافاصله جواب داد و با صدایی متفاوت از تماس های قبلی گفت: ــ سلام خواهرم. مژده بده😃 دلم ضعف رفت و دستم را به گوشه ی دیوار تکیه دادم. ــ خبری از صالحم شده؟😍😭 ــ بله خواهرم. بدونید که خدا رو شکر زنده س...🙏 صدای گریه ام توی گوشی پیچید و زهرا بانو و بابا را پای تلفن کشاند. همانجا نشستم و زار زدم و خدا را شکر گفتم. ــ خواهرم خودتونو اذیت نکنید. نگران نباشید توی بیمارستان بستری شده. حالش الان خوبه. خدا بهش رحم کرده وگرنه دو نفر از همن جمع متاسفانه شهید شدن.😞 صدای گریه و بغضم با هم ترکیب شده بود. ــ می تونم باهاش حرف بزنم؟ تو رو خدا حاج آقا... کنیزی تونو می کنم. حالش خوبه؟😭 ــ این حرفو نزنید خواهر... چشم... من برم بیمارستان تماس می گیرم. تا یه ساعت دیگه منتظر باشید. الحمدلله زنده س. کمی صورتش کبوده و دنده هاش شکسته... من زنگ می زنم. منتظرم باشید. تماس که قطع شد همانجا سجده ی شکر به جا آوردم. یک ساعت انتظار کشنده به بدترین نحو ممکن تمام شد و صدای زنگ تلفن سکوت خانه را شکست. گوشی را با تردید برداشتم. ــ اَ... الو...😥 صدای گرفته ی صالحم خون منجمد در رگهایم را آب کرد.😍😰 ــ الو... مهدیه ی من😷😍 "الهی... صد هزار مرتبه شکرت😭😭😭" دلتون شاد و لبتون خندون... سپاس از همراهیتون.🙏 😕✋ 🔴🚫 💙❣💙 @asheqaneh_arefaneh
سلام دوستان عزیز رمان تموم شد😊 امیدوارم واقعا لذت برده باشید پبشنهاد میکنم هر کسی نخونده از‌ اولش حتما بخونه 😊 بعضی روزا دیر شد یا نزاشتیم واقعا ببخشید معذرت میخوام🌺 از نویسنده رمان هم واقعا تشکر میکنم لطف کردند و منت گذاشتن سلامتیشون حتما یک بفرستید ممنونم 🌺 های بعدی باشید🌹 شاید در,این هفته رمان جدید بزاریم یا علی
❤️❤️با پنجره باکوچه وتب...همدردم شب رفتی وبعدازان فقط شبگردم پروانه شدن چه داشت غیرازاندوه؟ درنیمه شبی به پیله برمیگردم!!!❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2926182411Cf13aa564ef
قلب مهـــمانخانه نیست ، که آدمــــها بیایند ... دو سه ساعت ، یا دو سه روزی توی آن بمانند و بعد بروند ! قلب لانه ی گنجشک نیست که در بهـــار ساخته بشود ، و در پائـــیز ، باد آن را با خودش ببرد ! قلب ؟! راستش نمیدانم چیست امــــا این را میدانم که جای آدمـــــهای خیلی خوب است... @asheqaneh_arefaneh
🌹🌹این دوبیتی تقدیم به دوستان وشعرای جوان وبااحساس یک تارموت وبه دنیا نفروشم یک قطره اشکت به دریا نفروشم برفرض محالم کابوس بشی هرشب کابوس نگاتو به رویانفروشم 🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2926182411Cf13aa564ef
دلتنگی خوشه ی انگور سیاه است لگدکوبش کن لگدکوبش کن بگذار ساعتی سربسته بماند مستت می کند اندوه ...! @asheqaneh_arefaneh