🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
🔷هوالقهار🔷 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_سی_سه حاکم گفت:( می خواهی قو هایت را پس بگیری؟)☺️🍓 _اگر بگوی
⛅️هوالستارالعیوب⛅️
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_صد_سی_چهار
پرسیدم:( حالا که معلوم شده خوابتان،رویای صادق است،چرا آن جوان را معرفی نمیکنید؟شاید من بتوانم او را ترغیب کنم که...)
حرفم را قطع کرد:(راضی به زحمت شما نیستم.او خودش به سراغم میآید.برای همین خیالم راحت است.)😉😌
_از کجا باید بداند که شما او را به خواب دیدهاید؟
_خدا که میداند!
نمیدانستم چرا آنقدر اصرار دارم آن جوان را بشناسم.شاید میخواستم مطمئن شوم که حماد است.حماد قابل تحملتر از یک جوان ناشناس بود.حالا که شیعه شده بودم،باز از ریحانه دور بودم.اگر او به دیگری علاقه داشت،کاری از دستم بر نمیآمد.😭
_ولی فراموش نکنید یکسال طول کشید تا نیمی از خوابم تعبیر شد.از کجا معلوم که تعبیر شدن نیمهء دومش،یک سال دیگر طول نکشد؟نباید میوه را قبل از رسیدن چید.احتمال دارد تا مدتی دیگر، آن جوان،با عشق و علاقه به خواستگاریام بیاید؛ اما حالا چه؟اگر به او بگویم که چنین خوابی دیدهام و در انتظار خواستگاریاش هستم،ممکن است بگوید:( خواب دیدهای،خیر باشد!من دیگری را دوست دارم.☺️🍓
امّحباب نفس زنان آمد و گفت:( کجایی هاشم؟ پدربزرگ با تو کار دارد.)ریحانه به امّحباب گفت:( واقعا ابونعیم پیرمرد نازنینی است!من از همان کودکی به او علاقه داشتم.)
از مطبخ که بیرون آمدم،امّحباب آهسته گفت:( متوجه منظور ریحانه شدی؟)🤥🌱
_دوباره چی فهمیدی که من نفهمیدم؟
_این که گفت:( ابونعیم پیرمرد نازنینی است و من به او علاقه دارم.😃💫
حوصلهء حرفهایش را نداشتم.
_نه.🙂
_منظورش این بود که تو جوان نازنینی هستی و به تو علاقه دارد!
گفتم:( ساکت باش!او منتظر خواستگاری حماد است.)😄✨
امّحباب وا رفت و گفت:( مگر ممکن است؟)
از پله ها بالا رفتم و صبر کردم نالهکنان و نفسزنان به من برسد.✨🌸
_پیش از آنکه بیایی،داشتیم حرف میزدیم.اگر به من علاقه داشت،هرطور بود،اشارهای میکرد. ایستاد و عقبگرد کرد.
_اگر حرفم را قبول نداری،طوری نیست.الان میروم از خودش می پرسم و تکلیف تو را روشن میکنم.مرگ یکبار،شیون هم یکبار.اینجوری که نمیشود.🤥🌱
پله ها را پایین آمدم و راهش را سد کردم.
_کجا با این عجله؟
کنارم زد تا پایین برود.😗
_تو قبولم نداری،خودم که خودم را قبول دارم. یککلمه ازش میپرسم: این هاشم بدبخت را میخواهی یا نه؟یک کلام،ختم کلام😊.
این همه مقدمه چینی که نمیخواهد.پس این همه وقت داشتید حرف می زدید،چی بلغور می کردید؟)
دستش را گرفتم و مجبورش کردم بایستد.کمک کردم دوباره از پلهها بالا برود.😭
_گوش کن امّحباب! الان وقت این حرفها نیست.میوه را نباید قبل از رسیدن چید.آن هم با وجود پیرزن مزاحمی که توی مطبخ است.بهنظر من که همین حالا وقتش است.وقتی ابوراجح و دخترش از این خانه رفتند که دیگر فایدهای ندارد. یادت رفته مرا به زور به خانهءشان فرستادی تا خبری از ریحانه بیاورم؟!حالا خدای مهربان،آنها را به خانهءمان آورده.باورت میشود!😉🔥
برای دلداری خودم گفتم:( باید به خواست خدا راضی باشیم.اگر ریحانه با دیگری سعادتمند میشود،لابد من هم با یکیدیگر خوشبخت میشوم.تو این را قبول نداری؟)😕💫
امّحباب گفت:( من قبول دارم،ولی تو را نمیدانم.)
بدون اینکه منتظر جواب من بماند،به اتاق زنها رفت.😄🚶🏿♀
😍این داستان ادامه دارد...😍
🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🎀با ما همراه باشید🎀
🌱@fotros_dokhtarane
14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
زندگی پراز زیبایی است 💚🌱به آن توجه کن 😍
به زنبور عسل 🐝به کودک کوچکو چهره های خندان دقت کن 😍😂
باران را نفس بکش 😌وباد را احساس کن 😍😌
زندگی ات را زندگی کن وبرای رویاهایت مبارزه کن😌😍😊🙂🌱
#زندگی
#دهکده_اجدادی
@fotros_dokhtarane
مینی #کیک ساده
مواد لازم برای۲ نفر
🍰🍰
آرد دو سوم پیمانه
تخم مرغ یک عدد
شکر یک سوم پیمانه
روغن مایع یک چهارم پیمانه
شیر یک چهارم پیمانه
بیکینگ پودر یک قاشق چای خوری
وانیل نصف قاشق چای خوری
نمک یک پنس
طرز تهیه
۱- آرد و بیکینگ پودر و نمک را با هم مخلوط و سه بار الک میکنیم.
۲- تخم مرغ را با همزن دستی یا چنگال کمی هم میزنیم تا تخم مرغ باز شود. سپس شکر و وانیل را اضافه میکنیم و دوباره با همزن دستی حدودا دو دقیقه هم میزنیم تا کرم رنگ شود.
۳- روغن و شیر را اضافه و کمی مخلوط میکنیم. آرد را هم در سه مرحله اضافه کرده و با همان همزن به آرامی هم میزنیم.
۴- ته قابلمه ای نچسب به قطر حدودا ۱۴ سانتی متر را چرب میکنیم و مایه کیک را داخل آن میریزیم. درب آن را دمکنی گذاشته و روی کوچکترین شعله اجاق گاز قرار میدهیم و زیر شعله را کم میکنیم. بعد از یک ربع الی بیست دقیقه با خلال دندون چک میکنیم. اگر پخته بود شعله را خاموش میکنیم و اجازه میدهیم کمی خنک شود سپس کیک را از قابلمه خارج میکنیم.
سایر نکات
* این کیک را میتوانید داخل فر یا فر دستساز هم با قالب کوچک درست کنید.
* برای راحتی کار مقادیر را به قاشق ذکر میکنم:
آرد ۷ ق غ خوری سرپر، روغن و شیر هر کدام ۷ ق غ خوری، شکر ۶ ق غ خوری
راستی برای ۴نفر مواد دوبرابر میشه😎
از درست کردنش لذت ببرین😇✋️
#کارگاه_مهارت
🥞🍰🎂@fotros_dokhtarane
رابطه خدا با انسان دو سویه است✌️
میفرماید:
دیگران را ببخش 👈تا تو را ببخشم
به دیگران رحم کن👈تابه تو رحم کنم
اینجا هم میفرماید:
مرا یــــــاد کن 👈 تا تو را یـــــاد کنم
#یک_ایده_برای_عمل_به_آیه
روزی چند دقیقه با خدا حرف میزنی؟! منظورم توی دلت نیست. منظورم به زبون آوردن هست. روزی چند دقیقه یه جای خلوت با خدا حرف بزن. از امشب شروع کن🤲لذت بخشه🤗
#عمل_به_قرآن_سخت_نیست
@fotros_dokhtarane
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری
#شهیدطلبه
شهید هادی ذوالفقاری❤️
جوانی که روز شهادت امام هادی(ع) به دنیا آمد وبرهمین اساس نام اورا محمد هادی می گذارند😍
جالب است که شهید ذوالفقاری عاشق و دلداده امام هادی علیه السلام شد❤️😍 ودراین راه ودرشهر امام هادی یعنی سامرا به شهادت رسید.. 😍❤️🌷
#فطرس_دخترانه
@fotros_dokhtarane
16.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری
#خرمشهرراخداآزادکرد
سفیر عشق شهیداست ❤️🌷وارباب عشق حسین است ❤️ووادی عشاق کربلا.
جایی که ارباب عشق سر میدهد 😔تااسرار عشاق را بازگو کند 😍که برای عشاق راهی جز از کربلاگذشتن نیست.. 🙂😔💔❤️🌷
وشهید #محمدهادی_ذوالفقاری برای رسیدن به راز از کربلا و جوانی اش گذشت 🙂❤️ تا این اسرار را به معنای واقعی بازگو کند.. 🙂😍🌷❤️
#سفیرعشق
#راه_کربلا
@fotros_dokhtarane
#شهیدهادی_ذوالفقاری
#وصیت_نامه
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت بکنند😍🙂❤️نه مثل حجاب های روز چون این حجاب ها بوی حضرت زهرا نمیدهند.. 🙂🥺
از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند ✋🏻🙂
جهان 🌍درحال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست🙂،
الان دوجهاد درپیش داریم، اول جهاد نفس که واجب تراست🙂زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم میشود که اهل جهنم هستیم🎃یابهشت✨
حتی در جهاد با دشمن ها احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهید🌷به حساب نیاید، چون برای هوای نفس🤑 رفته جبهه واگر برای هوای نفس رفته باشد یعنی برای شیطان😈رفتید ودراین حال چه فرقی است بین ما و دشمن🎃؟
#امام_زمان_راتنها_نگذارید
@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
⛅️هوالستارالعیوب⛅️ #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_سی_چهار پرسیدم:( حالا که معلوم شده خوابتان،رویای صاد
🌿هوالصّابر🌿
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_صد_سی_پنج
پدربزرگ کنار ابوراجح و صفوان و حماد نشسته بود و با آنها حرف میزد.با دیدن من اخم کرد و گفت:( ببین ابوراجح چه میگوید!)
_اتفاقی افتاده؟
_دلش هوای خانهاش را کرده فکر میکند بودنش در اینجا باعث زحمت ماست.
دلم گرفت.طاقت دوریشان را نداشتم.گفتم:(اگر بروید،این خانه تاریک میشود،من یکی که دلم میخواهد همیشه اینجا باشید و پدربزرگ و من،از شما و مهمانها پذیرایی کنیم.)
پدربزرگ به کمکم آمد و گفت:( اینجا دیگر به خودت تعلق دارد.این اتاق همیشه عطر حضور امام زمان(عج)را خواهد داشت.تو و خانوادهات دستکم باید یک هفته اینجا بمانید.هاشم راست میگوید.اگر بروید اینجا سوت و کور می شود.)
ابوراجح گفت:( من از این به بعد زیاد به سراغتان میآیم.شما امروز بیشتر از هر وقت دیگر،برای من و مردم حله،عزیز هستید.صفوان میخواهد به خانه برود.مسیرما یکی است.من هم میروم. شما هم باید استراحت کنید.
پدربزرگ هرطور بود،برای شام نگهشان داشت. ساعتی پس از شام،ابوراجح برخاست و گفت:( دیگر موقع رفتن است.)
همه برخاستند و پس از تشکر و خداحافظی از اتاق بیرون رفتند.زنها از اتاقشان بیرون آمدند.قنواء و ریحانه باز کنار هم بودند.حس کردم ریحانه و حماد بادیدن یکدیگر،نگاهشان را پایین انداختند.از پلهها که پایین میرفتیم،حماد به من گفت:( باید در اولین فرصت با تو صحبت کنم.)
گفتم:( کافیست اراده کنی.)
خجالت زده گفت:( من به کسی علاقه دارم و دوست دارم شریک زندگی آیندهام باشد.)
_از من چه کاری برمیآید؟
_میخواهم با او صحبت کنی.
_او اینجاست؟
سر تکان داد.جوشیدن دانههای سوزان عرق را روی پیشانیام حس کردم.
_چرا میخواهی من با او صحبت کنم؟
_او به تو احترام می گذارد.میتوانی نظرش را درباره من بپرسی؛البته طوری که متوجه نشود من از تو خواستهام با او حرف بزنی.
گفتم:( مطمئن باش او هم تو را دوست دارد.)
با تعجب گفت:( ولی تو که نمیدانی کیست!)
همراه آنها از خانه بیرون رفتم.به حماد گفتم:( میدانم کیست.به همان نشانه که الان اینجاست.)
با خوشحالی در آغوشم گرفت و گفت:( درست است.در اولین فرصت بیشتر در اینباره حرف میزنیم.)
ابوراجح و صفوان هم مرا در آغوش گرفتند و به گرمی خداحافظی کردند،ولی من حرفهایشان را نمی شنیدم.از نگاه کردن به ریحانه خودداری کردم. تنها قنواء با ما مانده بود.دیگر رغبتی نداشتم وارد خانه شوم.
قنواء گفت:( ریحانه از من دعوت کرد در میهمانی روز جمعهءشان شرکت کنم.)
گفتم:( امیدوارم به همگیتان خوش بگذرد!)
عصر روز پنجشنبه،ابوراجح شاداب و سرحال به مغازهءمان آمد.😃از دیدنش خوشحال شدیم.گفت:( ساعتی قبل،دو مأمور قوهایم را آوردند.🦆
عجب پرندههای باهوشی هستند!قیافه تازهام باعث نشد مرا نشناسند.بلافاصله به من نزدیک شدند و از دستم غذا خوردند.😍
پرسیدم:( مسرور به حمام آمده؟)🤨
_بله،هرچند خجالتزده است. برخاست و گفت هم خیلی شلوغ است و مسرور تنها باید بروم آمدم تا مهمانی فردا را یادآوری کنم🙃که پس از نماز صبح حرکت کنید و بیایید خانم کوچیک و فقیران است اما به برکت قدمهای شما خوش می گذرد🙁خداحافظی کرد و رفت تصمیم گرفته بودم به میهمانی نروم دیدنه حماد و ریحانه کنار هم برایم شکنجه بود، ندیدن ریحانه راحت تر از دیدن او باحماد بود😬تازه حماد می خواست درباره او با ریحانه صحبت کنم چطور می توانستم با دست خودم در مسیر ازدواج آنها را هموار کنم؟؟
صبح پیش از رفتن به مغازه،به مقام حضرت مهدی رفته بودم در نظر داشتم صبح جمعه هم به آنجا بروم و دعای ندبه و خانم شانس آورده بودند🤗 که قنواء و ام حباب هیچ کدام درباره علاقه به ریحانه حرفی به او نزده بودند وقتی او می خواست با دیگری ازدواج کند دانستن اینکه بهش علاقه دارم تنها سبب ناراحتی اش می شد😔 آرزو داشتم پس از دیدن آن معجزه شگفت انگیز از امام زمانم از چنان ایمانی برخوردار باشم که ازدواج با ریحانه یا دختری دیگر برایم تفاوتی نکند اما چنین نبود ریحانه لحظه ای از فکر خیالم دور نمی شد😢انگار من و او را از یک گل سرشته بودند بعید نبود از من بپرسد اگر تو نبودی که به دختری شیعه علاقمند شده بودی حالا که خودت هم شیعه چرا پدر بزرگ یا مرا به خواستگاری اش نمی فرستی🧐چه جوابی باید به او می دادم اگر می گفتم ریحانه رادوست دارم چه اتفاقی می افتاد ممکن بود موضوع را بارها در میان بگذارد و برای آن پس از یک خوردن و دقیقه مات و مبهوت ماندن بگوید🗣هاشم آن کسی نیست که به خواب دیده ام صبح جمعه قبل از بیرون رفتن از خانه به عمه و بابام گفتم شما خودتان به خانه ابوراجح بروید و منتظر من نباشید من نمی آیم🙂لب برچید☹ که برای چی؟
از این به بعد باید سعی کنم ریحانه را نبینم شاید هم چند سال به کوفه رفتم تا فراموشش کنم🚶♀حالا می خوای به کوفه بروی🤨شوخی نمی کنم حالا به مقام حضرت مهدی و بعد به کنار پل میروم،غذا چه میخوری🤔
💦@fotros_dokhtarane
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 میانبرهای کسب محبوبیت
پیشنهادویژه😍
حتماً ببین🤩
#استوری📲
#محبت #ارتباط 🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت وعده هایی که روحانی داد و مردم دنبالش راه افتادن !!! 😂😂😂
#طنز _شکرخنده
🤪 @fotros_dokhtarane
تو به این دنیا اومدی♥️🙃
که زندگی کنی🥇
سهم تو🦋
ارزوهاته 💫
انقد بجنگ برای ارزوهات، بهشون برس نگو نمیشه، چون وقتی چیزی به دلت افتاد حتما میشه💫
با تلاش، با امید به خدا
اره تو میتونی رفیق🦋
خودتو شرمنده ارزوهات نکن
وقتی میتونستی بشون برسی
اما دست رو دست گزاشتی🙂
#انگیزشی
#موفقیت
#انرژی_مثبت
#انگیزشی
#انرژی
🌱@fotros_dokhtarane