eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
483 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب 😍 #قسمت_چهل_هفت _حرفش را هم نزن .نباید به من پیرزن،زور بگویی.نمیدانم
😍رویای نیمه شب 😍 بعد خوب استراحت کن تا هوایی به مخ معیوبت بخورد و خون به مغزت برسد . پا را که از در خانه بیرون گذاشت، گفت :(( خوب فکر کن و ببین جواب خدا چه باید بدهی .من بیچاره با ماهای دردمند تا آن طرف بازار بروم و برگردم که چی ؟ هیچی!.)) _ یادت باشد .نباید بفهمد که تو که هستی . _ فکر نکن من وقتم را به خاطر حرف زدن با او تلف میکنم! باید زود برگردم ناهار را آماده کنم .بیکار که نیستم. هنوز از پیچ کوچه نگذشته بود که از خانه بیرون زدم . نمی‌توانستم در خانه تاب بیاورم . باید ابوراجح را می‌دیدم. **** ابوراجح نبود . قوها روی آب بی حرکت بودند . مسرور ، توی اتاقک چوبی ، داشت سکه ها را می‌شمرد. پرسیدم :(( ابوراجح کجاست ؟)) شانه بالا انداخت .وانمود کرد اگر شمردن سکه ها را قطع کند ، شماره شان از دستش در میرود .صبر کردم کارش را تمام کند .ابوراجح که نبود ، حمام انگار تاریک بود و روح نداشت . آخرین سکه را شمرد . با بی میلی به من نگاه کرد و ساکت ماند . _ حالا بگو ابوراجح کجاست؟ سکه ها را با خون سردی توی کیسه ای چرمی ریخت و در صندوقچه کنارش گذاشت . _ به من نگفت کجا میرود . لبه ی سکو نشستم . _ پس صبر میکنم تا برگردد. _شاید برای عبادت به مقام حضرت مهدی رفته باشد . خواستم بروم که گفت :(( این جا نیایی بهتر است .)) به او نزدیک شدم . _ چرا ؟ طوری شده ؟ _ می دانی ابوراجح تحت نظر است ؟ _ از کجا میدانی ؟ نتوانست به چشم هایم نگاه کند . نگاهش را متوجه مردی کرد که روی سکو به فرزندش لباس می پوشاند . _ خودت که بودی و دیدی وزیر با او چطور برخورد کرد . دارالحکومه از ابوراجح خوشش نمی آید . به نفع توست که از او کناره بگیری . خود او هم راضی نیست که تو خودت را بی جهت گرفتار کنی . _ پس تو چرا اینجا مانده ایی ؟ _ قضیه من فرق میکند . همه میدانند سالهاست شاگردش هستم . در هر شرایطی باید در حمام را باز نگه دارم . این سفارش خود ابوراجح است . کناره پرده گفتم :(( از اینکه به فکر من هستی و نصیحتم کردی ممنونم، اما به نظرم جا داشت در مقابل وزیر از ابوراجح دفاع میکردی. هرچه باشد او ولی نعمت توست .)) _ این خواست ابوراجح است که من دخالتی توی این کارها نداشته باشم . فرض کنیم او را گرفتند و به سیاه چال بردند ، بهتر است من هم با او زندانی شوم یا اینجا بمانم و حمام را اداره کنم؟ 🌷🌹پایان قسمت چهل و هشت @fotros_dokhtarane
السلام علیک یا اباصالح المهدی💞✋ ❣السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدیّ یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن یا امامَ الاِنسِ والجانِّ سیِّدی و مولایَ ! الاَمان الاَمان... 🌹🌸🌷🌻☘☘ ســــــــــلام رفیق 🙃 ‌✨ قدر خودت رو بدون...✨ ◀️ امام زمان فقط به يه تيكه ی خيلی كوچيک از كُره زمين اميدواره... ◀️ و از بين اون‌ها به ما نوجونها و جوانترها خيلی اميدوارتره 😉 👌پس قدر خودت رو بدون... و خودت رو آماده کن🌟 ✨❤️ 💫 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 برای زمینه سازی ظهور به نقطه ای برسیم که خودمان را برای امام بخواهیم. نه اینکه امام را برای خودمان! 🌸🌸 🔺 برای رسیدن به این نقطه باید اهداف کوچک مان را فدای اهداف بزرگ امام کنیم. اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🍃🌸🌹 @fotros_dokhtarane🌸 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻زندگی نامه شهید حاج قاسم سلیمانی ✍استان کرمان، شهرستان «رابر»، روستان قنات ملک، خانواده هفت نفره حاج حسن سلیمانی!قاسم فرزند سوم بود و با نان کشاورزی و لقمه حلال بزرگ شد. "نوجوان روستازاده، جهانی شد چون نام بلندی داشت" 🔹راهی کرمان شد، بنایی می کرد، درس می خواند، کاراته کار می کرد، برنامه و تدبیر داشت برای زندگیش، هوای برادر کوچکترش و دیگران را هم داشت. مربی رزمی شد؛ مجاهد بود. فرمانده شد، بنده بود. سردار شد، انقلابی بود. شهید شد، عاشق بود...❤️ 🔹شهر و روستا ندارد. کشور و قاره ندارد. امکانات و... ندارد. آن چه که انسان را می سازد،‌همتی است که خدا به همه داده است. آن چه که زندگی ها را پیش می برد، عزم و اراده ای است که از لطف الهی سرازیر شده است. آن چه که انسان را جاودانه می کند و مؤثر، بندگی خداست. غفلت از خدا تمام آنچه که داریم را می برد. و گناه مانع ! 📚منبع: کتاب 🇮🇷 @fotros_dokhtarane
😌♥️ یھ‌ قسمٺۍ از سورھ‌ [یس] ټو قرآن هسݓ ڪھ‌ نوشتھ‌: °✨• ڪݪ فۍ فݪڬ •✨° معنیش میشھ‌: ✨°همھ‌ چیز در گردشھ‌°✨ جاݪبیش اینجاسټ ڪھ اگھ‌ همینو بر عڪس بخونۍ بازم میشھ‌ °✨•ڪݪ فۍ فݪڬ•✨° خود آیھ‌ هم در گردشھ..‌!✋🏼🤭 🌺 @fotros_dokhtarane
*** 🌷یاد آوری اعمال قبل از خواب🌷 حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 1. قرآن را ختم کنید (=٣ بار سوره توحید) 2. پیامبران را شفیع خود گردانید (=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 3. مومنین را از خود راضی کنید (=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات) 4. یک حج و یک عمره به جا آورید ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) 5. اقامه هزار ركعت نماز (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» ) آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟ شب تون شهدایی ✨💫
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•••🌨☃☃☃🌨••• ╭=====━═━⊰🍃🌹🍃 @fotros_dokhtarane ╰=====━═━⊰🍃🌹🍃
😁😂😃😄 ♨️ آفتابه مهاجم 🔹بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می‌دوید؛ صدای سوتی شنید و دراز کشید، آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.😳 🔹برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می‌کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. 🔻موقع دویدن باد می‌پیچید تو لوله آفتابه سوت می‌کشید. 😂 😅 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 دختر حاج قاسم روایتی از توت خشک و انجیر میگه، گوش کنید، و امیدوارم توجه کنیم.... 🔺 این مال 🔺 از پول بیت المال.... 🌟@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب 😍 #قسمت_چهل_هشت بعد خوب استراحت کن تا هوایی به مخ معیوبت بخورد و خو
🌷رویای نیمه شب 🌷 از حمام بیرون آمدم .از راه کوچه پس کوچه ها به سمت مقام حضرت مهدی شروع به دویدن کردم. شیعیان معتقد بودند که آخرین پیشوای آن ها به فرمان خدا از دید مردم پنهان شده و هر وقت خدا بخواهد، ظهور می کند . قبرستان شیعیان ،کنار آن مقام بود . معروف بود که پیشوای آنها، در آن جا خود را نشان داده است .پدربزرگ میگفت :((چطور ممکن است یک انسان،صدها سال عمر کند ؟)) از زمان ناپدید شدن پیشوای آن ها ، نزدیک به پانصد سال می گذشت . از ابوراجح در تعجب بودم که باور داشت هنوز آن پیشوا زنده است . مقام ، مسجد ساده ای بود . می گفتند مرجان صغیر تصمیم دارد آن جا را خراب کند . وارد مقام شدم . چند نفری مشغول عبادت بودند . یکی با اشک روان، برای آزادی کسانی که در سیاه چال های مرجان صغیر بودند ، دعا میکرد . ابوراجح آنجا نبود . وارد قبرستان که شدم ، او را دیدم . کنار قبری نشسته بود و قرآن می خواند . پیش رفتم و کنارش نشستم .با دیدنم لبخند زد . چشم هایش قرمز شده بود . معلوم بود که پیش از این، در مقام ، مشغول راز و نیاز بوده است. فاتحه ای خواندم . جای خلوت و خوبی بود . _ اینجا چه میکنی هاشم؟ چرا رنگ پریده ایی؟ _ حالم خوش نبود .پدربزرگ گفت در خانه بمانم و استراحت کنم .او که رفت ، نتوانستم در خانه بند شوم . خیلی دلم گرفته بود . با خودم گفتم بیایم کمی با شما حرف بزنم . _ حالا چطوری؟ _ خیلی بهترم . دیشب خوابم نمی برد.همه اش به فکر آن دختر شیعه ام . از وقتی گرفتارش شدم . برنامه هر شبم همین است. شب که می‌شود، وحشت میکنم. کاش میشد شب ها را مثل دانه های پلاسیده و تیره یک خوشه انگور میکندم و دور میریختم ! خندید. _ داری کم کم شاعر میشوی ! گفتم :(( چطور میتوانید بخندید ؟ با این اوضاع و احوالی که دارم ، به زودی از دست میروم . دارم نابود می شوم . نمی‌توانم غذا بخورم. دست و دلم به کار نمیرود . چه کسی باید به داد من برسد ؟)) باز خندید . 🌷🌹پایان قسمت چهل و نه @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا