فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|☃|•° #استوری🖤
🥀دنیاے خاڪ , چادر او را گرفتہ بود
🥀دستےڪشید و،چادر خودرا؛تڪاندو رفٺ
#فاطمیه
-------•|💎|•-------
@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب😍 #قسمت_چهل *** اتاقم در طبقه دوم خانمان بود . آنجا را به سلیقه خودم
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب 😍
#قسمت_چهل_یک
بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ایی در آن باز نمیشد .
بارها در دل ساکت و سنگین شب ،صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم . میخاستم از معمای عشق سر در آورم . چه اتفاقی می افتاد که یک نگاه یا یک لبخند میتوانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟
میان خواب و بیداری سعی میکردم بدانم چه چیزی ازوجود ریحانه،مرا آن طور بهم ریخته بود؛شبحی ازچهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟سکوت و وقارش؟ اهنگ صدایش؟همه اینها؟ هیچکدامشان؟همه ی اینها بود وهیچ کدامشان نبود.
امیدوارم بودم پس از چند روز فراموشش کنم،ولی نتوانستم.مثل صیدی بودم ک هرچه بیشتر تلاش میکردم،بیشترگرفتار حلقه های دام میشدم.
گیج و ناامید در بسترم نشستم و چنگ در موهایم زدم .بایددر ظلمتی که دوره ام کرده بود،راهی به روشنایی می گشودم . درآن بیچارگی، این تنها چاره بود ؛ ولی چگونه ؟
🌷🌹پایان قسمت چهل و یک
@fotros_dokhtarane
🌺 سلاااام به همه ی دخترای پر انرژی و گل فطرس ..😀🤚
حالتون خوبه ..؟😊
من فاطمه هستم دوست همتون.😊❤️
خب طبق برنامه کانال الان وقت مسابقه و چالش هست..✌️🤩
ببینم تیز هوشای گروهمون کیا هستند..😉😉
🐥جواب رو بفرستید پی وی بنده☃
@mahdeie313
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
عزیزان و دخترای گلی که جواب درست 😍 را ارسال کردند:
🎉 خانم زمانی 🎊
🎉 خانم زارع 🎊
🎉 خانم حلاجی 🎊
🎉 خانم فاطمه احمدی 🎊
🎉 خانم زهرا احمدی🎊
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
پاسخ #تست_هوش بالا:
✂️ قیچی = 10
سشوار = 5
شانه = 1
5 سشوار + شانه 1× قیچی 10
10×1+5=15
در ریاضی و حساب
اولویت با ضرب و تقسیم
است و بعد جمع و تفریق.
✔️یعنی اول باید ضرب کنید، بعد جمع😂
جواب 5️⃣1️⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 هر آنچه با دل ما کرد
🖤 فراق کربلا کرد
#بوقت_دلتنگی
🌟@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب 😍 #قسمت_چهل_یک بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ایی در آن با
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب
#قسمت_چهل_دو
تصمیم گرفتم صبح فردا ، سراغ ریحانه و مادش بروم و هرچه را در دل داشتم ، به آنها بگویم . ساعتی بعد تصمیم گرفتم سراغ ابوراجح بروم و با فریاد بگویم:(( آن مشتری که علاوه بر گوشواره ، دل مرا هم با خود برد ، دختر تو بود.))
وقتی فکر و خیالم پس از جستجوی کوره راهی ، باز به بن بستی سخره مانند بر میخوردند ، خود را روی بالش می انداختم و به خواب التماس میکردم بیاید و مرا با خود به سرزمین رویاها ببرد .
در آن شب ها، خواب ، خرگوشی گریزپا بود که هرچه سر در پی اش میگذاشتم ، بیشتر از من میگریخت.
دلم میخواست او را در خواب ببینم و بگویم :(( تمام خاطره های گذشته ی ما با یک نگاه تو ، در ذهن و دلم به رقص درامده اند . ))
آرزو داشتم در خواب با او ، کنار پل فرات قدم بزنم و درد دل کنم .
در خواب هم ارامش نداشتم .
او را میدیدم ، اما همراه با مسرور که از من دور میشدند . شبی خواب دیدم مسرور گوشواره های ریحانه را کند و از بالای پل ، میان رود انداخت.
من که دزدانه مراقبشان بودم ، در آب شیرجه رفتم تا گوشواره ها را پیدا کنم . بر بستر رود ، پیدایشان کردم ، ولی چنان بزرگ شده بودند که با زحمت توانستم آنها را از جا بکنم و به سطح آب بیاورم . به پل نگاه کردم. هیچ کس آنجا نبود . سنگینی گوشواره ها مرا به زیر آب میکشید . به پشت سر که نگاه کردم ، ریحانه و مسرور را در قایقی پر از انگور دیدم . هرچه دست و پا میزدم و شنا کردم ، قایق از من دورتر و دورتر میشد .
🌷🌹 پایان قسمت چهل و دو
@fotros_dokhtarane
✨﷽✨
✅ داستان جالب کریم پینه دوز
نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود،
در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، میگفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش میزنند و احوالش را میپرسند.
🏠مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها.
ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم...
یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم .
پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، میخواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم...
آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم
#یامهدی
#یافاطمهالزهرا
این روزا که ایام شهادت بانوی دو عالمه؛
مادر سادات ⛅
دوست داری
به نیّت تسلّی دادن به قلب اهل بیت علیهم السلام
در یه پویش دخترونه و فاطمی شرکت کنی؟ 👇
👈 از بین این گزینهها،
یکی رو انتخاب کن و انجام بده :
1⃣ صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها رو بلد نیستم
و امشب همینجا یاد میگیرم ❤
2⃣ صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها رو بلدم،
پس ......... تعداد از این صلوات رو میفرستم 🍀
🌙 حالا
کافیه این متن رو چند بار بخونن و تکرار کنن: 👇
#اللهم صلّ عَلی فاطمةَ و اَبیها
و بَعلِها و بَنیها
و سِرّ المُستودع فیها
بِعَدد ما احاطَ به عِلمک 💫
خدایا
درود فرست بر فاطمه و پدرش
و همسرش و فرزندانش
و آن رازی که در وجود او به ودیعه گذاشتی؛
(صلواتی) به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
#فاطمیه 🍀
#پویش_فاطمی
#دختران_زهرایی
🌹◾️🌹◾️🌹◾️🌹
.•°°•.🏴.•°°•.
🏴 🏴
`•. ༄༅ #دختران_فطرس
°•¸.•°
🏴@fotros_dokhtarane