مركز تعليمات اسلامي واشنگتن - كتابخانه معارف اسلامی - کتاب علي (عليه السلام) - ۱۸ -
https://ketaab.iec-md.org/NAHJOLBALAAGHA/ketaab_ali_shahidi_18.html
قضاوت های امیرالمؤمنین علیه السلام
ماجرای عابدی که فریب خورد و زن بدکاره ای که بهشتی شد
مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: در بنى اسرائیل مرد عابدى بود كه به هیچ وجه به دنیا آلوده نشده و گرد آن نگشته بود، شیطان كه از وضع او رنج می برد، از بینى خود فریادی كشید، لشكریانش به دور او جمع شدند، بدانها گفت: كدام یك از شما می تواند این شخص را از راه به در كند؟
یكى گفت: من. گفت: از چه راهی به سراغش می روى؟ پاسخ داد: از راه زنها.
شیطان گفت: تو حریف او نیستى، چون او زنان را نیازموده (و لذتى از آنها نبرده كه گول بخورد). دیگرى گفت: من.
پرسید: تو از چه راهی گولش می زنى؟ گفت: از راه بادهگسارى و خوشی ها. بدو گفت: تو هم مرد این كار نیستى چون او اهل اینها نیست.
سومى گفت: من او را گمراه می كنم، پرسید: از چه راهی؟ گفت: از راه كار خیر.
شیطان گفت: برو كه تو حریف او هستى.
شیطانك بیامد و در برابر او جایى را انتخاب و شروع به نماز خواندن كرد.
و آن عابد چنان بود كه شبانهروز قدرى می خوابید و استراحت می كرد، ولى شیطانك هیچ نمی خوابید و استراحت نداشت و یكسره نماز می خواند.
آن مرد عابد كه خود را در برابر او كم ارزش دید و عبادتش را كوچك شمرد، به نزد آن شیطانك رفت و بدو گفت: اى بنده خدا چه چیز تو را بر این همه نماز خواندن نیرو داده است؟
پاسخش را نداد.
بار دوم پرسید، باز هم پاسخش را نداد. تا بار سوم كه پرسید گفت: اى بنده خدا من گناهى كردهام
و از آن توبه نمودهام و هر گاه آن گناه را به خاطر مىآورم به نماز خواندن نیرو می گیرم.
مرد عابد گفت: آن گناه را به من هم بگو تا انجام دهم و دنبالش توبه كنم و در نتیجه (مانند تو) بر خواندن نماز نیرو بگیرم. شیطانك بدو گفت:
به شهر برو و سراغ فلان زن فاحشه را بگیر و دو درهم به او بده و با او درآویز و كام خود برگیر (و سپس توبه كن تا مانند من بر عبادت نیرو بگیرى).
عابد گفت: دو درهم را از كجا بیاورم؟ من كه نمی دانم درهم چیست؟ شیطان از زیر پاى خود دو درهم بیرون آورده به او داد. عابد برخاست و با همان جامه و لباس خود كه در آن عبادت می كرد به شهر درآمد و سراغ منزل آن زن را گرفت، مردم او را به خانه آن زن راهنمائى كردند و گمان كردند براى موعظه او آمده است.
عابد به نزد آن زن رفت و دو درهم را پیش او انداخت و بدو گفت: برخیز. زن برخاست و به درون اطاق خود رفت و به مرد عابد گفت: داخل شو.
عابد به درون اطاق رفت. آن زن بدو گفت: اى مرد تو در وضع و لباسى به خانه من آمدهاى كه معمولا كسى با این وضع و لباس نزد من نمی آید، شرح حال خود را براى من بگو، عابد سرگذشت خود (و شیطان) را براى آن زن تعریف كرد.
زن گفت: اى بنده خدا ترك گناه آسانتر از توبه كردن است، و چنان نیست كه هر كس توبه كند بدان برسد (و توبهاش پذیرفته گردد)، به نظر می رسد كه آن كس (كه این راه را پیش پاى تو گذارده) شیطانى بوده در نظرت مجسم شده (تا تو را از راه به در كند) اكنون بازگرد كسى را (در آنجا) نخواهى دید. عابد برگشت و آن زن همان شب از این جهان رفت، و چون صبح شد دیدند بر در خانه اش نوشته شده: بر سر جنازه این زن (براى دفن و كفن او) حاضر شوید كه او از اهل بهشت است. مردم همه در شك و تردید فرو رفتند، و به خاطر همان تردیدى كه در كار او پیدا كرده بودند تا سه روز جنازهاش را به خاك نسپردند، خداى ـ عز و جل ـ به پیغمبر آن زمان وحى فرمود: بالاى جنازه فلان زن برو و بر آن نماز بخوان و به مردم بگو: بر او نماز بخوانند كه من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب كردم چون فلان بنده مرا از گناه و نافرمانى من باز داشت.
منبع: کتاب روضه کافی، شیخ کلینی، ترجمه آیت الله رسولی محلاتی، ج 2 ص 242
امام باقر عليه السلام مى فرمايد:
زنى بدكاره، به قصد آلوده كردن عده اى از جوانان بنى اسرائيل، مشغول فعاليت شد، زيبايى زن آن چنان خيره كننده بود كه گروهى از جوانان گفتند: اگر فلان عابد او را ببيند تسليم او خواهد شد.
زن سخن آنان را شنيد، گفت: به خدا قسم به خانه نمى روم مگر اين كه آن عابد را گرفتار بند شهوت كنم.
به هنگام شب بر در خانه عابد رفت و گفت: مرا راه بده، عابد از پذيرفتن آن زنِ تنها، در آن وقت شب امتناع كرد. زن فرياد برآورد: گروهى از مردان هرزه به دنبال منند و اگر مرا نپذيرى كارم به رسوايى مى كشد.
عابد چون سخن او را شنيد، به خاطر نجات او در را باز كرد. همين كه آن زن وارد خانه شد، لباس از بدن درآورد. جمال زن و بدن خيره كننده همراه با عشوه و نازش عابد را مسحور كرد. پس دست به بدن زن زد، ولى ناگهان دست خود را كشيد و در برابر آتشى كه زير ديگ روشن بود قرار داد. زن به او گفت: چه مى كنى؟ جواب داد: دستى كه برخلاف خدا به اجراى عملى برخيزد سزاوار آتش است.
زن از خانه بيرون دويد، گروهى از مردم بنى اسرائيل را ديد، پس فرياد زد: عابد را دريابيد كه خود را هلاك كرد. مردم به سراغ آن بنده خائف حق رفتند و با كمال تعجّب ديدند از ترس عذاب الهى دست خود را به آتش سوزانده است.
دختر پاکي كه به فساد متهم شد
در خرائج راوندي است كه نه يا ده برادر در قبيلهاي عرب زندگي ميكردند و تنها يك خواهر داشتند كه بسيار به او علاقه مند بودند، آنان به خواهر گفتند:
هر چه خداوند به ما روزي ميدهد نزد تو ميسپاريم و تو ازدواج نكن؛ زيرا به غيرت ما نميگنجد كه تو ازدواج نمايي، خواهر با آنان موافقت كرد و به خدمتگزاري آنان پرداخت. برادران نيز خواهر را گرامي ميداشتند، تا اين كه روزي خواهر پس از پاكي از عادات ماهيانه براي غسل نمودن بر سر چشمه آبي رفت و در ميان آب نشست، اتفاقا زالويي در جوف او داخل شد و پس از مدتي زالو بزرگ شده و شكم زن بالا آمد، برادران پنداشتند كه خواهر آبستن شده و به آنان خيانت كرده است، تصميم گرفتند او را بكشند، ولي بعضي از آنان ممانعت كرده، گفتند: او را نزد علي بن ابيطالب ميبريم، خواهر را نزد علي عليهالسلام برده و ماجرا را شرح دادند.
اميرالمومنين: طشتي پر از لجن برايم بياوريد! و به زن دستور داد ميان طشت بنشيند و در آن حال زالو از جوف زن بيرون آمد و در ميان طشت قرار گرفت. برادران چون اين تدبير و علاج حيرت آور بديدند، گفتند: يا علي! تو پروردگار ما هستي و تو غيب ميداني! اميرالمومنين عليهالسلام آنان را از اين گفتار، منع نموده و به آنها فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله از طرف خداوند به من خبر داده كه اين قضيه در اين ماه و در اين روز و در اين ساعت، واقع خواهد شد.
بحار، ج ۴۰، ص ٢۴٢.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضائل اميرالمؤمنين علی علیه السلام از زبان پیامبر خاتم حضرت محمد امین صلی الله علیه و آله وسلم
راه نجات.mp3
1.84M
راه نجات حُب علیست
حاجب بروجردی قصیده ای زیبا در مدح امیر المومنین (علیه السلام) سرودند که شاه بیت آن این بود :
حاجب اگر محاسبه حشر با علیست
من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن!
همان شب در عالم رویا مولا علی بن ابیطالب (علیه السلام) به خواب ایشان آمده و فرمودند :
اگر چه محاسبه در دست ماست اما اگر اجازه بدهی من بیت آخر شعرت را اصلاح کنم!
حاجب عرض میکند :
یا مولا شعر برای شما و در مدح شماست!
حضرت علی(علیه السلام) می فرماید پس بیت آخرت را اینگونه بنویس :
حاجب اگر محاسبه حشر با علیست
🌹شَرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن ...
سابلیمینال رایگان
دعای صحیفه از مهمترین دعاهایی که هر مسلمانی یکبار هم شده باید در عمرش بخواند . از کتاب مهج الدعوات س
دعای صحیفه در روزه عید غدیر ثواب عظیمی دارد و ثواب روزه عید غدیر همانند روزه همه عمر است .
افرادی که روزه دارند و افرادی که روزه ندارند ، لطفا هر دو گروه این دعا را امروز بخوانند🙏😍
#داروخانه:
💎🎀 کپسول اثلق 🎀
خواص:
💯تنظیم عادت ماهانه
💯افزایش ترشح پروژسترون
💯تنظیم ترشح پرولاکتین
💯رفع عوارض قبل از قاعدگی(PMS)
از قبیل:سردردحساسیت پستان ها، خستگی، میل به غذای بیشتر و شیرین، عدم تمرکز، نفخ، درد و اسپاسم، تشویق و اضطراب، تحریک پذیری، افسردگی و تغییرات خلق و خو.
💯تقویت تخمدان
💯موثر در نازایی
💯تقویت نیروی جنسی بانوان
💯رافع عوارض یائسگی
از قبیل:گرگرفتگی، تعریق، خستگی، دلهره و اضطراب، خشکی پوست و شکستگی ناخن، پوکی استخوان افسردگی، تغییر خلق وخو و عوارض قلبی
💸قیمت ۷۵ هزار
💸تخفیف:
💰خرید های بالا شامل تخفیف می شود جهت نمایندگان محترم فروشگاه سدنا فدک
👈 ادمین جهت ثبت سفارش👇👇
🛒 @Foroushgahsedna1
ادمین شماره 2👇👇👇
🛒 @Foroushgahsedna2
✅ کانال محصولات طبیعی سدنا فدک
@sednafadak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ام الامراض دوران ما فقط یبوست نیست . تجرد ، بی دینی ، افسردگی ، مخدر ، حسادت ، خودپرستی ، خشم ، تکبر ، قند مصنوعی (محصولات چغندر) نیز هست.متاسفانه خیلی ها به یک یا چند مورد آن مبتلا هستند😢
از دلایل اصلی پیری زودرس ، فکر و خیال زیاد(استرس و شاخه برگ دادن به افکار) ، و مصرف قند و شکر سفید(چغندر) است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز سلامتی و #جوان_شدن دکتر سینکلر
در روایات هم آمده که دو وعده غذا بخورید 👍. صبحانه و شام ، و بهتر آن است که سه وعده در دو روز بخورید . یعنی یک روز فقط شام و روز بعد صبحانه و شام . ولی امروزه مردم سه وعده ثابت و میان وعده های زیادی می خورند . فقط هنگام گرسنه شدن ، غذا بخورید و با بسم الله شروع و با الحمدلله خاتمه دهید . قبل از سیر شدن دست از غذا بکشید .
بدترین وعده غذایی ، ناهار است که بین صبحانه و شام واقع شده و خودش مانع از هضم و جذب درست مواد غذایی و ضعف معده و تسریع روند پیری می شود.
روغن زیتون هم که در روایات و قرآن تاکید شده است . اگر می خواهید که نسل سالم و توانایی فرزندآوری یک جامعه بهبود یابد باید روغن زیتون ، روغن خوراکی و پخت و پز آن جامعه شود .
در باب شکر هم ، شکر نیشکر ایرادی ندارد ولی شکر سفید که از چغندر گرفته می شود سبب بیماری و امراض و سرطان ها و افزایش وزن ، سردی دست و پا و ... است . آبلیموی صنعتی و نوشابه ها ، کیک و شکلات و ... پر از قند چغندر و مواد نگه دارنده مضر هستند . گوشت هم بهترین گوشت ، گوشت گوسفندی بصورت کبابی روی ذغال چوب است .
از بهترین ترکیبات چربی سوز یک لیوان حاوی عسل طبیعی و دارچین(لوله ای) و آب لیمو ترش و اندکی زردچوبه است . روزی یکبار
هلیله سیاه برای جوانی بسیار خوب است هر شب دو عدد خرد کنید و با آب میل کنید. در هلیله زرد نیز خواص بسیاری هست .
حکایت زنی پاکدامن که همسرش او را نزد برادر قاضیاش به امانت سپرد
به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام منقول است که: پادشاهی در میان بنی اسرائیل بود و آن پادشاه قاضی داشت و آن قاضی برادری داشت که به صدق و صلاح موصوف بود، و آن برادر، زن صالحهای داشت که از اولاد پیغمبران بود، و آن پادشاه شخصی را میخواست که به کاری فرستد، به قاضی فرمود: مرد ثقهی معتمدی را طلب کن که به آن کار بفرستم.
قاضی گفت: کسی معتمدتر از برادر خود گمان ندارم. پس برادر خود را طلبید و تکلیف آن امر به او نمود و او ابا کرد و گفت: من زنم را تنها نمیتوانم گذاشت.
قاضی بسیار اهتمام کرد و مبالغه نمود، چون مضطر شد گفت: ای برادر! من به هیچ چیز تعلق و اهتمام ندارم مثل زن خود و خاطرم به او بسیار متعَلَق است، پس تو خلیفه یمن باش در امر او و به امور او برس و کارهای او را بساز تا من برگردم.
قاضی قبول کرد و برادرش بیرون رفت و آن زن از رفتن شوهر راضی نبود.
پس قاضی به مقتضای وصیت برادر، مکرر به نزد آن زن میآمد و از حوائج او سؤال مینمود و به کارهای او اقدام مینمود تا آنکه محبت آن زن بر او غالب شد و او را تکلیف زنا کرد و آن زن امتناع و ابا کرد، پس قاضی سوگند یاد کرد که: اگر قبول نکنی به پادشاه میگویم که این زن، زنا کرده است.
گفت: آنچه میخواهی بکن که من دست از دامن عفّت خود بر نمیدارم.
چون قاضی از قبول او مأیوس شد، از خوف رسوائی خود به نزد پادشاه رفت و گفت:
زنِ برادرم زنا کرده است و نزد من ثابت شده است.
پادشاه گفت: او را سنگسار کن.
پس آمد به نزد آن زن و گفت: پادشاه مرا امر کرده است که تو را سنگسار نمایم، اگر قبول درخواست مرا اجابت کنی، پادشاه را منصرف می کنم و الّا تو را سنگسار خواهم کرد.
زن گفت: من اجابت تو نمیکنم، آنچه خواهی بکن.
پس قاضی مردم را خبر کرد و آن زن را به صحرا برد و گودالی کند و او را سنگسار کرد تا وقتی که گمان کرد او مرده است و پس از سنگسار، همگی بازگشتند؛ اما در زن رمقی مانده بود و چون شب شد حرکت کرد و از گودال بیرون آمد و بر روی خود راه میرفت و خود را میکشید تا به دییری رسید که در آنجا دِیرانی میبود، بر در آن دِیر خوابید تا صبح شد، چون ِدیرانی در را گشود آن زن را دید، از قصه او سؤال نمود، زن قصه خود را به او گفت.
دیرانی بر او رحم کرد و او را به دیر خود برد، و آن دیرانی پسر خردی داشت و غیر آن فرزندی نداشت و مالی بسیار داشت، پس دیرانی آن زن را مداوا کرد تا جراحتهای او مُندَمِل شد و فرزند خود را به او داد که تربیت کند.
و این دیرانی غلامی داشت که او را خدمت میکرد، پس بعد از زمانی، آن غلام عاشق آن زن شد و به او درآویخت و گفت: اگر به معاشرت من راضی نمیشوی جهد در کشتن تو میکنم.
گفت: آنچه خواهی بکن، این امر ممکن نیست که از من صادر شود.
پس آن غلام فرزند دیرانی را کشت و به نزد دیرانی آمد و گفت: این زنِ زناکار را آوردی و فرزند خود را به او دادی، الحال فرزند تو را کشته است!.
دیرانی به نزد آن زن آمد و گفت: چرا چنین کردی؟ میدانی که من به تو چه نیکیها کردم؟
زن قصه خود را به او گفت، پس دیرانی گفت: دیگر نفْس من راضی نمیشود که تو در این دیر باشی، بیرون رو و بیست درهم برای خرجی به او داد و در شب او را از دیر بیرون کرد و گفت: این زر را توشه کن خدا کارساز توست.
آن زن در آن شب راه رفت تا صبح به دهی رسید. دید مردی را بر دار کشیدهاند و هنوز زنده است، از سببِ آن حال سؤال نمود گفتند: بیست درهم قرض دارد و نزد ما قاعده چنان است که هر که بیست درهم قرض دارد او را بر دار میکشند و تا ادا نکند او را فرود نمیآورند، پس آن زن بیست درهم را داد و آن مرد را خلاص کرد، آن مرد گفت: ای زن! هیچکس بر من مثل تو حقّ نعمت ندارد، زیرا که مرا از مردن نجات دادی پس هر جا که میروی در خدمت تو میآیم.
پس همراه رفتند تا به کنار دریا رسیدند و در کنار دریا کشتیها بود و جمعی بودند که میخواستند بر آن کشتیها سوار شوند، پس مرد به آن زن گفت: تو در آنجا توقف نما تا من بروم برای اهل این کشتیها به مزد، کار کنم و طعامی بگیرم و به نزد تو آورم.
پس آن مرد به نزد اهل آن کشتیها آمد و گفت: در این کشتیِ شما چه متاع هست؟
گفتند: انواع متاعها و جواهر و عنبر و سایر چیزها است و این کشتیِ دیگر خالی است که ما خود سوار میشویم.
گفت: قیمت این متاعهای شما چند میشود؟
گفتند: بسیار میشود، حسابش را نمیدانیم.
گفت: من یک چیزی دارم که بهتر است از مجموع آنچه در کشتی شما است.
گفتند: چه چیز است؟
گفت: کنیزکی دارم که هرگز به آن حسن و جمال ندیدهاید.
گفتند: به ما بفروش.
گفت: میفروشم به شرط آنکه یکی از شما برود و او را ببیند و برای شما خبر بیاورد و شما آن را خرید که آن کنیز نداند، و زر به من بدهید تا من بروم و آخر او را تصرف کنید.
ایشان قبول کردند و کسی فرستادند که آن زن را دید و خبر آورد که چنین کنیزی هرگز ندیدهام، پس آن زن را به ده هزار درهم به ایشان فروخت و زر گرفت.
چون او رفت و ناپیدا شد ایشان به نزد آن زن آمدند و گفتند: برخیز و بیا به کشتی.
گفت: چرا؟
گفتند: تو را از آقای تو خریدهایم.
گفت: او آقای من نبود.
گفتند: اگر نمیآئی تو را به زور میبریم.
به ناچار برخاست و با ایشان به کنار دریا رفت، و چون نزدیک کشتیها رسیدند هیچیک از ایشان از دیگران ایمن نبودند، پس آن زن را بر روی کشتی متاع سوار کردند و خود همه در کشتی دیگر در آمدند و کشتیها را روان کردند، چون به میان دریا رسیدند خدا بادی فرستاد و کشتی ایشان با آن جماعت همه غرق شدند و کشتیِ زن، با متاعها نجات یافت و باد او را به جزیرهای برد، پس از کشتی فرود آمد و کشتی را بست؛ چون بر گِرد آن جزیره بر آمد دید مکان خوشی است و آبها و درختان میوهدار دارد، پس با خود گفت که: در این جزیره میباشم و از این آب و میوهها میخورم و عبادت الهی میکنم تا وقتی که مرگ مرا دریابد.
پس حق تعالی وحی کرد بسوی پیغمبری از پیغمبران بنی اسرائیل که در آن زمان بود که: برو به نزد آن پادشاه و بگو که: در فلان جزیره، بندهای از بندگان من هست باید که تو و اهل مملکت تو همه به نزد او بروید و به گناهان خود نزد او اقرار کنید و از او بخواهید که از گناهان شما درگذرد تا من گناهان شما را بیامرزم.
چون پیغمبر آن پیغام را به پادشاه رسانید، پادشاه با اهل مملکتش همه به سوی آن جزیره رفتند و در آنجا همان زن را دیدند. پس پادشاه به نزد او رفت و گفت: این قاضی به نزد من آمد و گفت: زنِ برادر من زنا کرده، من حکم کردم او را سنگسار کنند و گواهی، نزد من گواهی نداده بود، میترسم که به سبب آن، حرامی کرده باشم، میخواهم که برای من استغفار نمائی.
زن گفت: خدا تو را بیامرزد، بنشین.
پس شوهرش آمد و او را نمیشناخت و گفت: من زنی داشتم در نهایت فضل و صلاح و از شهر بیرون رفتم و او راضی نبود به رفتن من و سفارش او را به برادر خود کردم، چون برگشتم و از احوال او سؤال کردم برادرم گفت که: او زنا کرد و او را سنگسار کردیم، میترسم که در حقّ آن زن تقصیر کرده باشم، از خدا بطلب که مرا بیامرزد.
زن گفت که: خدا تو را بیامرزد، بنشین؛ و او را در پهلوی پادشاه نشاند.
پس قاضی پیش آمد و گفت: برادرم زنی داشت عاشق او شدم و او را تکلیف به زنا کردم قبول نکرد، پس پیش پادشاه او را متهم به زنا ساختم و به دروغ او را سنگسار کردم، از برای من استغفار کن.
زن گفت: خدا تو را بیامرزد. پس رو به شوهرش کرد که: بشنو.
پس دیرانی آمد و قصه خود را نقل کرد و گفت: در شب، آن زن را بیرون کردم، میترسم که درندهای او را دریده باشد و کشته شده باشد به تقصیر من.
گفت: خدا تو را بیامرزد، بنشین.
پس غلام آمد و قصه خود را نقل کرد.
زن به دیرانی گفت که: بشنو. پس گفت: خدا تو را بیامرزد.
پس آن مردِ دار کشیده آمد و قصه خود را نقل کرد.
زن گفت: خدا تو را نیامرزد؛ چون او بیسبب در برابر نیکی بدی کرده بود.
پس آن زن عابده رو به شوهر خود کرد و گفت: من زن توام، آنچه شنیدی همه قصهی من بود، مرا دیگر احتیاجی به شوهر نیست، میخواهم که این کشتی پرمال را متصرف شوی و مرا در این جزیره بگذاری که عبادت خدا کنم، میبینی که از دست مردان چه کشیدهام.
پس شوهر او را گذاشت و کشتی را با مال متصرف شد، پادشاه و اهل مملکت همگی برگشتند[1].
[1] حیاة القلوب، ج2، ص: 1329؛ بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج14، ص: ۵۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان زنی که به خاطر آب دادن به یک سگ گناهانش بخشیده شد .