#قدرت_ذهن
اثر ذهن بر درمان بدن
چطور بروس لی از جراحت مرگبار نخاعی جان سالم به در برد.
در سال 1970، بروس لی جراحتی داشت که برای بیشتر ورزشکاران جراحت تمام کننده حیات ورزشی محسوب می شود. روال تمرینات بروس حتی اگر همه آنها را درست انجام می داد، بسیار دشوار و خطرناک بود و این در شرایطی بود که او هنگام تمرین همه احتیاط های لازم را می کرد. یک روز او تصمیم گرفت که قبل از انجام تمرین "صبح بخیر" خودش را گرم نکند. تمرین "صبح بخیر" بدین شکل بود که او یک هالتر 45 کیلویی را روی شانه هایش می گذاشت و آنقدر خم می شد تا بدنش با زمین موازی می شد.آن روز گرم نکردن بروس قبل از تمرین باعث شد که آسیب ببیند و با درد کمر شدیدی او را در بیمارستان بستری کنند. به او گفته بودند که چهارمین عصب سرینی در نخاع او آسیب دیده است. پزشک بروس به او گفته بود که دیگر هرگز😢 نباید کونگ فو کار کند، حداقل در سطح قبل نباید این کار را بکند. آنها به بروس گفته بودند که حداکثر کاری که می تواند بکند این است که "زندگی نرمالی" داشته باشد. بروس تا شش ماه👍 سخت تلاش می کرد تا به آنها ثابت کند که اشتباه می کنند. او فلسفه خودش را عمیق تر می کرد و در ذهنش تجسم می کرد و به خودش می آموخت که چطور دوباره راه برود. در نهایت او با پای خودش از بیمارستان خارج شد و توانست سریعتر و قویتر از قبل شود. در سریال بروس لی هم به این موضوع اشاره شده
#قدرت_ذهن
داستان واقعی اثر تلقین منفی ؛
سالها پيش، يك زنداني از ندامتگاهی در روسيه فرار کرد. پليس روسيه او را تعقيب كرد و در این تعقیب و گریز، زنداني به ايستگاه قطار رسيد. قطاري داشت به راه میافتاد و زندانی فراري بلافاصله سوار قطار شد، در انتهای راهرو به داخل يكي از واگنها رفت و در را به روي خود بست. پليس او را گم كرد و قطار سرعت گرفت و رهسپار مقصد شد. زنداني فراري هنوز نفسي به راحتي نكشيده بود كه متوجه شد آن واگني كه به داخلش پريده بود، سردخانه است!
بسيار وحشت كرد! اگر تا فردا صبح آنجا ميماند قطعاً يخ ميزد و ميمرد. سعي كرد در را باز كند و بيرون برود، ولي در از داخل باز نميشد. وحشتش بيشتر شد. در دل گفت، اينجا تا صبح از سرما ميميرم.
سعي كرد با تحرك و ورزش بدنش را تا صبح گرم نگه دارد، اگرچه چندان اميدي نداشت. شروع كرد به تند راه رفتن داخل واگن. در این بین، هر ساعت با قلم و كاغذي که از قبل در جیب داشت حالات خود را مينوشت.
یادداشتهایی كه از او بهجا مانده چنین است :
ـ داخل سردخانهی قطار گير كردهام. خيلي ميترسم. تا صبح يخ ميزنم.
ـ دارم ورزش ميكنم تا بدنم را گرم نگه دارم.
ـ خسته شدهام؛ يك ساعت است که دارم اينجا راه ميروم و بالا و پایين ميپرم.
ـ ديگر نميتوانم. نشستهام و بدنم را تكان ميدهم. خيلي سردم شده!
ـ دارم يخ ميزنم. بدنم كرخ شده.
ـ پلكهام سنگين شده، احساس ميكنم بدنم دارد مثل چوب، سفت میشود.
ـ دستانم خشك شده… ديگر نميتوانم بنويسم…
فردا صبح قطار به مقصد نهایی رسید. مأموران قطار وقتي درِ واگن سردخانه را باز كردند با مردي مواجه شدند كه كف واگن افتاده بود و جان داده بود.اما نكتهی شایان توجه اين بود كه سردخانه خاموش بود! بله، خاموش!او فقط از هول و هراس اينكه، «اينجا سردخانه است و من بهزودي يخ ميزنم» مرده بود. او آنقدر به خود تلقين کرده بود که از سرما میمیرد و چنان از مرگ ناشی از سرما وحشت داشت، كه جان داد.نقش تلقين بسيار مهم است؛ چه تلقين مثبت و چه تلقين منفي. بخش قابل توجهي از رشد و پيشرفت ما يا افت و تنزل ما، در هر زمينه، به تلقينهاي مثبت😍 و منفي😞 ما وابسته است.اثر تلاشها و تمرينها براي افزايش اعتماد به نفس، با تلقين مثبت دوچندان ميشود و براثر تلقين منفي، كمفایده و حتي بيفايده ميشود زیرا تلقين و بيان جملههاي تأكيدي، چه مثبت و چه منفي، ضمير ناخودآگاه ما را تحت تأثير قرار ميدهد.
در دوران کرونا ، خانمی تصادف کرد و به بیمارستان منتقل شد، بعد از بررسی مشخص شد که آسیب سختی ندارد ولی مبتلا به کرونا است، وقتی به او گفتند که کرونا دارد، بخاطر جو رسانه ای و ترسی که از این بیماری در جهان حاکم بود، این خانم از ترس ، فوت شد. 😢
#قدرت_ذهن
تلقين مثبت
اعتماد به نفس، مستلزم داشتن باور و احساسِ «ميتوانم» است؛ بنابراين اين توانايي را در طول روز بارها و بارها به خود تلقين كنيد. مدام با خود بگویيد كه ميتوانيد موفق شويد. هر روز آن احساس توانمندی را كه مدنظر داريد، به خود تلقين كنيد:
من اعتماد به نفس دارم و هر روز اعتماد به نفسم بيشتر و بيشتر ميشود.جرأت و شهامتم لحظه به لحظه بيشتر ميشود.
من ميتوانم بهراحتي با ديگران ارتباط برقرار كنم.
من ميتوانم جلوي جمع، با تسلط و آرامش صحبت كنم و اين تواناييام رو به افزايش است.
من ميتوانم بر خشمم غلبه كنم و ارادهام در این زمینه روزبهروز بيشتر و قويتر ميشود.
من ميتوانم روي پاي خودم بايستم و مستقل باشم.
من ميتوانم…
براي خود، براساس نيازها و خواستههايتان، جملات مثبت و عبارات تأكيدي گزينش كنيد و هر روز آنها را تكرار كنيد.
در بيان جملهها و تلقينات مثبت دقت كنيد كه به واژههاي منفي اشاره نشود. به عبارت دیگر، خواستههای خود را بهصورت «اثباتی» مطرح کنید نه «سلبی»؛ مثلاً نگویيد: «من بههیچوجه خجالتي نيستم و دچار اضطراب نميشوم.» بلكه بگویيد: «من ميتوانم با ديگران در کمال تسلط و آرامش ارتباط برقرار كنم.»
#قدرت_ذهن
تصور كنيد يك ليموترش🍋 آبدار را برميداريد و روي تختهاي ميگذاريد. سپس چاقويي بسيار تيز برميداريد و روي ليموترش قرار ميدهيد و با فشار دست، ليمو را نصف ميكنيد. این ليموترش چنان پرآب است كه بخشي از آب آن روي تخته ميريزد. يكي از دو نيمهی آن را برداريد. دهانتان را باز كنيد. ليموترش را بين دندانهاي بالا و پایین قرار دهيد. برای مکیدن آب آن آمادهاید؟…
ميبينيد؟! عجيب است، همين تجربهی خيالي دهان شما را پر آب كرد!
اگر ميخواهيد اعتماد به نفس داشته باشيد مدام تصور كنيد بهراستی شخصي هستيد كه اعتماد به نفس از سرتاپایش میبارد. مجسم کنید بهراحتي با ديگران ارتباط برقرار ميكنيد؛ بسيار آرامش داريد و بر خود مسلطاید؛ مقابل جمع ايستادهايد و بهشیوایی سخنراني ميكنيد؛ ديگران مشغول تشويق و تحسين شما هستند.
ببينيد كه همه از اعتماد به نفس شما تعريف ميكنند. خودتان را در همان موقعيتهايي كه پيش از اين مضطربتان ميکرد تصور كنيد، درحاليكه بسيار آرام هستيد، و سرشار از اعتماد به نفس.
سعي كنيد در طول روز اين تصاوير ذهني را بارها و بارها تكرار كنيد. هرچه اين تصورات دقيقتر و شفافتر باشد، نتيجهی بهتري ميگيرید. حتي در خيال و تصورتان با کسانی که از آنان تقاضایی دارید (یا شما را آزردهاند و میخواهید این را بازتاب دهید) صحبت كنيد، با جرأت و شهامت. وقتي اين تصاوير ذهني مثبت بارها و بارها تكرار شود، در شرايط واقعي ذهن شما چنين ميپندارد كه قبلاً همين صحنه را با تسلط و آرامش كامل تجربه كرده و موفق بوده است و همين، كار را براي شما راحت ميكند و به شما احساسِ «ميتوانم» ميدهد.
آن طرف پنجره
در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند . يكي از بيماران
اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند . تخت او در كنار تنها پنجره اتاق بود . اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد . آنها ساعت ها با يكديگر صحبت مي كردند؛ از همسر، خانواده، خانه ، سر بازي يا تعطيلاتشان با هم حرف مي زدند .
هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود، مي نشست و تمام
چيزهايي كه بيرون از پنجره مي ديد، براي هم اتاقيش توصيف🌹 مي كرد. بيمار ديگر در مدت اين يك ساعت ، با شنيدن🌹 حال و هواي دنياي بيرون، روحي تازه مي گرفت.
مرد كنار پنجره از پاركي كه پنجره رو به آن باز مي شد مي گفت. اين پارك
درياچه زيبايي داشت . مرغابي ها و قوها در درياچه شنا مي كردند و كودكان با قايق هاي تفريحي شان در آب سرگرم بودند . درختان كهن منظره زيبايي به آنجا بخشيده بودند و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست ديده مي شد .
مرد ديگر كه نمي توانست آنها را ببيند چشمانش را مي بست و اين مناظر را در ذهن خود تجسم🌹 مي كرد و احساس زندگي مي كرد.
روزها و هفته ها سپري شد . يك روز صبح ، پرستاري كه براي حمام كردن
آنها آب آورده بود ، جسم بي جان مرد كنار پنجره را ديد كه در خواب و با
كمال آرامش از دنيا رفته بود . پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان
بيمارستان خواست كه آن مرد را از اتاق خارج كنند.
مرد ديگر تقاضا كرد كه او را به تخت كنار پنجره منتقل كنند . پرستار اين
كار را برايش انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق را ترك كرد .
آن مرد به آرامي و با درد بسيار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين
نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بياندازد . حالا ديگر او مي توانست
زيبايي هاي بيرون را با چشمان خودش ببيند.
هنگامي كه از پنجره به بيرون نگاه كرد ، در كمال تعجب😳 با يك ديوار بلندآجري مواجه شد!
مرد پرستار را صدا زد و پرسيد كه چه چيزي هم اتاقيش را وادار مي كرده
پرستار پاسخ داد:
چون آن مرد اصلأ نابينا بود و حتي نمي توانست اين ديوار را هم ببيند.
#قدرت_ذهن
افرادی که به سختی وزن کم میکنند ابتدا باید باور کنند که میتوانند لاغر باشند
افرادی که همیشه در امتحانات نمرات بدی داشته اند باید باور کنند که لیاقت نمره بالاتر را دارند
افرادی که باهوش هستند قبلا باور کرده اند که میتوانند سریع تر و بهتر مسائل را درک کنند
خب یک سوال چالش برانگیز از شما داریم :
این افراد چاق بودند و بعد باور چاق بودن را پذیرفتند؟
یا باور چاق بودن را پذیرفتند و بعد چاق شدند و چاق ماندند؟
در تفکر سیستمی
«اگر A علت B باشد… احتمالا B هم باعث تقویت علت A است.»
یعنی این افراد بعد از اینکه باور را پذیرفته اند که چاق هستند، بعد از آن با گفتن این جمله که من چاق هستم و به سختی وزن کم میکنم باورشان را تقویت کرده اند طوری که هر دارو، رژیم، عمل و … هم انجام دهند تا مادامی که باورشان عوض نشده باشد، هیچ تاثیری بر بدنشان نخواهد گذاشت (هر تاثیری هم موقتی خواهد بود)
باور ما و جملاتی که در ضمیر ناخودآگاه ما وجود دارد مادام در حال تصحیح زندگی و افکار ما با آن جملات است. طوری که آنرا ملاک اصلی قرار داده است و به ندرت خلاف آنرا قبول میکند.
#قدرت_ذهن
قدرت کلام پدر و مادر معجزه می کند …
زمانی که ادیسون به مدرسه میرفت، معلم نامهای به ادیسون داد که به مادرش بدهد و گفت این نامه را فقط مادرت بخواند. ادیسون نامه را به مادرش داد و گفت این نامه را معلم به من داده. مادر ادیسون نامه را خواند. در نامه نوشته شده بود:
«با کمال تأسف باید بگویم فرزندتان کودن است و هیچگونه استعدادی برای ادامه تحصیل و درس خواندن ندارد. مدرسه ما نیز جای افراد ابله و کودن نیست و از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم.»
ولی مادر ادیسون کار عجیبی کرد و نامه را جور دیگری برای فرزندش خواند. او نامه را این گونه خواند:
«فرزند شما نابغه و باهوش است و مدرسه ما توان آموزش به فرزندتان را به خاطر داشتن هوش بالا ندارد. شما باید شخصاً خودتان به او آموزش دهید»
این طور شد که نانسی متیوز الیوت، مادر ادیسون شروع به درس دادن به فرزندش در منزل کرد. ادیسون در سن ۱۳ سالگی اولین اختراع خود را ثبت کرد. مدتی پس از فوت مادرش، ادیسون صندوقچه مادرش را باز کرد و خواست آن نامه را برای همه بخواند تا به همه ثابت کند از کودکی نابغه بوده و معلمش اولین کسی بوده که این مسئله را فهمیده، ولی با دیدن اصل نامه شروع به گریه کرد و تازه فهمید که نامه معلمش چیز دیگری بوده است!!!
ادیسون تازه فهمید که چطور مادرش از یک ادیسون کودن، یک ادیسون نابغه ساخت!
ادیسون بعدها در خاطراتش نوشت:
توماس ادیسون، فرد کودنی که توسط یک مادر قهرمان، به نابغه قرن تبدیل شد!
🙏🌹لطفا لطفا
حداقل نسبت به خودتون و خانواده ، ( پدر و مادر، به برادر و خواهر ، به زن و شوهر ، فرزندان و نوه ها )
تلقین مثبت داشته باشید.🙏❤️