eitaa logo
قرارگاه حماسه ثارالله
363 دنبال‌کننده
8 عکس
193 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین @Haji201
مشاهده در ایتا
دانلود
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرتضی ترکاشوند تا حالا شما هم ترسیدی؟! تا جایی که کپ کنی و نتونی از جات تکون بخوری! حتما بعدش هم خودتو سرزنش کردی و خطاب کردی ترسو!!! ترس تو هر انسانی وجود داره حتی تو شجاع‌ترینش… بعدش چیکار کردی ؟فرار؟ اگه آره ؛این‌بار باید بیفتی دنبال نقطه ضعفت چون فرار تو رو به مقصد نمی‌رسونه. باید با ایمان موند و ادامه داد حتی اگه هر لحظه جونت در خطر باشه اما این موندن شرطش اینه که باور به راهت داشته باشی باور نداشته باشی،جا می‌زنی و میشی یک سوریه که لحظه به لحظه داره ویران‌تر میشه… https://eitaa.com/g_ravayat
16.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمود دهداری در این صحنه،کلمات برام قلمو شدند و رنگ پاشیدند روی بوم و عطر و بوی زندگی ازشون بلند شد، حتی صدای اون پرنده های زبون بسته رو شنیدم وقتی در لونه شون باز شد، عطر و طعم همون یه کف دست نونِ دستپخت یه مادر جنگ زده روستایی.. جنگ هم قشنگ بود انقدر قشنگ که یه قوطی کنسرو خاویار بادمجون و یه کف دست نون بشن لذیذترین غذای زندگیت یه چیزهایی رو باید از دست داد تا قدرش رو فهمید وقتی بفهمی گرسنگی چیه اون وقت قدر غذا رو می دونی اگر بفهمی ناامنی یعنی چی اون وقت قدر امنیت رو می دونی ما جنگیدیم تا زندگی کنیم. https://eitaa.com/g_ravayat
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رضا ریاستی وقتی یه فرمانده جنگ از دوره فرماندهیش میگه: بچه بودم دیگه هفده ساله بودم تازه شونزده سالم تموم شده بود... همینجا باید ساعتها توقف کرد، اگر از همهٔ آنچه در جنگ ما گذشت فقط دست بگذاریم روی همین بچه فرمانده ها و همه جنگهای دنیا را بگردیم و ببینیم نمونه اش هست یا نه همین یه دنیا حرف داره کتابها باید براش نوشته میشد جامعه شناسان و فلاسفه و روان شناسان و ... باید تحلیل می کردند و چگونگی ها رو پیدا می کردند تا این راز کشف بشه راز فرمانده شدن بچه های ۱۷ ساله که قبل از انقلاب بزرگ شده بودند. بله این یک رازه که خیلی ها ازش بیخبرند، و فکر می کنند تربیت یعنی پدر و مادر اما من این راز رو افشا می کنم این امام بود که فرزندان ما رو تربیت کرد. https://eitaa.com/g_ravayat
18.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علیرضا بختیاری رزمنده ای همگام با شهادت، همنفس با شهید، و هم مسیر با پیکرهایی خونین که جوانی اش با آنها قَد کشید وقتی از داغ دل پدر می گوید و یاد قامت مادری جوان می کند که با خبر شهادت فرزندش خمید اشک می ریزد و عظمت آن خانواده را می ستاید ...! آنانی که می مانند وامدار داغی ابدی و پنهانند دلهاشان را به خدا دادند و مرهم شان لالایی رباب و اشک دیدگان زینب است و از همین روی شام برایشان مامن و پناه است هرچند پناهگاهی ظاهرا ویران! اما آرامگاهی ابدی برای آزادگان و بازماندگان ... https://eitaa.com/g_ravayat
17.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صیاد زارعی دلدادگان خدا، انتخاب میشن! انتخاب شدن هم آدابی داره زمان و مکانی داره چه وقتی بهتر از ماه رمضان دم غروب با لب تشنه وسط آب... و خدا گاهی حتی نامهاشون رو نشانه راه می کنه! یه سید علی رمضانی بود بچه پدر و مادری بود برادرِخواهری بود دوستی بود... اما همه بودش در مقابل بودن برای خدا، هیچ نبود که با زبان روزه دم اذان مغرب، خدا میبردش تا دیگه فقط و فقط برای خودش باشه! و هر کس مال خدا بشه خدا او رو تا همیشه بودنی می کنه خدا با دستهای او می بخشه خدا حتی با نام او به همه دلها تذکر میده و اینجوریه که همرزمش بعد از ۳۵ سال داغدار یه سید علی رمضانی میشه و هنوز وقتی میگه اسمش رو از بلندگو شنیدن، اشک امونش نمیده... برای خدا باشید. https://eitaa.com/g_ravayat
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حبیب مرادی پسر دایی که تو رو نجات داد! و خودش از "ناهید" گذشت و آسمانی شد! و تو شاید با تک تک موهایی که سفید کردی تجسم صحنه ای رو با خودت تکرار می کردی به دیداری در قیامت با رسول و شهادتی که انگار با او جا به جا شده بود از دستان فرشته شهادت بیرونت کشیده بود و خودش به آغوش فاو پریده بوده و حسرتی رو تا همیشه برات جا گذاشته بود بین "تشکری سرد" برای پیگیر بودنش از دزفول تا اندیمشک و اهواز تا "گلایه ای آتشین" هر روز رو صفا و مروه می کنی ماندنی که البته به تدبیری بود و حتما که حکمتشو پیدا کردی و بهش مفتخری .... https://eitaa.com/g_ravayat
چه خوب و راحت دعوت ما رو برای مصاحبه پذیرفت و آمد درب رو که باز کردم نگاهی به دستان لرزان و عصا بدستی او کردم خجل شدم! حاج مجید برزگر رو میگم جانباز عملیات فتح المبین رو میگم وسط های گفتگو بودیم که گفت: میدونی ما در جنگ فضیل بن عیاض داشتیم! سید اول دزد بود خونه غارت می کرد درست هم غارت می کرد یعنی جارو می کرد یه شب بعد از دزدی نیمه شب شده بود اومد بخوابه شروع کرد با خودش حرف زدن نهیب زدن که تا کی میخوای مردم رو خونه خراب کنی بسه دیگه داری پید میشی توبه کن اون شب با خدای خوش عهدی بست که از صبح فردا نماز اول وقت بخونه بره پی حلالیت طلبیدن و رفت و رفت هر حلالیت طلبیدن ش حکایتی داره یکیش رو بگم دست پسرش رو میگیره با هم دیگه میرن محله قصر دشت شیراز محله مرفه نشین پسرش تعریف می کرد که: توی یکی کوچه های محله رفتیم یکی یکی خونه ها رو از بیرون می دید دنبال خانه خاصی بود تا اینکه پیدا کرد و گفت همینه! زنگ خونه رو زد جوانی در رو باز کرد جویای صاحب خونه شد گقتن پیر است نمی تونه بیاد داخل خونه رفتن پیرمردی روی ویلچر نشسته رو به او کرد گفت یادته خونه ات رو دزد زد! قالی هاتون رو برد ده سال پیش پیرمرد سر درگم که این چی میگه اول حاشا کرد بعد گفت برو تو پذیرایی خونه ببین خونه رو اشتباه نگرفته ای مطمئنی همین خونه بوده رفت و دید گفت همین خونه بود پیرمرد دست بچه اش رو گرفت گفت حکایت بابات چیه الان چیکاره س گقت قصه توبه اش رو رزمندگی اش رو گفت کار خدا بی حکمت نیس من چند سال هست در حال درد کشیدن انواع مریضی هایم نمی دونم چرا خدا من رو نبرد به گمانم نگه داشت تا او را ببینم و حلال ش کنم پدرت در نزد خدا خیلی مرتبه داره پیرمرد بخشید و دو روز بعد فوت کرد من امروز در محضر یه شاعر و مداح اهلبیت بودم یه جانباز با هر خاطره ای شیشه دلش می شکست اشک رو بدرقه خاطرات ش می کرد امروز خیلی احساس کوچیکی در مقابل بزرگی اش کردم و احساس شعف من هم تو کار خدا مونده بودم تا اینکه امروز علنی تر شد ما مانده ام تا روایت و ثبت کنيم حکایت مردان مرد این سرزمین را ثروت های واقعی این سرزمین را گویی جهاد ما ناقص مانده است الا ممهور به روایت شود.
موسسه حماسه ثارالله افتخار دارد که با فرماندهان و رزمندگان استان ها که ساکن تهران می باشند ارتباط گرفته و زمینه لازم برای انجام مصاحبه و ثبت و ضبط خاطرات آنان اقدام نماید. از همه عزیزان انتظار دارد که در این کار مهم نقشی بعهده گرفته و تنها با معرفی نام و شماره تلفن آنان ما را در این راه همراهی نمایند. مسیر ارتباط و ارائه اطلاعات 👇 @Haji201
تا حالا چهره ای با ترکیب مهربونی و سکوت دیده اید من امروز دیدم چه با هم ست میشه جذاب میشه شاید من بعد این ترکیب رو بیشتر بکار گرفتم😊 روستا زاده کاشانی بود آزاده بود جانباز بود رزمنده بود همین سه مدال برای نصب برای سینه اش کافی و بیشتر از مدال های رایج به چشم می آمد دو ساعت کافی بود که با هم بی تعارف و صریح باشیم سوال پی سوال پاسخ پی پاسخ جنس خاطرات ش به گونه ای بود که تلخی خاطرات رو می گرفت و بهت تحویل میداد به همین خاطر کلی با هم خندیدم دست آخر وقتی فهمیدم که مداح هم هست بهش گفتم تو که تبحر در خنداندن داری دستی هم در گریاندن داری؟ گفت از قضا پر سابقه ام. جلسه رو با ذکر مصیبت ختم کردیم نمی دوم‌ طالب این روضه هستید یا نه؟ https://eitaa.com/g_ravayat