eitaa logo
قرارگاه حماسه ثارالله
365 دنبال‌کننده
8 عکس
199 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین @Haji201
مشاهده در ایتا
دانلود
15.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
..دکتر حمید صالحی خوب گوش کن! قصه، قصه درده از اون اول اولش شروع کرده از وقتی که فهمید، ش م ر  یعنی چی؟! چشمهاش نمی دید، تنش پر از تاول شد، عطش چشید، پوست تنش کنده شده و... مگه این قصه تموم شد؟ نه قصه شیمیایی ها هنوز ادامه داره دلت خواست زل بزنی تو چشم یه شهید قشنگ نگاه کن به چشمهای راوی این قصه که سو نداره برات از چندماه زندگیش میگه چندماهی که تا امروز هزار بار تکرار شده قصهٔ غصهٔ شیمیایی ها، رنج مکرره درد مدام اندازه ۴۰ سال که هر روزش برای شیمیایی ها یه سال گذشته ذره ذره جان دادند تا ذره ای از خاک وطنشون رو دست دشمن ندهند. https://eitaa.com/g_ravayat
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سعید صداقت دوست . گفتم: ترسیدی؟ گفت: مگه میشه نترسید؟! گفتم: چه می کنی؟ گفت: به دل ترس می زنم! گوشتو بیار تا بگم "من از همه ترسوترم! " گفتم: تو تافته جدابافته ی فرماندهی هستی همه تو رو به شجاعت می شناسن دشمن به تو لقبِ ... حرفمو قطع کرد و گفت: رمزشو بهت گفتم هم ابراهیم وسط زبانه های آتش ترسید و هم موسی از دیدن آتش طور اما هسته ای از رمزها رو گشود! رمز آزادگی و شجاعت ... باید به دل ترس و خطر زد حرف من همون حرف رفقاست "باید به خود جرات داد" https://eitaa.com/g_ravayat
18.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سعید صداقت دوست یه وقتها میگن؛ اینها که رفتند جنگیدند شاید از جنس زمینی ها نبودند! انقدر از این حرفها زدند انقدر دور از واقعیت گفتند, از راهی که همه بچه ها میرن تا بزرگ بشن نگفتند، که گمان کردیم شهدا فرازمینی هستند! یه جوری گفتند که دست بچه هامون بهشون نرسه حقیقت ساده بود مثل بچگی های شما شیطنت داشتیم بازیگوشی داشتیم پدر و مادرهامون و عصبانی می کردیم اما بزرگ شدیم جنگ ما رو بزرگ کرد امام هم ما رو مرد کرد که بچه های بازیگوش مردانه مقابل دشمن ایستادند و پیروز شدند. https://eitaa.com/g_ravayat
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین مراد حسین ، فرمانده محور بود . فرمانده چند خط . انسانی چابک سرعتی بادلی چون شیر نترس و بی باک گاهی هفته ها در خط از او خبری نبود بعدها متوجه می‌شدیم به دل عراقی ها رفته . در وقت اسارت ، از حلقه محاصره دشمن فرار می‌کند اما ، درحلقه دوم او را اسیر می‌کنند. هشت سال اسارت را با سربلندی پشت سرگذاشته و حالا ، سالها ازآن روزگار می‌گذرد. دلش برای خیلی چیزها می‌سوزد. دلش می‌خواهد خیلی حرفها بزند اما نمی‌زند. به وقت درد دل ، چشمهایش خیس میشود و بغض گلویش را می‌فشارد. شما فکرمیکنید اشک و بغض حسین برای چیست ؟! https://eitaa.com/g_ravayat
14.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر ابوالقاسم عیسی مراد . به اسارتم سوگند! و به اشک های در غربتم! و به فریادهای زیر شلاق اهرمن! و به اسیران شهید، زیر لگدهای کین! و سوگند به لب های تشنه! و گریه های بی اشک! و فریادهای بی صدا! که جنگ ما گنج بود نگین انگشتری تاریخ نبردی با نفسانیت رقص میدانی انسانیت که هرچه صعود کردم به قله دانش دیدم که شلمچه راهی دارد تا ثریا و دانستم مردانی از پارس ثریایشان جایی نیست جز آوردگاه جبهه ها ...! حی علی خیر العمل هرکه دارد هوس علم و عمل هرکه دارد هوس بیت و غزل بسم الله ...! همه اش آنجاست کربلای جبهه ها https://eitaa.com/g_ravayat
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شکنجه بود، درد بود، غصه بود، شوخی نبود؛ یه پسربچه ۱۸، ۱۵، ۲۰ ساله یه پیرمرد، انقدر می زدند که راه رفتن رو فراموش می کرد! اما در دل شکنجه، جایی پیدا می کردیم تدریس می کردیم، یاد می گرفتیم، این معنی رو تو از کجا میتونی پیدا کنی؟! دفاع مقدس دیباچه بسیار نابی هست نه عاریه ای و مبالغه ای . آن مرد ۱۸ بار برای ۱۸ عملیات حضور پیدا کرده بود اما تمام حضورش بیست روز ثبت شده بود... سابقه برای خودشان لحاظ نمی کردند بگذارید گمنام بمانم، حتی بعد از شهادت! این معرفت کجا پیدا می شود؟ عرفان ناب علوی و محمدی عرفان عملی همه اش در جنگ ما نمودار شد در شهید سلیمانی ها و ده ها و صدها مثل او . . اینها حرفهای من نیست حرفهای دکتر روانشناس آزاده ای هست که سالها به جرم حرس الخمینی به جرم بسیجی بودن شکنجه شد و حالا داره واقعیت های پشت رزم و اسلحه و شکنجه ها رو بیان می کنه بشنویدش... https://eitaa.com/g_ravayat
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت الاسلام حبیب محمد نژاد مقام دوستی ؛ حبیب خلیل...     یک قصه بیش نیست غم عشق، وین عجب      از هر زبان که شنیدم نامکرر است... وقتی سخن از دوستی به میان می آید، بوی عشق و مودت و مهر، مشام جان را نوازش می کند، آن هم دوستی هایی  از جنس نور، که  همچون سروهایی سرافراز، زمین اش " محبت" است و آسمانش "ایمان"... این دوستی ها، به دورند از هر شائبه ای که بوی  حسابگری های رایج زمانه می دهد، آن ها استوارند بر مهرورزی صادقانه، همدلی و هم سخنی، و وفاداری توام با معرفت و دانایی... و دوستی هایی که در جبهه شکل می گرفت، غالباچنین بودند... مانند دوستی حبیب خلیل...         تا نقش خیال دوست با ماست          ما را همه عمر خود تماشاست...        از باد چو بوی او بپرسیم        در باد صدای چنگ و سرناست... و چه دوستان با معرفتی هستند دوستان دوران دفاع مقدس، که شهدایشان رشته الفت خود را نمی گسلند با دوستانی که سفیران پیامشان هستند.... و بدین گونه است که در وصف حال این دوستی ها باید چنین سرود:    آن ها که خوانده ام همه از یاد من برفت    الا حدیث دوست که تکرار می کنم... https://eitaa.com/g_ravayat
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شنیدی میگن: امان از دل مادران شهدا من میگم؛ امان از دل پدران شهدا! پدرها شاید مثل مادرها نمیان بچه شون رو لحظه خداخافظی سفت بغل کنند ببوسند ناز و نوازش کنند و ... همون یه بوسه روی پیشانی میشه چکیده همه وجودشون جانی که همه عمر گذاشته تا پسرش رو مرد کنه تا بشه عصای پیریش پدرها بیصدا می‌شکنند پدرها اشکهاشون دیده نمیشه پدرها.... پدرهای شهدا من کلمه کم دارم برای گفتن از پدر پدر شهید پدرشهیدی که خلیلش، حبیبش رو میفرسته تا بگه باباجان غمت نباشه هیچ مسئول و غیرمسئولی یادت نیفته پسر رشیدت یادت هست پسری یادش نمیره... حواسمون خیلی به دل پدرهای شهدا باشه https://eitaa.com/g_ravayat
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاظم محمودی . جار نمی زنم قصه ی این غصه را هنوز بغضم را پنهان می کنم، و هر سحر با خودت مرور می کنم داستان جانت را که جانانه رفت و جسم‌ی را هم که سهممان نکرد داستان پدرمان را که قلب و غرورش در انتظار سوخت و ماجرای چشمهای خیس مادرمان جامانده در آخرین قدم های بدون بازگشتت! عوض شده بودی و رفتنی! به بدرقه ات آمدم با تنی زخمی دستی تکان دادم و تو لبخندی زدی هرشب به تو می گویم تویی یک اطلاعات عملیاتی واقعی! هنوز هم سر پستت هستی شاید همین است که برنمی گردی! من دیر آمدم! و تو چه زود رفتی و من هرچه پی ات گشتم برای آخرین خداحافظی پشت سرت را هم نگاه نکردی! https://eitaa.com/g_ravayat
میگه سه برادر بودیم جفت به جفت هم می خوابیدیم حتما وقتی خواب بودیم، ننه زل میزد بهمون و قربون صدقه مون می رفت و می خندید آقا نیمه شب، رومون پتو می کشید علیرضا وسط عقدکنون خواهرمون رفت میدونست دل ننه و آقامون راضی نیست ولی باید می رفت رفت که رفت محمد حسن که گم شد مفقود شد چشم ننه به در خشکید ننه مون راه افتاد دنبالش رفت تا کربلا کوچه به کوچه دنبال رد گمشده اش آقامون خیلی غیرت داشت حیا داشت اما کیف محمد حسن که رسید دیگه زمین و زمان حالیش نبود گوش کنید تا براتون قصه بگم قصه ها زیادن قصه کاظم ها و حسن ها علیرضاها گمشده ها ننه ها و آقاها قصه چشم انداختن ها سر کوچه قصه دنبال کفش محمد حسن پشت در گشتن ها قصه ها زیادند و گوش ها کم 👇👇 https://eitaa.com/g_ravayat