🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 دوستان بزرگوار ا مروزدوشنبه آن شا الله رأس ساعت 5 عصربراتون یک هدیه و سورپرایز عالی دارم .ان شاالله در محضر مهمان ویژه ای خواهیم بود☺️ مطمئنا همگی خوشتان می آید.☺️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 جهت بهره منده هرچه بیشتر ازاین هدیه،لطفا دوستان،همسر،فرزندان،پدر ومادر و...رابه کانال دعوت نمایید. ☑️☑️☑️☑️☑️☑️☑️☑️ 🌹🌹🌹 حیف هست هدیه را از دست بدید @gadamgadamtabandegi

💠 اللّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَريض ✋🤚همه با هم به اسم یا شافی شفای همه بیماران را از خداوند منان مسئلت کنیم✋🤚 🔹و إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ 🔸و هنگامی که بیمار می شوم، او شفایم می دهد 📗شعراء آیه 80 #کرونا #کرونا_را_به_لطف_خدا_شکست_میدهیم #التماس_دعا_برای_عزیز_بیمارم😔😢 @gadamgadamtabandegi

با عرض سلام وادب محضر بزرگواران دوستان عزیز قبل از دعوت از مهمان بزرگوارمون لطفا به نکته زیر توجه فرمایید 👇👇👇👇👇👇👇 امانکته اینکه هدیه وسورپرایز مابرای شما دعوت از یک مهمان عزیز. هست😳😳 👇👇👇👇👇👇 حالا مهمانمان خودشون میان باهاتون حرف میزنند و آشنا میشید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 دوستان بزرگوار فقط یه خواهش اگر براتون امکان داره قبل از دعوت از مهمانمان پنج دقیقه وقت میدیم تا دوستان درصورت امکان تجدید وضو کنند بعد.اخه مهمونامون حساس هستند رو این موضوع☺️ @gadamgadamtabandegi

🌷🌷🌷🌷🌷🌷 عرض سلام وادب دارم محضر مهمان گرامی وخوش آمد میگم وعرض تشکر ازبابت اینکه دعوت ما راقبول کردند☺️ بزرگواران کانال وشما را میسپارم دست مهمون بزرگوارمون😍 👇👇👇👇👇 @gadamgadamtabandegi

سلام علیکم محضر اعضای کانال #قدم_قدم_تا_بندگی مهمون شما بنده می باشم🌷

من #علی_خلیلی هستم. هشتم آبان سال 71 تو تهران به دنیا اومدم😌🙂

از همون نوجوونیم وارد موسسه فرهنگی دینی شدم. تعریف ازخود نباشه😅😉 انگیزه و استعداد خوبی هم تو این زمینه داشتم...😊

بعد گرفتن دیپلم 📄 هم وارد حوزه علمیه شدم👳😃

آخرین باری که رفتم کربلا به بابام گفته بودم که برای شهادتم دعا کنه🙏🙂 تعریف نباشه اما هرگز کاری نکردم که باعث رنجش خاطر پدر مادرم بشه🙂☺️

هروقت هم که وارد خونه میشدم دستای بابام رو می بوسیدم. شما هم امتحان کنید قول میدم خیر زیادی نصیبتون شه....😊☺️😄

خب... حالا میخواین از شهادتم براتون بگم؟؟ پس گوش کنید...یکی دیگه داره تعریف میکنه😄

#داستان: #همان_ریشوی_افراطی.. بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود...یکی نبود...... یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه , مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد...

همینطوری که داشت راه میرفت ,وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد:خواهرم حجابت.. خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن.. 🧕نگاه کرد دید یه جوون ریشو, از همونا که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده...👳‍♂

به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره,😡 مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه اون وقت اومده میگه چکار بکنید وچکار نکنید...😡تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه,وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات...😳

بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن..😂😂 پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت: خدایا این کم رو از من قبول کن..🙏 شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد, گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد..👨‍👩‍👧‍👦 فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و... بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت... توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف میکرد و بلند بلند میخندیدند😄😂.

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد: خانمی برسونیم..🚘🚘.لبخند زد و گفت برو عمتو برسون , بعد با دوستش زدن زیر خنده.. پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یکباره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به سمت ماشین کشید.. دختر که شوکه شده بود , شروع کرد به داد و فریاد, اما کسی جلو نمیومد , اینبار با صدای بلند التماس کرد , اما همه تماشاچی بودن,هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن...

دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه.. آهای ولش کن بی غیرت مگه خودت ناموس نداری.. وقتی بهشون رسید سرشو انداخت 👳‍♂پایین و گفت خواهرم شما برو .....و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد...👳‍♂💪💪

دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو, از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن.. از همونا که به نظرش افراطی بودن, افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه.. ناخودآگاه یاد دیروز افتاد...

همون اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد: وقتی خواستن به زور سوارش کنند , همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش میگفت: خواهرم_حجابت.. همان_ریشوی_افراطی.😭😭..

این ها هم عکسای مجروحیتمه...😔