هدایت شده از باب الحسین علیه السلام
🔴سیزده بدر واقعی ما این است که از خودمان بیرون بیاییم، از خانههای تنگ و تاریک افکار خرافی خودمان به صحرای دانش و بینش خارج شویم، از ملَکات پست خودمان خارج شویم، از اعمال زشت خودمان که مانند تار عنکبوت دور ما تنیده است خارج شویم.
📕یادداشتهای استاد مطهری، ج۶، ص۱۳۱
هدایت شده از فهیم
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔ فتنهی جدید/مواظب باشید...!!! با ماست پاشی شروع کردند تا به اسیدپاشی ختم کنند!/ پروژه جدید کشته سازی جنبش_فواحش و اصلاحاتچیای سبزوبنفش
📍بازبینی دقیق فیلم ماست ریختن رو سر دو خانم
دلایلی که احتمال ساختگی بودن فیلمرا تقویت می کند
۱- چرا ماست بیرون یخچال؟
۲- چرا درب ماست باز؟
۳- چرا دم دست؟
۴- چرا همه افساد طلبان یکصدا دارن میگن اسید پاشی اسید پاشی؟
۶- چرا ماست پاش، اسید پاش میشود؟
۷- چرا اکبر گنجی معروف ب اکبر پونز»پدر خشونت علیه بی حجابا و الان مدافع بی حجابی
✍انتظار داریم مسولین وصدا و سیما سریع روشنگری کنن.
❌🚨قضیه نشر سریع کلیپ توسط ضدانقلاب مشکوکه‼️درست مثل دروغ مرگ مهسا‼️
میخواهند "آمرین به معروف" رو با سناریو سازیهایی شبیه ماست پاشی ساکت کنند‼️
📌و همچنین بعدها با اسیدپاشی و .... به زنان بیحجاب پروژه کشته سازی رو اینبار به شکلی دیگر و به شکل سوزناک تری دنبال کنند‼️
هشیار باشید‼️
#حجاب #امر_به_معروف
#دیدهبان_انقلاب
diooib
هدایت شده از ابوالحسین عزیزی
راز سلامتی و عمر طولانی به عقیده تبتی ها:
نصف بخور،
دو برابر راه برو،
سه برابر بخند،
و بی اندازه، عشق بورز...
لاالهالاالله ۱۱.mp3
15.95M
#مجموعه_صوتی
#لاالهالاالله ۱۱
#آیتالله_جوادی_آملی
#استاد_شجاعی
☜ نگاه ما به گناه "خیانت در عشق"،
نگاهی بارها کثیفتر از خطاها و گناهان دیگر است، و کسی که به عشق خود در زمین خیانت میکند را، انسان قابل اعتمادی نمیدانیم.
✗این در حالیست که ما بیست سال،
سی سال،
چهل سال،
پنجاه سال و ....
به این "خیانت در عشق" آنهم از نوع حقیقیاش مبتلائیم و بیخیالِ همه چیز در حال گذران عمرمان هستیم.
این یک ادعاست؟
یا منطقی در پس خویش، نهفته دارد؟
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#رمضان
#سی_جزء_سی_نکته
#جزء_یازدهم
#نکته_اول
#سبک_زندگی
#طلبگی
#روحانیت
🔰واجب است که عدهای بروند و درس دین بخوانند و برگردند:
💢وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون (122- توبه)
✳️معنای آیه این است:👈👈👈 برای مؤمنین سایر شهرستانهای غیر مدینه جایز نیست که همگی به جهاد بروند؛ چرا از هر شهری یک عده به سوی مدینه الرسول کوچ نمیکنند تا در آنجا احکام دین را یاد گرفته و عمل کنند و در مراجعت به دیارشان ، هم وطنان خود را با نشر معارف دین از آثار مخالفت با اصول و فروع دین، آگاه کنند تا شاید بترسند و به تقوا بگرایند؟👏👏
💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰
🌹از اینجا معلوم میشود که:
🔰1⃣. مقصود از تفقه در دین فهمیدن همه معارف دینی از اصول و فروع آن است، نه خصوص احکام عملی، که در اصطلاح به آن فقه گفته میشود. زیرا با گفتن مسائل شرعی انذار صورت نمیگیرد و نیاز به بیان اصول عقاید هم دارد.
🔰2⃣. وظیفه هجرت برای جهاد، از کسانی که لازم است بروند و علوم دینی را بیاموزند برداشته شده است
@gadamgadamtabandegi
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#رمضان
#سی_جزء_سی_نکته
#جزء_یازدهم
#نکته_دوم
#انعکاس_اعمال
🔰هر چه کنی به خود کنی:
💢يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُم (23- یونس علیهالسلام)
🌺شاید تصور کسانی که بیباکانه در کوی و برزن شعار اسلامی را به عمد زیر پا میگذارند این باشد که با این کار میتوان ضرر و آسیبی به اسلام و جامعه اسلامی وارد کرد. 👇👇👇👇👇👇👇👇
🔰قرآن کریم در این آیه خط بطلان بر چنین پنداری کشیده و تمام ضررهای آن کار را متوجه خود آن گناهگار میداند و میفرماید:
🔰ای مردم بدانید هر گونه ظلم و ستمی که مرتکب شوید و هر انحرافی که از حق پیدا کنید ضرر و زیانش دامنگیر خود شماست.
به فرموده حضرت آیت جوادی آملی هر کس هر کاری که میکند در محدوده خانه جان خود میکند. اگر گناه میکند درون این خانه چاهی کنده و آن را پُر از فاضلاب و نجاسات متعفن میکند و اگر عمل صالح انجام میدهد در حیاط این خانه باغچهای پُر از گلهای عطرآگین کاشته و پرورش میدهد.
🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰
🌷 اما برای دیگرانی که از پشت دیوار این خانه عبور میکنند در نهایت دو تأثیر و حالت وجود دارد؛
1⃣ یا بینی خود را گرفته🤭😷 و با قدری اذیت به سرعت عبور میکنند 🏃♂🏃♂
2⃣ یا لذتی برده و صاحب گلها را دعا میکنند😍😘
@gadamgadamtabandegi
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#رمضان
#سی_جزء_سی_نکته
#جزء_یازدهم
#نکته_سوم
🔰نجات مؤمنین، وعده حتمی خداست:
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ 💢کَذَالِکَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ(103- یونس علیهالسلام)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
این آیه، وعده امید بخش خداوند متعال به مؤمنین است که اگر به واقع مؤمن بودند یعنی در عقیده به اصول دین باور داشتند و در عمل به قدر توان به دستورات دین عامل بودند؛ خداوند آنها را در زمانی که قرار شده عذابی نازل شود و کافران را نابود کند از خطر حفظ کرده و نجات میدهد.
💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰
بنا بر این اصل در قانون خدا هیچگاه تر و خشک با هم نمیسوزند و عذاب تنها دامنگیر کافران و تبهکاران میشود
@gadamgadamtabandegi
#با_ولایت_تا_شهادت
#بصیرت_افزایی
#رمان
#تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
#به_قلم_فاطمه_ولی نژاد
ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم.
فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید.
واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت.
حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم، در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
#با_ولایت_تا_شهادت
#بصیرت_افزایی
#با_شهدا
#فرماندهان
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
♻️خنده تان مرا یاد تبسم رضایت حق
میاندازد آن زمانیکه در آن صحرایِ
پُر هول و هراس ندا میدهد:
وَالذينَ اتّبَعُوهُمْ بِاحسَانٍ رَضِی اللهُ عَنْهُمْ
وَ رَضُوا عَنهُ وَأَعَدَّلهمْ جَناتٍ تَجری تَحتَها
الْأَنهارُ خالدينَ فيها أَبَدًا ذلكَ الفَوْزُ الْعَظيمُ
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669