eitaa logo
قدم قدم تا بندگی
589 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا این کانال در جهت لبیک به فرمان#جهاد_تبیین مقام معظم#رهبری تشکیل شده است. مباحث کانا( سیاسی،مذهبی،فرهنگی) لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
مشاهده در ایتا
دانلود
تا دقایقی دیگر ادامه مستند 👇👇👇👇👇 @gadamgadamtabandegi
قدم قدم تا بندگی
👇👇👇
نژاد برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی مرگ می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس تهدید وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به آمرلی بیاورد. ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من اسیر داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔ *توجه كنيد* *سه بحران سنگين وارد جامعه ایران شده است* ‼️سه بحران جدی متوجه خانواده های ایرانی شده است که اساس خانواده های ایرانی را بسمت فروپاشی میبرد ‼️و آسیب های متعدد اجتماعی و فرهنگی ایجاد کرده است. ❌ اول کشف حجاب: شکست حرمت حجاب و عادی سازی کشف حجاب باعث بروز ناهنجارهای متعدد و شکستن حریمها و از بین رفتن مرز روابط بین محرم و نامحرم و گسترش گناهان کبیره متعدد مثل ازدواج سفید؛ همجنس بازی؛ و.... شده است . ❌خروجی آن را میتوان در افزایش عجیب آمار طلاق و فروپاشی خانواده ها و شکل روابط حرام و تنوع طلبی برخی زنان و مردان بی دین و هرزه در جامعه دید. که چون گرگ هار با چشمانی هیز و هرز به جان ناموس مردم افتاده اند. ‼️ این گناه و حرام شرعی اساس کانون خانواده ایرانی را بطرز جدی در معرض آسیب بنیان کن و فروپاشی قرار داده است. ❌ دوم حضور سگ در کنار سفره و سر میز غذا و حمام و اتاق خواب. سگ حیوانی است که طبق نص صریح متون دینی نباید به این شکل به انسان نزدیک شود. ‼️ فرهنگ آوردن سگ درون خانه باعث شد نجاست آن به وسایل خانه و لباس و بدن انسان سرایت کند و خباثتی را در کانون خانواده بوجود بیاورد ‼️ و معنویت از خانه برود.‌ ‼️ کانون تربیت دینی و فرهنگی خانواده های ایرانی اکنون بخاطر حضور حیوانی که طبق شرع حرام و نجس محسوب میشود آسیب جدی دیده است. ‼️جایگزین شدن سگ به جای بچه و تولید دو میلیون سگ ولگرد در کشور و مسائل زیست محیطی و امنیتی آن هم جدا جای بحث و پیگیری دارد. 🟩‼️سوم اعتیاد به مواد صنعتی و قلیان و سیگار که متاسفانه همگانی شده و بسیاری خانواده ها را به خاک سیاه نشانده است. ⛔ این دفعه هم مردم  وهم نظام وظیفه دارند جلوی این  حرامهای شرعی که بصورت خزنده توسط دشمنان وارد خانواده های ایرانی شده است را بگیرند
﷽ شب قدر،شب بیدار شدن است، نه شب بیداری کشیدن در حدیثی از پیامبر (ص) می‌خوانیم که: حضرت موسی (ع) به خدا عرض کرد: «خدایا مقام قربت را خواهانم. » پاسخ آمد: قرب من در بیداری شب قدر است. عرضه داشت: «پروردگارا، رحمتت را خواستارم.» پاسخ آمد: رحمت من در ترحّم بر مساکین در شب قدر است. گفت: «خدایا، جواز عبور از صراط می‌خواهم.» پاسخ آمد: رمز عبور از صراط، صدقه در شب قدر است. عرض کرد: «خدایا بهشت و نعمت‌های آن را می‌طلبم.» پاسخ آمد: آن، در گرو تسبیح گفتن در شب قدر است. عرضه داشت: «پروردگارا، خواهان نجات از آتش دوزخم. » پاسخ آمد: رمز نجات از دوزخ استغفار در شب قدر است. در پایان گفت: «خدایا رضای تو را می‌طلبم.» پاسخ آمد: کسی مشمول رضای من است که در شب قدر، نماز بگذارد. الهی ..ای ستارالعیوب به حرمت ماه مهربانی ات و به عظمت هزار نامی که در دعای جوشن کبیر می خوانیم ما را به لحظه های معطر استجابت  دعا مهمان کن خدایا ! ای بخشنده تقدیر  ما را در این شب قدر به گونه ای رقم بزن که در دنیا و آخرت، بالاترین افتخار مان باشد التماس دعای ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️آجرک الله یا صاحب الزمان ▪️ ◻️و تمامِ اقتدارِ من در چشمانی ◻️خلاصه شده ؛ ◻️که وقت سحر ◻️در نمازش ◻️خونین به زمین می‌افتد... ◻️ و اما... من... ◻️به انتقام این قرانِ شكافته شده ◻️تا لحظه‌ی ظهـورِ خواهم ایستاد...! ▪️یک نفر ▪️عین علی ع می رسد از راه آخر... سلام تنها پادشاه زمین ✋ 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
عرش لرزید به خود تا که شکستند سرت شد همین ضربه ولی مرهم زخم جگرت رفتی و زینب و کلثوم تو دلگیر شدند حسنین تو علی زخمی تقدیر شدند «آن یتیمان که سر سفره تو سیر شدند لب گودال رسیدند، همه شیر شدند» 🥀 (ع)🥀 🥀 https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
لااله‌الاالله ۲۲.mp3
13.09M
۲۲ إلهِ وسیع إلهِ بی‌نهایت إله بی نظیر؛ عاشقِ وسیع می‌طلبد! ✘ چگونه باید برای شکار چنین معشوقی، وسیع شد؟ https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
💎آرامش نه عاشق بودن است.. نه گرفتن دستی که محرمت نیست... ❌نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه های ...! 💎آرامش؛ حضور خداست، در اوج نبودن ها دستت را میگیرد. 🎯 ناگفته هایت بی آنکه بگویی میفهمد... وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی.. غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری.. وقتی مطمئن باشی با او.. هرگز... تنها... نخواهی بود ...! آرامش یعنی همین. تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری..... https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
مثل حر باش! چنان‌ که دیروزت‌ با امروز زمین‌ تا آسمان‌ فرق‌ داشته‌ باشد... https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669