🍂 از هر چیز و هر کسی که باعث کم شدن شادی، نشاط و امیدتون میشه دوری کنید؛
زندگی کوتاه تر از اونه که بخوای با احمق ها سروکله بزنی!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
همیشه باروحیه باش!
وقتی هوا بارونیه رنگین کمون رو ببین 🌈
و وقتی هوا تاریکه ستارهها رو. 🌌
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🍁🌿
دلا بسوز که سوزِ تو کارها بکند
نیاز نیمْ شبی دفع صد بلا بکند
عِتابِ یارِ پری چهره عاشقانه بکِش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکند؟
تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحه ی صبح، یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکند
«حافظ شیرازی»
#شور_شیرین_شعر فارسی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖 قرآن را گشودم،
فرمود:
«در سختی ها از نماز و صبر طلب یاری کنید!»
🍀 پس فراموش مکن:
💠 #قرآن
💠 #نماز
💠 #صبر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۰۱: ناگهان از سرعت ماشین کاسته شد. سر چرخاندم. دانیال چند
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۱۰۲:
صدای دانیال افکارم را قیچی کرد:
_ دلیل اینکه عاصم دیروز ازتون خواست گوشیتون رو دور بندازید این بود که سپاه از همین طریق داشت ردیابیتون میکرد.
چشم بر ضعف چهرهاش انداختم.
_ پس اون گوشی که دیروز اون پسر بچه بهم داد هم به همین درد مبتلا بود.
سری به نشانه ی تأیید تکان داد.
_ که من به بهانه ی تصادف گم و گورش کردم تا پیدامون نکنن اما خب به لطف عقیل، مستقیم اومدن سراغمون.
هرچه به فرودگاه نزدیکتر میشدیم، سرمای جانم بیشتر میشد. سؤالات بیجواب، روحم را میجویدند اما هراس اتفاقاتی که در فرودگاه انتظارمان را میکشید، توان پرسیدن نمیداد. وارد خودروگاه که شدیم، یک گوشه ایستادم.
نفسهای تند دانیال دل آشوبیام را بیشتر میکرد. پلک بر پلک خوابانده بود. آرام صدایش زدم. بیحال و بیرمق چشم گشود. نگاهی به اطراف انداخت و عزم خروج نمود.
_ نمیتونم این جا تنهاتون بگذارم. پیاده شید.
چه در سر داشت؟ گَل آویز با زخم زانو، از ماشین پیاده شدم. مرد موجی ضربه ای سخت به صندوق کوبید. دانیال مشتی روی صندوق زد:
_ آروم بگیر، عقیل. این جا هیچ کس صدات رو نمیشنوه.
سوز تیز پاییز در استخوانم پیچید.
_ میخواید چی کار کنید؟
دانیال ساعتش را بررسی کرد.
_ خودتون رو مرتب کنید. کلاه گرمکنتون رو بکشید رو سرتون، دست هاتون رو هم بگذارید توی جیبش. زخمهای صورت و دستهای خونیتون جلب توجه میکنن.
شال را روی زخمش فشرد و زیپ گرمکنش را بالا داد. نمیدانستم از شدت سرما است که میلرزیدم یا از خواص ترس. بیحرف، دستورش را اطاعت کردم.
مرد موطلایی کلاه گرمکنش را روی سرش کشید. دستهای خونیاش را درون جیب مخفی کرد و بی تعلل راه افتاد.
ـــ با من بیاید.
در سرم هزار فکر جور و ناجور میچرخید اما چارهای نمیدیدم؛ چون عروسکی بیاراده به دنبالش روانه شدم. هر چند قدم که میرفت، ثانیهای تعلل میکرد؛ انگار ضعف و خونریزی توان این جوان قوی هیکل را به یغما برده بود. چند وجب مانده به ورودی سالن، گلدانی بزرگ و سنگی قرار داشت. مرد موطلایی کنارش ایستاد و به شکل استراحت، به گلدان تکیه زد.
_ بمونید رو به روم. جوری که انگار دارید باهام حرف میزنید.
کاری که خواسته بود را انجام دادم. مسافرین، بیخبر از همه جا چمدانهایشان را به مقصد سالن روی زمین میکشیدند. غبطه خوردم به بیخیالیشان؛ همان بیخیالی که چشم بسته میدانستم پر است از شکوه و شکایت. دیگر ایمان داشتم، امنیت چیزی است که تا آن را از دست ندهی قدرش را نمیدانی. دانیال دستش را به لبه ی گلدان گرفت و فلش را کنج دیواره اش چسباند.
_ تموم شد.
چشم به تشویش حسرت زده ی مردمک هایم دوخت. انگار او هم شبیه به من، پر از حسرت بود.
_ گاهی آدم دلش پر میکشه واسه معمولیترین چیزهای زندگیش؛ یه غذای معمولی، یه خونه معمولی، یه پدر و مادر معمولی.
بغض به صدایش افتاد.
ـــ اما توی زندگی من و سارا هیچی معمولی نبود.
اشک در حوضچه ی چشمانش برق زد اما نبارید. تکیه از گلدان گرفت و راه افتاد. به دنبالش روانه شدم. با گامهای آرام به سمت ورودی سالن رفت. نگاهی به ساعتش انداخت.
_ نزدیکه که پیداش بشه.
از فرط اضطراب قدرت قورت دادن آب دهانم را نداشتم.
_ شما که با این حالتون کاری ازتون بر نمی آد.
نگاهی نامحسوس به پشت سرم، جای گلدان، انداخت.
_ قرار نیست من کاری بکنم.
اگر قرار به انجام کاری نبود، پس چرا این جا ایستاده بودیم؟ متوجه لرزش بی امان چانهام شد. تبسمی کم جان لبهایش را کش آورد و گفت:
_ میدونستید اصلاً بهتون نمی آد که ترسو باشید؟
در این شرایط جهنمی، اگر نمیترسیدم جای شک و شبهه داشت. خواستم پاسخی درخور بدهم که نجوای هیجان زدهاش بلند شد:
_ اومد... افتاد تو تور!
هیجان در خونم دوید. خواستم چشم بچرخانم تا بدانم از چه کسی حرف میزند که مانع شد.
_ برنگرد!
پاهایم خشک شد. نمیدانستم باید چه کنم. به سنت ساعتهای پشت سر گذاشته، انتظار شنیدن شلیک گلوله را داشتم، چند ثانیه گذشت اما خبری از فریاد اسلحه نشد. دانیال مسیرش را به پشت سرم کشید و حرکت کرد. منفعلانه چرخیدم. در چند قدمی مردی که چهرهاش با ماسک پزشکی و کلاه پوشیده شده بود ایستاد.
_ ببخشید جناب. می شه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
مرد که ظاهری شیک و محترم داشت. مکث کوتاهی به گامهایش داد اما نایستاد.
_ امرتون؟
دانیال راه او را سد کرد و مچ دستش را گرفت.
_ باید در مورد موضوع مهمی با هم صحبت کنیم.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻 بيدار باشيد که آزمون های بزرگ در پيش است!
✍ «آگاه باشيد، تيره روزى ها و آزمايش ها، همانند زمان بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بار ديگر به شما روى آورد.
سوگند به خدایی كه پیامبر (ص) را به حق مبعوث كرد، سخت آزمایش می شوید، چون دانه ای كه در غربال ریزند، یا غذایی كه در دیگ گذارند، به هم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد، تا آنكه پایین به بالا، و بالا به پایین رود»
🔸در فتنه های آخرالزمان و این دنیای رنگارنگ و فریبنده به ریسمان اهل بیت علیهمالسلام و ولی فقیه زمان چنگ زنید تا دچار گرفتاری ها نشوید...
📚منبع : نهجالبلاغه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻توجیهات فرح در برابر انتقادات از جشن هنر شیراز
✍با بالا گرفتن انتقادات از جشن هنر و نمایش مبتذل (خوک، بچه، آتش) که همراه با صحنه های جنسی در ملاء عام بود، فرح پهلوی درصدد توجیه برگزاری آن برآمد
🔸 فرح در پایان جشن هنر یازدهم در کنفرانسی مطبوعاتی، بدون اشاره به وقایع پیش آمده، گفت: «کسانی که با هنرمند سر و کار دارند، باید هنرمند را بفهمند و درک کنند. با همه هنرمندان، ارتباط داشتن آسان نیست. هنرمندان اخلاق به خصوص خودشان را دارند اما همیشه بخشیده میشوند، زیرا که هنرمندند ولی باید اول هنرمند باشند تا آن مقدار از اخلاق و رفتارشان که غیرعادی است قابل قبول باشد. به هر صورت کار با هنرمندان جالب، آفریننده و خوشایند است ولی مشکل است و باید افرادی پیدا شوند که این مسائل را درک کنند...»
📚منبع :http: / www.tarikhirani.ir / fa /2496
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 شيراز قدیم، ٩٩ سال پيش!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مالدیوِ ایران !
✍دریای شیشه ای و ساحل سفید
(برای رفتن به اینجا باید از محیط زیست و دریابانی هرمزگان مجوز بگیرید.!)
لوکیشن: جزیره شیدرو - هرمزگان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻نظر امیر کبیر درباره نقاشیهای ناصرالدین شاه
محمد علی کریم زاده تبریزی در کتاب احوال و آثار نقاشان قدیم ایران به شرح حال ناصرالدین شاه تحت عنوان یکی از نقاشان دوره قاجار پرداخته که در آن آمده است:
در یکی از محاورههای خصوصی امیرکبیر با ناصرالدین شاه قاجار که به منزله بازجویی معلم از شاگرد می باشد. امیر گفت: آقاجان چه می کردی؟ شاه جواب می دهد. مشغول نقاشی بودم. امیر میگوید، کاشکی یک قدری تاریخ گذشتگان می خواندی و عبرت می گرفتی و از آیین جهانداری با خبر میشدی، شعر و نقاشی پس از خستگی دماغ خوب است...
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻طنزی خواندنی از دکتر نیاکی معاون خوشروی دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی دانشگاه شهید بهشتی
شرح ۹۶ سالگی به قلم دکتر نیاکی
✍با سلام و تحیات فراوان،
از حال و روز این نوجوان دور از وطن پرسیدید، نیک بختانه، روزهای غربت را با چند تن از هم دندانها که هنوز در قید حیات هستند و متوسط سن آنها هم از ٩٠ سال فراتر رفته است، گرد هم می آییم و به سبک دایی جان ناپلئون، به حل و فصل مشکلات جهان می پردازیم، و هرماه یا هر دو ماه، به افتخار یکی از دوستان برمیخیزیم و ۵ دقیقه سکوت می کنیم. بیشتر این دوستان به مرض طول عمر گرفتارند و تعدادی هم تاخیر فوت دارند.
🔸اما، در مورد وضع خودم: با گذشت زمان، دیگر جرأت نگاه به آیینه را ندارم، آخرین باری که در آیینه نگاه کردم، خود را نشناختم: قبلاً می گفتم فتبارک الله احسن الخالقین، حسن یوسف دارم. اما حالا به زبان فصیح، به انگلیسی میگویم: شیت. آن همه موی فرفری مشکی و پُر پشت چه شد؟ اکنون کلّۀ طاس درآفتاب میدرخشد و پول سلمانی را صرفه جویی میکنم. آنقدر لکه های زرد و قهوه ای مختلف اللون روی دست و پا نزول اجلال فرمودند که مرا پلنگ صورتی، پلنگ خط و خالی و گل باقالی صدا میکنند.
🔸از بس دکتر و بیمارستان رفتم خیال دارم خانه ای نزدیک و دیوار به دیوار بیمارستان و مطب اطباء اجاره کنم، زیرا ساعات روز را بیشتر در مطب ها هستم تا در خانۀ خودم. پرستارها از دیدن قیافۀ من در عذابند، یکی از آنان به دنبال سیانور و آرسینیک میگشت که بجای قرص و دوا، به من بدهد تا از شر من راحت شود. سال گذشته، دکترهای معده و کمر و چشم و زانو را بیشتر دیدم تا همسر و بچه ها و نوه ها را. چقدر باید آندوسکوپی، گمادوسکوپی و عکسهای سینه و معده و روده و کمر و زانو و شانه و ام.آر.آی را گرفت، آلبوم این عکس ها از آلبوم خانوادگیم قطورتر شده است.
🔸قد من که یک وقت همچون قد سرو بود، حالا چنان گوژ شده که کار به عصا و واکر کشیده و باید مرتب به نزد خیاط بروم که شلوار را کوتاه کند، وقتی شلوار می پوشم، به جای کمربند، بند تنبان می بندم که شلوارم نیفتد. در مورد گوش برای این که مردم نفهمند که من کر هستم، ٣٢٠٠$ دلار دادم یک سمعک ریز کوچک گرفتم که دیده نشود، سمعک آن قدر کوچک و ریز بود که درگوشم گم شد، مجبور شدم ٢۵٠$ بدهم تا دکتر با پنس دربیاورد .
🔸در مجالس مهمانی، از کسی که با من حرف میزند، میپرسم: بله آقا، چی گفتید؟ و گاهی الکی سر را تکان میدهم که یعنی حرفهای طرف را فهمیدم ولی درحقیقت، نمیفهمیدم. حالا مثل بچۀ تازه به دنیا آمده هستم: مو در سرم نیست، حرف نمیتوانم بزنم راه نمیروم، و شلوارم را هم خیس میکنم.
🔸پاهایم واریس دارد و پرانتزی شده است برای این که به رفقا پُز بدهم، میگویم از بس در جوانی اسب سواری کردم، پاهایم پرانتزی شد، ولی حالا خودمانیم در جوانی حتی الاغ هم گیر من نمی آمد. رفتم نزد طبیب روانشناس برای درمان پراکنده گوئی. بعد از چند جلسه گفت فایده ندارد، پراکنده گویی تو ارثی است و” هاف زایمر” هم داری. بزودی میشود “آلزایمر”. در قدیم که ورزش میکردم، هالتر میزدم، حالا دیگر هالش را ندارم، باقی اش را میزنم !
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻مقام و مرتبه ببری خان در دربار
✍«ببری خان به غلط نام گربه ای بود آلا پلنگ، که ناصرالدین شاه او را دوست می داشت. در آن اوان شاه را تبی سخت عارض شد و روزی چند در بستر بیماری و ناتوانی بخوابید. گربه مزبور که تازه بچه آورده بود مروز بعد به اقتضای طبیعت به تغییر مکان بچه هایش پرداخت. هنگامی که یکی از بچه هایش را به دندان گرفته و از کنار بستر می گذشت. امینه اقدس به درون اتاق آمد و در را که گربه از همان به درون آمده بود از پشت خود بست. گربه همین که راه بیرون شدن را بسته دید، چند دور گرد بستر شاه گشت و در پایان ایستاد. زبیده خانم از مشاهده این حال رو به شاه کرده؛ گفت قربان امشب عرق خواهید کرد و تب خواهد برید. از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و پس از آن ببری خان مقامی بلند یافت و دارای تشک اطلس و پرستار و خوراک مخصوص شد.»
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff