eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
188.6هزار عکس
130.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 هیچ گاه به خودت مغرور نشو! برگ های درخت وقتی می ریزند، که فکر می‌کنند طلا شده اند! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🛡 در نبردهای زندگی، بی سپر نباش! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نابودی «غده ی سرطانی»، دیر نیست! 🔯 /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه تهدید، نه تطمیع و نه فریبکاری؛ هیچ کدام نباید مانع حرکت شما شوند! 🌷 در سالگشت شهادتش، به یاد او که مردی این چنین بود. ...🌷... / یاد یاران 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
بعضی ها دلداری دادنشون مثل بادبزن زغاله؛ هدفشون خنک کردنت نیست، می خوان آتیشت رو بیشتر کنن! 🔥 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 اصلاً می خوای من بمیرم تا تو راحت باشی؟! 🌃 / اجتماعی 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
در شگفتم از انسانی که کوه را می شکافد تا به معدن جواهر برسد، ولی خویش را نمی کاود تا به گنجینه ی درون خود راه یابد! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔺 سکوت، همیشه نشانه‌ی تأیید حرف یا کار طرف مقابل نیست؛ گاهی نشانه ی قطع امید از سطح فهم یا ناامیدی از اقدام اصلاحی اوست. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
اگر همان اندازه که ناراحت کردن انسان ها را بلدیم، خنداندنشان را هم یاد بگیریم، جهان، جای قشنگتری می‌شود. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀🍁🍀 دل داده‌ام بر باد، بر هر چه بادا باد مجنون‌تر از لیلی، شیرین‌تر از فرهاد ای عشق از آتش، اصل و نسب داری از تیره‌ی دودی، از دودمانِ باد آب از تو توفان شد، خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش، در جان باد افتاد هر قصرِ بی‌شیرین، چون بیستون ویران هر کوهِ بی‌فرهاد، کاهی به دست باد هفتاد پشت ما، از نسل غم بودند ارث پدر ما را اندوهِ مادرزاد از خاک ما در باد، بوی تو می‌آید تنها تو می‌مانی، ما می‌رویم از یاد «قیصر امین‌پور» فارسی   🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ٤۳: رو به هارون گفت: «برای چه این‌ها را راه دا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۴۴ : ابوالفتح به هارون گفت: «اگر دین نداری، لااقل عاقلانه رفتار کن مرد! این دختر و پسر به هم علاقه دارند، یکدیگر را می‌خواهند، چرا مانع می‌شوی؟ چرا آن ها و خودت را به زحمت می‌اندازی؟» هارون سرفه‌ای کرد و به ابراهیم گفت: «بسیار خوب! من با ازدواج تو و برادرزاده‌ام موافقم، اگرچه به صرفه‌ام نیست. برای همین، جهیزیه‌ای به عروس نمی‌دهم. اگر به او علاقه داری، خودت برایش جهیزیه بگیر!» ابراهیم به علامت موافقت سر تکان داد. آمال به هارون گفت: «سکه‌ای از پول‌هایت را نمی‌خواهم؛ همه را بگذار برای همسر مهربان و جوانت! او می‌داند پس از مرگ تو چه طور خرجشان کند!» اُم جیران گفت: «اما آنچه را از پدرش به او رسیده است و تصاحب کرده‌ای، باید برگردانی. مزرعه، باغ و خانه را. من از همه چیز خبر دارم. کار به داروغه و محکمه بکشد شاهدان به نفع آمال شهادت خواهند داد. ببین با برادرزاده‌ات چه کرده‌ای! باید نامت را بگذارند قارون! دیری نخواهد گذشت که خودت را کنار سکه‌هایت چال می‌کنند. آن جا مثل مار دور سکه‌هایت چنبره بزن!» هارون به حسیب گفت: «چه مصیبتی! بدهکار هم شدیم!» اُم جیران به آن دو گفت: «کاری به کار این دو جوان نداشته باشید. اگر کوچک‌ترین صدمه‌ای به آن ها برسد، خودم ریش‌هایتان را به هم گره می‌زنم و کنار هم چالتان می‌کنم!» به قصیده که با خشم به او خیره شده بود گفت: «تو یکی را که با دست‌های خودم خفه می‌کنم.» در راه برگشت، اُم جیران عذرخواهی کرد که مجبور شده بود آن روی پلنگش را نشان دهد. گفت: «بعضی‌ها زبان آدمیزاد را نمی‌فهمند! باید با زبان خودشان که زبان زور است، با آن ها حرف زد. شنیده ام در دوزخ عقرب‌هایی است که دوزخیان از ترسِ آن ها به اژدها پناه می‌برند! حکایت حال این دختر بیچاره است که از ترس الیاس به عمویش پناه آورده است! باید از او و ابراهیم دفاع می‌کردم!» مادر گفت: انگار امشب قسمت بود سری به خانه ی اشباح بزنیم! نصیب دشمن نشود. چنین عفریته‌ای در عمرم ندیده بودم. خدا کند سحر و جادویمان نکرده باشد! او چه بود که در آتش ریخت؟ ابوالفتح گفت: «شاید می‌خواست با جادو، زبان آمال را ببندد تا بگوید حسیب را می‌خواهد.» اُم جیران از مادر پرسید: «نظرت درباره ی آمال چیست؟ من که از او خوشم آمده است. خوب جواب عمویش و آن جادوگر چشم زاغ را داد.» ــ من فقط آرزو دارم که عمو و زن عمویش و آن دخمه را دیگر هرگز نبینم. ابوالفتح گفت: «آمال که به خانه ی شما بیاید، دیگر سر و کاری با آن ها نخواهد داشت. از روی ناچاری با آن ها زندگی می‌کند. طفلک جای دیگری را ندارد! تعجب کردم که عمویش از او اجاره می‌گیرد و او سر سفره عمویش نمی‌نشیند. اُم جیران گفت: «خدا کند بلایی سرش نیاورند. از آن عفریته هر کاری بر می‌آید!» به مادر گفت موافقی ابراهیم پیش از سفر، او را عقد کند و به خانه بیاورد؟ ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۴۴ : ابوالفتح به هارون گفت: «اگر دین نداری، لا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۴۵ : مادر دست‌هایش را به دیواره ی گاری گرفته بود. از کوچه‌ای می‌گذشتند و با نزدیک شدن به میدانی بزرگ، باد شدت می‌گرفت. به ابراهیم گفت: از وقتی آن دود لعنتی به دماغ و حلقم رسید، حالت تهوع دارم! گلویم گرفته است و چشم‌هایم می‌سوزد! می‌دانم خسته شدی، پسرم! کمی آهسته‌تر. تکان راه و جیرجیر این گاری، بی‌تابم کرده است. کاش می‌رسیدیم. اُم جیران نفسش را بیرون پاشید و قدم تند کرد تا از شوهرش و نور فانوس عقب نماند. به نفس نفس افتاد. ــ شاید یکی مثل شوهر ساده ی من گمان کند که ما امشب میخمان را کوبیدیم و مانع بزرگی را از سر راه این دو جوان برداشتیم و داریم پیروزمندانه برمی‌گردیم. اما از من بشنوید که هنوز زود است بگوییم کار تمام شده است. شاید از طرف خانواده ی عروس، دیگر مانع تراشی نکنند، اما این طرف هنوز گردنه و عقبه سختی در پیش داریم! خدا رحم کند. برگشت و به مادر نگاه کرد. مادر گفت: «چه شده است؟ جن دیده‌ای؟ چرا با این هیکل کوچولویت جلو افتاده‌ای؟ برو عقب! جلو نور فانوس را گرفته‌ای!» اُم جیران لب ورچید و کنار کشید. گاری که رد شد، از پشت سر آن ها راه افتاد. به مادر گفت: «اگر آمال به خانه‌ات بیاید، تا ما به حج برویم و برگردیم، شما به هم علاقمند می‌شوید و انس می‌گیرید!» آهسته گفت: «بگذار پیش از سفر، این دو دلداده به هم برسند! ثواب دارد؟ خدا پسر نجیب و مهربانی به تو داده است. قدردان باش! با یک دندگی دلش را نشکن!» مادر گفت: «خواستگاری بود یا جنگ و دعوا؟ عجب جار و جنجالی؟ خدا را شکر که کار به زد و خورد نکشید! چه آرزوها که برای پسرم داشتم! ببین چه شد! قسمت ما را می‌بینی؟ از کاخ عبدالکریم رسیدیم به خرابه ی هارون!» اُم جیران گفت: «این را که گفتی، آن را هم بگو از آن دختر از خود راضی و ناز پرورده رسیدیم به فرشته‌ای که مثل یک مرد روی پای خودش ایستاده است و از خودش مراقبت می‌کند!» مادر گفت: «کدام فرشته؟ ما که شناخت درستی از او نداریم! چرا باید دختری زحمت پرستاری از پیرزنی را به خودش بدهد؟» ــ پیرزنی بد اخلاق و بهانه گیر! ــ از کجا معلوم که قبل از بازگشت شما مرا با سمی که از آن عفریته می‌گیرد، مسموم نکند؟ اُم جیران به شوخی گفت: «راست می‌گویی! فکر اینش را نکرده بودیم. اگر به مرگ طبیعی هم بمیری، همه فکر می‌کنند آن بیچاره کلکت را کنده است!» خودش خندید. مادر گفت: «خانواده ی عروس پشتوانه ی دامادند. عروس یکه و تنها به چه دردی می‌خورد؟ نه رفتی نه آمدی.» باد سرد میدان، تاخت آورد و هیس کشید و همه را ساکت کرد. فانوس هم خاموش شد. روز بعد ابراهیم به کاروانسرا و مسافرخانه رفت تا شعبان را ببیند. خوشحال شد که الیاس نبود. شعبان ناخوش احوال بود. افتاده بود و دست راستش ضرب دیده بود. آن را کهنه پیچ کرده و با باریکه‌ای از پارچه به گردن آویخته بود. با دست چپش به سختی از چاه آب می‌کشید و در خمره ای بزرگ می‌ریخت. مسافرها آفتابه‌ها را زیر شیر خمره پر می‌کردند. به او در چرخاندن چرخ چاه و خالی کردن آب دلو کمک کرد. ــ دیشب به خواستگاری آمال رفتیم. دیدن عمو و زن عموی آمال و خانه‌شان روی مادرم تأثیر بدی گذاشت. دیگر نه دوست دارد هارون و زنش را ببیند و نه از این که آمال تک و تنهاست راضی است. از پدر و مادر آمال هم که اطلاع زیادی نداریم. می‌خواهم به حج بروم و مادرم هنوز به ازدواج ما راضی نیست. آرزویم این است که در غیاب من، آمال مراقب مادرم باشد و تو دکانم را بچرخانی! ــ تو که شاگرد داری! ــ نمی‌خواهم درِ دکان ابوالفتح چند ماه بسته بماند. طارق را می‌گذارم آن جا. کارش را بلد است. به تو هم کمک می کند تا اداره کردن پارچه فروشی را یاد بگیری. شایسته نیست که این جا زیر دست الیاس کار کنی! او باید شاگرد جوانی بگیرد تا از پس کارهای مسافرخانه برآید. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #قسمت_سی_و_سوم کارمن تمام شده بود که لیلا امدوگفت:ام عمر میگه ب
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 ناگهان باران مشت ولگد بود که برسرورویمان میامد وازاین بدتر اینکه سه دختر ابوعمر وبکیر هم امدند ببینند چه شده وشاهد حرکات وحشیانه ی پدرشان بودند. بدترین صحنه ی حقارتم همین بود,منی که روزگاری با این دختران دوست وهم بازی بودیم وهمیشه درهمه چیز براین دختران برتری داشتیم ,حالا دراین وضعیت...😭 ابوعمر با دیدن فرزندانش که شاهد ماجرا بودند,انگار نیرویی مضاعف گرفته بود ومیخواست به انها ثابت کند که مرد است ومردانگی اش رابا ظلم بر دودختر ضعیف وبی پناه به رخ فرزندانش میکشید. او مارا مجبور کرد که چهاردست وپا شویم وبا دهان لقمه نان را از زمین برداریم.. واقعا چاره ای دیگر نداشتیم ... با چشمی گریان وبدنی کوفته ودهانی پراز خون وارد زیر زمین شدیم....چهارچشمی لیلا رامیپاییدم که سراغ روبنده اش نرود ,شک نداشتم که دیگر طاقتش طاق شده بود وحق هم داشت,اخر ما ظرفیت اینهمه سختی وخواری وحقارت را نداشتیم. روبنده اش را که صبح ابوعمر دراورده بود وگوشه ای انداخته بود پیدا کرد...حرکاتش ارام بود ,من هم نگاه میکردم که چه میکند,دیگر توان حرف زدن ونصیحت کردن رانداشتم,بی رمق روی حصیر افتادم. لیلا هم لنگ لنگان امد وکنارم نشست وگفت:شاهدی که خیلی تحمل کردم ,اما دیگر از حد به درشده,مرا ببخش که تنهایت میگذارم. ... ادامه دارد.. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 🌺 یا رب العالمین 🌺 🌹 سلام بر همراهان عزیز 🧿 امروز شنبه 🌞  ۱۱ آذر ۱۴۰۲  🌙 ۱۸ جمادی الاول ۱۴۴۵ ✝  ۲    دسامبر   ۲۰۲۳ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✋💞 💚🌼 🌾 از کویر خشک بر دریا سلام 🌸 هر نفـس برزاده ِ زهـرا سلام 🌼 باز میڱویم به‌‌‌ تـو از راه دور 🌹 یاحجـت ابن الحسن، آقا سلام 🌹 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر خوب، روحمونو آروم آروم بزرگ میکنه و فکر بد، تاریک و تنگش میکنه. مراقب فکرامون باشیم! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌷 (عج) در توقیع شریف خویش فرمودند: ✅ از خدا پروا کنید(گناه نکنید) و تسلیم اوامر ما باشید. ✅ امور خود را به ما واگذار کنید چون بر ما واجب است که شما را به مقصد برسانیم همانگونه که در ابتدا به راه انداختیم. ✅ آن اموری که [آگاهی از آن بی‌فایده است] و از شما پوشیده شده است را بازپرسی نکنید [و دنبالش نروید]. ✅ و بوسیله همان روش نورانی که به شما رسیده است تمام قواء و استعداد های خویش را تنها در راه محبت و دوستی ما خرج کنید. 📗 بحارالانوار ج۵۳ ص۱۷۹
jaaar.com_Kayhan_1402-9-11.pdf
9.89M
بسم الله الرحمن الرحیم تمام صفحات روزنامه کیهان امروز شنبه ۱۱ آذر ۱‌۴۰۲ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💌 ارتباط با خدا
💢 آسیب های دیدن کانال های ماهواره