فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 #ببینید | اهل سحرخیزی باشید!
🍃🌹🍃
🎙حجتالاسلام عالی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🇮🇷
📝 یک روز و دو واقعه | مردم! مقابل روحانیت یا پشتیبان روحانیت؟
🍃🌹🍃
1️⃣ واقعه اول: تشییع پرشکوه آیت الله سلیمانی
واقعه مهم اول تشییع آیت الله سلیمانی بود؛ تشییعی که نه فقط روحانیت بلکه اقشار گوناگون مردم حاضر شده بودند و بار دیگر در تاریخ جمهوری اسلامی ثبت شد که مردم همچنان پای دین و روحانیت ایستادهاند؛ و دلدادگی مردم به روحانیت خدوم همچنان پابرجاست.
2️⃣ واقعه دوم: حمله به طلبه ایستاده در ایستگاه اتوبوس
صبح امروز رانندهای با خودروی سواری خود به دو روحانی ایستاده در ایستگاه اتوبوس تعرض کرده و بعد از تصادف با چاقو نیز به یکی از روحانیون حملهور میشود و سپس به پلیس حمله کرده؛ ناگفته نماند وی با چاقو به خودش نیز آسیب میزند.
🔸عدهای بسیار علاقه دارند با بزرگنمایی چنین حملاتی، روحانیت را فاقد وجهه اجتماعی نشان دهند و میگویند: روحانیتی که تا دیروز معتمد و محترم مردم بوده، کارش به جایی رسیده که مردم نه تنها از دین بریدهاند، بلکه به روحانیت هم حمله میکنند!
🔹در عصر رسانه، روایت صحیح هر ماجرایی بسیار مهم است؛ چرا که در جنگ روایتها، مخصوصا روایت اول، تأثیرات و تبعات بسیاری به همراه خواهد داشت. از جمله: حس امنیت روحانیون و خانواده ایشان، حس جامعه به اینکه روحانیت در کشور امنیت دارد یا ندارد و... پر واضح است که امنیت روانی از خود امنیت مهمتر است.
🔸بیاندیشیم که دشمن در زمین رسانه دنبال القای کدام روایت و تزریق کدام حس در جامعه است و ما در پازل دشمن بازی نخوریم.
🔺هرچند روحانیت همیشه مظلومترین قشر این جامعه بوده و هست؛ اما مسؤولین هم مثل گذشته وظیفه دارند با هرگونه تعرضی مقابله کنند و میکنند انشاءالله.
✍ علی مهدوی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آیا طرح عفاف و حجاب در ایستگاههای مترو اجرا میشود؟!
🔻 علی رغم گزارش های رسانه ای شرکت مترو تهران مبنی بر ممنوعیت خدمت رسانی به افراد بدپوشش، بررسی های میدانی جنس اول نشان داد وضعیت ایستگاهها تفاوت قابل ملاحظه ای با روزهای گذشته نداشته است.
🔻صحبت با یکی از مسئولین مترو نشان میداد که طرح عفاف و حجاب جز در سه، چهار ایستگاه مترو، آن هم در ساعات محدود اجرا نمیشود.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🇾🇪#یمن_را_بشناسید🇾🇪
✅معرفی طبیعت سرسبز ارتفاعات کوهستانی در شهر_اب😍
🔶این شهر یکی از شهرهای یمن و پایتخت توریستی یمن است که در ارتفاع 2050 متری از سطح دریا در جاده ای که عدن و صنعاء را به هم متصل می کند، واقع شده است.
🔶حدود 180 کیلومتر از جنوب صنعاء پایتخت، و حدود 65 کیلومتر از استان تعز فاصله دارد .
🔶این شهر از لحاظ طبیعت و زیبایی یکی از زیباترین و حاصلخیزترین شهرهای یمن است.
در منطقه کوهستانی واقع شده که در گذشته آن را الثجه می نامیدند.
🔶مورخان نام اب را فارسی به معنای باران فراوان می دانند و برخی دیگر آن را مرداد ماه می گویند. مرداد که در یمن سهیل نامیده می شود و نماد فراوانی باران است.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
سبک زندگی شاد 58.mp3
10.28M
🌷🌿🌷
🌿🌷
🌷
#سبک_زندگی_شاد ۵۸
👈 میگن؛ قرآن، شرابِ فرح آفرینِ مؤمنه!
مراقب باش، وقتِ سرکشیدنش،
جامِ این شرابِ طهور رو،
به نجاساتِ دنیات، آلوده نکنی!
🌷🌿🌷
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
30.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿🍁🌿
مریدان شاعر
و
مراد شاعران
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
👩❤️👨 سال ازدواج های ساده و بی تجمّلات
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍃🍂
شرححال و معاینهی بیمار نوجوونم رو که تموم کردم، پرسیدم:
مشکل دیگهای نیست؟
دیدم برادر چهار پنج سالهش سریع چیزی تو گوش مامانش گفت.
بهش گفتم:
اگه چیزی هست به من بگو براش دارو بنویسم.
آب دهنش رو قورت داد و گفت:
آره آقای دکتر، گوشیش رو به من نمی ده بازی کنم! ☺️
#نیشخند 🤭
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمنان گرگ سیرت
منافقان روباه صفت
و دستاویزی به نام همه پرسی (رفراندوم)
#فانوس
/روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕
………………………………………
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿
🌸 روزمون مبارک!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گفتمش: باید بَری نامم زیاد
گفت: آری می برم اما زِ یاد
«فرصت شیرازی»
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۲۱: آن صبح، مانند چند روز قبل به بیمارستان رفتم. به ورودی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بـود»
⏪ بخش ۲۲:
پای پدر که وسط می آمد نفس در سینه ام یخ می زد. دیگر یقین داشتم این بدقدم، خواب ترسناکی برای زندگی ام دیده است. صدای ضربان قلبم را به گوش می شنیدم.
دوباره پیام داد:
«راستی، اگه یه بار دیگه شیطون گولت بزنه و بخوای از حرف هامون به کسی چیزی بگی، دیگه مثل دفعه ی قبل، مهربون برخورد نمی کنم.»
اشک در چشمانم حلقه بست. این جانور از کجا پیدایش شده بود؟!
دلم شور بابا را می زد. شماره اش را گرفتم اما جواب نداد. می دانستم در محل کار یا بیمارستان است ولی حرف های آن بدشگون، حس امنیتم را کور کرده بود. هزار شاید و نکند به جان روحم افتاد. باید صدایش را می شنیدم تا دلم آرام می گرفت. آشفته، بارانی ام را چنگ زدم و به بیرون دویدم. آسمان ابری، آشوب دلم را بیشتر می کرد. با گام هایی تند از میان قبور گذشتم. گوشی ام زنگ خورد. دیگر از صدایش می ترسیدم. ایستادم و نگاهی به شماره ی روی صفحه انداختم. بابا بود. صوت پرصلابتش که در شنوایی ام پیچید، نفسم بالا آمد. گریه ام را قورت دادم و صدایش را مرهم التهابم کردم.
خیالم که از سلامتی اش راحت شد، مسیرم را به سمت مزار شهید حسام کشیدم. اشک بی اختیار روی گونه هایم لیز می خورد. این که نمی دانستم وسط چه بازی خطرناکی ایستاده ام، این که نمی دانستم چه کسی مقابلم قرار دارد، این که نمی دانستم چه از جان من و عزیزانم می خواهد چون پُتک بر دیوار سر و سامانم می کوبید؛ می کوبید چون می دانستم آدم بدهای زندگی ما شبیه چهل دزد بغداد نیستند و خون می خورند تا در مکتب کفتاری مقبول بیفتند.
صدای «الله اکبر» که از گلدسته ها بلند شد، خوش رقصی قطرات باران را میان موهایم حس کردم و جانم از خیسی لباس هایم لرزید. مگر چه قدر آن جا چمباتمه زده بودم؟ سر بلند کردم که نگاهم به چشمان خسته ی دانیال افتاد؛ درست آن طرف مزار. کی آمده بود؟ چرا متوجه ی حضورش نشدم؟
با طمأنینه پرسید:
_ حالتون بهتره؟
حالم جهنم بود و او چه می دانست؟
قطرات تند باران از نوک موهای طلایی اش به زمین می چکید. در خیسی لباس ها دست کمی از من نداشت. او چرا این گونه شده بود؟ تعجب چهره ام را خواند.
_ اومدم دیدم این جا زیر بارون نشستین. چند بار صداتون زدم ولی جواب ندادین؛ اصلاً انگار این جا نبودین. نگران شدم. الآن یه ربعی می شه این جا نشستم.
یک ربع زیر باران بودم؟! یک ربع برادر سارا رو به رویم نشسته بود و من نفهمیده بودم؟! سکوتم را که دید خودش ادامه داد:
_ همیشه وقتی بارون می باره، این جوری بدون چتر می زنید بیرون؟ سرماخوردگی و آنفولانزا آدم رو نمی کشه. واسه خودکشی راه های بهتر و مطمئن تری هست.
چترم! حتماً در کفشداری جا گذاشته بودم. زبانم به پاسخ نمی چرخید، انگار یک تُن وزن داشت. نفسی خسته کشید و ایستاد.
_ هوا تاریکه، درست نیست تنها برید. اول شما رو می رسونم، بعد می رم بیمارستان.
نایی برای بلند شدن نداشتم؛ انگار لشگری با چکمه های آهنین از من عبور کرده بودند. نگران شد.
_ زهرا خانم، چیزی شده؟! حالتون خوب نیست؟
به سختی خود را از زمین کَندم. چشمانم سیاهی رفت اما پلک بر پلک نهادم و به هر جان کندنی که بود تعادلم را به دست گرفتم. گام های یخ زده ام کش آمد. انگار زمان بر دور کُند می چرخید.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_وسوم خداحافظی کردیم چند قدمی بیشتر نرفته بودم که چاد
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وچهارم
از دور خانم حسینی رو دیدم که چند نفر خانم دیگه کنارشون ایستاده بودند و میزی وسط بود که روش پر از شاخه های گل وشیرینی و شکلات با یه سری وسیله دیگه چیده شده بود! با خودم فکر کردم جشن تولدی یا مناسبت خاصی باید باشه ولی چرا وسط پارک جلوی مردم!
نزدیک که شدم خانم حسینی در آغوشم کشید و بعد از حال و احوال حسابی من رو به بقیه معرفی کرد و گفت: ایشون نازنین جون عزیز دل من یه خانم فیلسوف و اهل علم و عمل... همینجور داشت پشت سر هم از خوبی های نداشته ی من میگفت منم مثل لبو سرخ و سفید می شدم...
رو به خانم هایی که اونجا بودن گفتم: خانم حسینی لطف دارند، شما که خوب می شناسیدشون حتما! بعد ادامه دادم خوب حالا خانم حسینی جان اینجا چه خبره؟! من هم دوست دارم دوستان رو بیشتر بشناسم...
خانم حسینی شروع کرد و گفت: ببین نازنین جان این خانم های گل بچه های تیم ما هستن، نزدیک نه سال داریم با هم فعالیت می کنیم...
متعجب گفتم: تیم! چه جالب! چه جور فعالیتی؟!
گفت: حالا کم کم متوجه میشی اینجا چه خبر...
وقتی دیدم دلایلت رو برای حجاب محکم گفتی، احساس کردم وقتشه تو هم همراه ما بشی...
من حیرت زده گفتم: دوست دارم زودتر بدونم اینجا چه خبر؟! در همین حین صدای فلش دوربینی حرفه ای منو به سمت خودش متوجه کرد!!!
لبخندی زدم...
دختر عکاس که صورت ملیح و مهربونی هم داشت و بهش می خورد بیست، بیست و یک ساله باشه گفت: نازی جون این عکس خاطره اش برات می مونه اولین دیدارت با تیم بچه های چهارشنبه های زهرایی بعد هم چشم کی زد به من ...
#چهارشنبههای_زهرایی!
قضیه چیه! لحظه به لحظه بهتم بیشتر می شد! چقدر زود صمیمی می شدن و من خیلی خوشم اومد انگار همشون اینجوری بودن! هر تازه واردی مثل یه آشنای قدیمی براشون بود...
در همین حین دختر عکاس صورتش رو برگردوندن سمت خانم حسینی و گفت: مامان من برم؟ خانم حسینی گفت: برو مژگان جان فقط زولبیا یادت نره بیشتر هم بگیری که من خیلی دوست دارم... پیش خودم گفتم: چه جالب دختر شه! حالا چرا زولبیا الان که ماه رمضون نیست! تازه روی میز هم که شیرینی بود؟!
از خانم کنار دستم پرسیدم: دختر خانم حسینی هستند! بهشون نمی خوره دختر به این سن و سال داشته باشن!
با لبخند گفت: خوشگله اینجا اکثرا بچه ها به خاطر محبت های زیاد خانم حسینی بهش میگن مامان...
اینو راست می گفت خودم با تمام وجود حسش کرده بودم...
ولی هنوز نمی دونستم بچه های تیم چهارشنبه های زهرایی چکار میکنن! ماجرای وسایل روی اون میز چی بود؟!
خانم حسینی که متوجه سر در گمی من شده بود گفت: همراه من بیا تا برات بگم اینجا ما چکار می کنیم همونطور که با دستش کتابها رو روی میز می چید و گیره های پر از رنگ و نقش را مرتب می کرد شروع کرد...
هدف اصلیی که باعث شده ما اینجا جمع بشیم نگاه عمیق ما به هدف خلقت از وجود زن هست اینکه ما فقط به خاطر ظاهر زیبا خلق نشدیم بلکه آفریده شدیم تا به بالاترین مقام ها برسیم!
نمی خوام خیلی بحث رو فلسفی کنم ببین نازنین جان ما اینجا جمع شدیم تا با کلاممون و رفتارمون به هم جنس های خودمون بگیم: قدر زر زرگر شناسند، قدر گوهر گوهری!
یعنی چی... یعنی قیمتی که خدا به ما داده خیلی بیشتر از اون چیزیه که در ظاهر زیبا و جذابمون دیده میشه پس حیف نیست خودمون رو ارزان بفروشیم...
الماس ها همیشه در گاو صندوق یا یک مکان امن نگهداری میشن درسته! سری تکون دادم و گفتم: آره درسته پس اینطور من فهمیدم یعنی در واقع امر به معروف می کنید؟! پس این گل و گیره هاو کتاب و شیرینی برا چیه!
لبخندی زد و گفت: برای دوستامون که گاهی حواسشون نیست... گاهی هم نمی دونن... گاهی هم می دونن ولی مسیر رو اشتباه رفتن...و باعث شده شل حجاب یا بد حجاب باشن...
نازنین جان اینجا اومدی باید یادت باشه اولین امر به معروف در رفتار خودمونه اگه مهربون باشیم اثر گذار خواهیم بود! ما اینجا به کسی با توپ و تشر تذکر نمیدیم! هر چی هست گل و شیرینی و هدیه است و خدا رو شکر خیلی ها از همین افراد که گفتم همراهمون شدن.
خیلی هاشون بعد از برخورد با بچه های چهارشنبه های زهرایی یه پا بچه های زهرایی شدند حالا کم کم خودت می بینی البته بگم گاهی هم بود هر چند خیلی کم ولی برخوردهای نامناسب که با صبر و رافت بچه ها گذشت...
می دونی نازنین جان ما اینجا همراه راهیم! بچه های ما آدم های خود جوشین که دغدغشون کمک کردنه برای کسانی که اکثریت جامعه ما رو شامل میشن...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_وچهارم از دور خانم حسینی رو دیدم که چند نفر خانم دیگ
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وپنجم
شاید بعضی هاشون حجاب درستی نداشته باشند ولی حیا را دارند و همین باعث میشه خیلی راحت با ما همراه بشن! دغدغه ما دو سانتی متر روسری را جلوتر یا عقب کشیدن نیست ما اینجا میخوایم افراد خودشون با آگاهی و علاقه به سمت ارزشها رو بیارن...✅
حرفهاش رو خوب درک میکردم بهتر بگم توی این مدت قشنگ لمسشون کرده بودم! خانم حسینی گفت: پاشو که کار به عمل برآید به سخنرانی نیست! نازنین خانم راه بیفت که خودت از نزدیک ببینی اینجا چه خبره!
اومدیم بریم مژگان همون دختر عکاس با یه سینی پر از زولبیا وارد شد به خانم حسینی گفت: بفرمایید اینم سفارش شما! خانم حسینی گفت: چه زود رفتی و اومدی! مژگان خندید و گفت: ما اینیم دیگه! خانم حسینی لبخندی زد و گفت: دست گلت درد نکنه برو به بچه ها بپیوند تا از قافله عقب نمونی!
بعد هم دست من رو گرفت و گفت: امروز چون توی این جمع تازه اومدی با خودم باش، با هم راه افتادیم خانم حسینی توی جیبهاش رو پر کرد از گیره های رنگها رنگ و شکلات...
همینطور داشتیم راه می رفتیم یک لحظه خانم حسینی ایستاد، بعد کمی تغییر مسیر داد و رفت سمت یک دختر جوان! من هم بدون اینکه چیزی بگم دنبالش رفتم رسید به دختری که از لحاظ ظاهری و پوشش من رو یاد لیلا انداخت...
خانم حسینی رفت کنارش و دستش رو آروم زد به شونه دختر و با همون لبخند همیشگیش گفت: عزیزم این کتاب هدیه ما به شماست دختر که متوجه شد قضیه چیه...
با یک حالت خاص و طلبکارانه ای گفت: خانم من یه سوال از شما بپرسم؟؟! ⁉️😏خانم حسینی گفت: اگر وقت داری که جواب سوالت رو را کامل بدم بله حتما بپرس دخترم!‼️
دختر جوان با کنایه گفت: بله که وقت دارم البته اگه شما جوابی داشته باشید!!😏😒‼️! خانم حسینی که داشت از جیبش شکلات بیرون می آورد گفت: بپرس گلم!
دختر با یه اعتماد بنفسی گفت: مگه نمیگن الانسان حریص علی ما منع! ‼️خوب بابا بذارید آزاد باشه این انسان دیگه! ملت هم اینقدر حرص نزنن والا!
از جمله اش شاخ در آوردم اصلا انتظار چنین ضربالمثل فلسفی رو حقیقتا نداشتم!🙄
خانم حسینی با آرامش شکلات رو داد طرف دختر و گفت: دخترم برای جوابت تا یک جایی همراه من میای؟ دختر که خیالش راحت بود که جوابی در کار نیست گفت: خانم شما هر جا بگی اصلا اون سر دنیا جواب به من بده من حرفی ندارم!!!😏
با خانم حسینی راه افتادیم سمت مکانی که بچه ها مستقر بودن ولی وقتی رسیدیم هیچ کس نبود همه رفته بودن گلها و شیرینی ها و هدیه ها رو پخش کنن. خانم حسینی صندلی برای دختر جوان گذاشت جلوی میز رو به روی زولبیاها!
من کمی اون طرف تر کنار خانم حسینی نشستم و همچنان که حرص می خوردم با خودم فکر میکردم الان خانم حسینی چی میخواد جواب این دختر رو بده!؟ در عین حال چنان بوی زولبیایی می اومد که دلم می خواست برم بهشون ناخنک بزنم! اون دختر هم از بوی زولبیاها وسوسه شد رو به خانم حسینی گفت: خوب مهمون دعوت می کنید پذیرایی هم بکنید! تا فکر می کنید چی جواب بدید! بعد به سمت زولبیاها اشاره کرد و ادامه داد: اگرم از اینها نمیشه خورد احیانا اشکال شرعی داره تا شما به جواب فکر می کنید من برم شیرینی فروشی همین کنار زولبیا بخرم که خیلی ناجور دارن چشمک میزنن...
حرصم گرفت از این نوع حرف زدنش خواستم چیزی بگم که خانم حسینی با اشاره ابرو بهم فهموند سکوت کنم! بعد هم رفت سینی زولبیاها رو گرفت سمت دختر... دختره هم خیلی شیک انگار اومده مهمونی! زولبیا برداشت و شروع کرد به خوردن و گفت: خدایش وسوسه برانگیز بودن! ‼️
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: دخترم بیرون از اینجا که شما زولبیا ندیدی و بوش رو هم حس نکردی اصلا دلت میخواست زولبیا بخوری یا بهش فکر میکردی!؟🤔⁉️ دختر با یه حالت خاص لبهاش رو جمع کرد و گفت: نچ خانم آدم چیزی رو نبینه هوس نمی کنه که...
آخ آخ من که تازه فهمیدم چی شد! چرا تا حالا توجه نکرده بودم به این قضیه! ولی دختره انگار هنوز متوجه موضوع نشده بود! البته حق داشت چون سبک خانم حسینی رو نمی شناخت! خانم حسینی ادامه داد و گفت: دقیقا جواب رو خودت دادی دخترم این ضرب المثلی که شما گفتی اگر دقت کنی دو قسمت داره!
قسمت اولش تحریکه و قسمت دوم منع!
اینکه انسان از هر چیزی منع بشه، حریص میشه، وقتی معنی پیدا میکنه که شما اول به وسیله چیزی تحریک بشی و بعد تو رو منع کنن!
مثلا شما زولبیا رو ندیدی هیچ میل وهوسی هم برای خوردنش نداری ولی وقتی سینی زولبیا رو بذارن جلوت و دهنت آب بیفته بعد هم من بگم زولبیا نباید بخوری! اون وقته که آدم حرص میزنه! ولو اینکه اینجا نخوری گفتی میری شیرینی فروشی میخری درسته دخترم! دختر بیچاره حیرون شد چی بگه!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🎥آمریکاییها خودشان از #دلارزُدایی در جهان نگراناند و به آن معترفاند اما لیبرالهای ایرانی (کاتولیکتر از پاپ) که تمام #دنیای_اقتصاد شان را به حیثیت آمریکا و منافعشان را به دلار گره زدهاند، واقعیت را سراب میبینند!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔴 آیت الله حائری شیرازی :
⏪این آخوند است!
عکس آقا شیخ فضل الله نوری درحالیکه بر سر دار است را نگه دار و به خودت بگو: این آخوند است!
اگر میخواهی #آخوند بشوی مثل این بشو.
اگر نمیخواهی مثل آشیخ فضل الله بشوی، #طلبه نشو.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff