eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
188.9هزار عکس
130.9هزار ویدیو
1.5هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ حسن روحانی در خبرگان به دنبال چیست؟ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤یا حضرت مـــــادر 🖤 ▪️خبر از یک زن بیمار ▪️شود میمیرم ▪️مادری دست به دیوار ▪️شود میمیرم ▪️با زمین خوردن تو ▪️بال و پرم میریزد ▪️چادرت را نتکان ▪️عرش بهم میریزد ایام فاطمیه تسلیت باد 🏴 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
15669سلام-ای-مادر.mp3
11.83M
_سلام‌بانوی‌علی....!💔😭 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تصاویری دیدنی و خاطره برانگیز از دوران دفاع مقدس و حال و هوای رزمندگان اسلام قبل از آغاز عملیات با سرودی بسیار زیبا و شنیدنی به زبان شیرین لری 🎙 دایه دایه وقت جنگه وقت دوستی با تفنگه.... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖 «در دنیا، هیچ خیر و خوبی نیست مگر برای دو گروه: ~ آن گروه از انسان ها که گناهی کرده و به دنبال جبران خطا و اشتباه خود هستند. ~ آن گروه از انسان ها که در انجام خوبی ها از دیگران، سریع تر عمل کرده و بر دیگران سبقت می گیرند.» [حکمت ۹۴] 🌌 / نهج البلاغه 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏼 وصیت نامه ای که صدها بار ارزش شنیدن دارد! ...🌷... /یاد یاران ………………………………… 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
شیرین‌ترین توت‌ها، پای درخت می‌ریزد. در حالی که ما برای چیدن توت‌های کال چشم به بالاترین شاخه‌ها دوخته‌ایم. این است حکایت تلخ و بدفرجام ندیدن خوب ها! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #قسمت_بیست_و_هشتم نزدیکای عصر عده ای از دختران وزنان ایزدی را
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 آه خدای من این ابوعمراست... ابوعمرروبه طرف فروشنده :ابواسامه ,من این دوکنیز را باهم میخواهم...هردو را... فروشنده:ابو عمر این دو دختران کم سن وباکره هستند قیمتشان بالاست... ابوعمر:ابواسامه,هرچه باشد باتخفیف حساب کن من هردو رامیخواهم,اگر جانفشانیهای پسر وامثال پسرمن نبود که الان شما همچین کنیزکانی نداشتی. فروشنده:ابوعمر ,خدارحمت کند پسر شهیدت را اگر باخرید این کنیزان داغ ازدست دادن پسرت کمی التیام مییابد من تمام سعی ام رامیکنم تا حداکثر تخفیف رابرایت بگیرم... این چی میگفت؟!یعنی عمر مرده؟به درک واصل شده؟ کشته ی راه دولت داعش؟!! دست,لیلا رادردستم فشردم وگفتم:دیدی درناامیدی بسی امیداست..الان باهم میریم خونه عمو ,شاید این همسایه دلش رحم امده ویاد نان ونمکی که باهم خوردیم افتاده وفهمیده دراین دنیا جزخدا پناهی نداریم,لیلا جان ناراحت نباش اگرشد ازاین همسایه بامعرفت میخواهم که عماد راهم برایمان پیداکند.من ولیلا ازخوشحالی لبریز بودیم اما نمیدانستیم که چه اتفاقات ناگواری درانتظارمان است واین ابوعمر باکینه ی شتری اش چه خوابها برایمان دیده... وقتی از افکارم به درامدم که فروشنده میگفت:ابوعمر...ابواسحاق برای هرکدام ازاین دختران۲۰۰دلار میخواهد اما تو هردو را با۲۰۰دلار میخری؟؟ بالاخره بعدازکلی چنه و...۲۲۰دلار بابت ما پول داد واشاره کرد دنبالش برویم. توقع داشتم ابوعمر,دستان مارا باز کند ,اما اودستانمان را باز نکرد هیچ...ریسمان رابه دستش گرفت ومارا مثل یک الاغ فراری دنبال خودش میبرد. دلم شکست اما بیشتر نگران لیلا بودم نمیخواستم این نورامیدی که دردلش روشن شده ازبین برود بنابراین ابوعمررا صدازدم وگفتم:عمو جان ,ممنون که مارا ازاد کردید. ابوعمر برگشت وچنان باخشم نگاهم کردکه ازترس به خودلرزیدم وگفت:اولا من عموی شما نیستم,ارباب شماهستم وشما هم کنیزان زرخرید من,درثانی من شمارا آزاد نکردم,خریدم برای خدمت به خودم,دیگرهم حرف نزنید...هنوز مانده تا آداب کنیز بودن را درک کنید.. ادامه دارد. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #قسمت_بیست_و_نهم آه خدای من این ابوعمراست... ابوعمرروبه طرف فر
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 به کوچه خودمان رسیدیم...چشمم به درخانه مان افتاد,خانه ای که روزگاری پرازخنده وشادی وامنیت بود برایم ,اما انزمان که امنیت داشتیم قدرش رانمیفهمیدیم ومدام ازسرخوش مینالیدیم واکنون که امنیتمان لگدکوب استران داعشی شده بود ,میفهمیدم که چه چیزی را از دست داده ام... درخانه ما بازبود..مشخص بود که غارت شده وکسی هم ساکنش نیست...بوی مرگ از خانه به مشامم میرسید. نگاه کردم لیلا شانه هایش به شدت میلرزید ودانستم که چرا......اخر خداااا چرااااا؟به چه گناهی؟؟؟ ابوعمر درخانه رابازکرده بود وچون دید ما محو خانه خودمان هستیم ,به زور مارا چپاند داخل خانه... خاله هاجر روی حیاط بود تاچشمش به ما وابوعمر افتاد گفت:اینها دیگر کیستند؟؟ازصبح غیبت زده که بروی مهمان بیاوری؟ ابوعمر خنده ای کردوگفت :میهمان نیستند,کنیز خریدم برایت ,دیگر نمیخواهد دست به سیاه وسفید بزنی وفردا هم باخیال راحت بابچه ها برو به خانواده برادرت در روستا سربزن وچندماهی هم انجا بمان ونگران این نباش که من تنها هستم ,این کنیزان بامن هستند,ودرحین گفتن این حرفها روبنده را از صورت ما کنارزد... خاله هاجر داشت لبخند میزد ازاینهمه مهرشوهرش که نسبت به او روا داشته... تاچشمش به من افتاد خنده روی لبانش خشکید وبه سمتم حمله کرد...با هروسیله ای که به دستش میرسید بر بدن من بینوا میزد,موهایم رامیکند باانگشتانش پوست سروصورتم را میخراشید وفحش وناسزا بود که نثار من وپدرومادرم میکرد.... اخربه چه گناهی😭😭 ادامه دارد.... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش۴۰: ابراهیم داخل دکه شد. بوی پیرمردهای تک و تنه
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش۴۱: سری به دکان زد. به طارق و ابوالفتح شیرینی داد. دو قواره پارچه انتخاب کرد و در دستمالی پیچید. نماز ظهر را با ابوالفتح در مسجد جامع خواند. گوشت و میوه خرید و به خانه رفت. اُم جیران آن جا بود. مادر بی صدا اشک می‌ریخت و اُم جیران پاهایش را روغن می‌مالید و دلداری اش می‌داد. پسرش را که دید، گریه و زاری را از سر گرفت. ــ سرم به سنگ خورد مادر! حبه به دلم نشسته بود. در آرزوی این بودم که بیاید و به این خانه سر و سامانی بدهد! افسوس که هرچه در خیالم رشته بودم پنبه شد و بر باد رفت! دیشب چه قدر خوشحال بودم. باورم شده بود که حبه عروسم می‌شود و پسرم با بزرگان نشست و برخاست خواهد کرد و تجارت زعفران و عطر و ادویه را در دست می‌گیرد! همه ی آرزوهایم دود شد و به هوا رفت! نمی‌دانم از بدشانسی من است یا تو. ابراهیم کنار مادر نشست و او را در آغوش گرفت. ــ گریه نکن مادر! من احتیاجی به عبدالکریم ندارم! تو هم نیازی به عروسی مثل حبه نداری! من ثروتمندم! چون مادر دارم. کسی جای تو را نمی‌گیرد. تو را با همه ی دنیا عوض نمی‌کنم. باور کن مادر، حبه حتی اگر به این خانه می‌آمد، به تو خدمت نمی‌کرد! خودش خدمتکار می‌خواهد. پیشانی مادر را بوسید و اشک‌هایش را با گوشه ی دستار پاک کرد. ــ حیف توست که برای یکی مثل حبه غصه بخوری. جز پدری ثروتمند چه دارد؟ خدا بهترش را قسمت کند! گوش کن مادر! من با تو به خانه ی عبدالکریم آمدم و برای دل تو از آمال گذشتم. دیدی که حبه در طالع من نبود. من به آنچه خدا در سرنوشتم رقم می‌زند، راضی‌ام! تو هم راضی باش. دوست دارم تو و اُم جیران و ابوالفتح امشب با من به خانه ی هارون بیایید. گریه ی مادر بند آمد. ــ هارون؟! ــ عموی آمال. مادر از شنیدن نام آمال گره به ابرو انداخت و راست نشست. ــ دوباره شروع کردی؟ این همه عجله برای چیست؟ تازه از خواستگاری حبه برگشته‌ایم! از پا افتاده‌ام. دیگر سوار الاغ نمی‌شوم. ابراهیم خود را عقب کشید و ظرف میوه را جلو آورد. ــ اگر قرار باشد به حج بروم، باید خیالم راحت باشد که کسی هست از شما مراقبت کند. ــ بهانه ی خوبی پیدا کرده‌ای! اُم جیران گفت: «خیلی دلم می‌خواهد عروس خوشگلمان را ببینم! مبارک است!» مادر گفت: «کاش این یکی هم سرش به تنش می‌ارزید؟ نه پدر و مادری دارد و نه ثروتی! گاری دستی دارد و دست فروشی می‌کند. برای ما افت دارد. جواب اقوام و آشنایان را چه بدهیم؟ همین عبدالکریم نمی‌گوید ببینید ابراهیم که خواستگار حبه بود و قرار بود مباشر من شود کارش به کجا رسیده که حاضر شده است با یک دستفروش بی کس و کار ازدواج کند؟ باور کن به عروسیمان نمی‌آیند!» اُم جیران به زحمت از جا برخاست و به دیگی که بالای آتشدان آویخته بود اشاره کرد. ــ ناهارتان آماده است. من رفتم. رو به مادر کرد و گفت: «تو که هنوز آن دختر بیچاره را ندیده‌ای. ببین، بعد قضاوت کن. تازه به درک که آن عبدالکریم و دختر لوس و ننرش به عروسی نیایند! مطمئنم که تار مویی از آمال به دختر عبدالکریم و جهیزیه‌اش می‌ارزد. ابراهیم کسی نیست که دل به هر کسی ببازد. مادر به او گفت: «چرا تا من حرف دلم را می‌زنم، تو قهر می‌کنی و می‌روی؟» اُم جیران کنار در گفت: «تقصیر نداری؛ ایمانت ضعیف است. پولدارها در چشمت بزرگ اند. بیچاره این جوان که باید به ساز چنین مادری برقصد. من عصر به بازارچه می‌روم و با این دختر حرف می‌زنم. شب هم به خواستگاری اش می‌رویم. دیدنش که ضرری ندارد. این بار ابراهیم مجبور شد گاری دستی کوچک و دیواره‌داری پیدا کند و مادرش را با آن به خواستگاری ببرد. تشکی کوچک و متکایی در گاری گذاشت. مادر روی تشک نشست و به متکا تکیه داد. ابراهیم لحافی روی پاهایش انداخت و راه افتادند. گاری را آهسته حرکت می‌داد تا تکان‌های راه، مادر را کمتر اذیت کند. هوا تاریک شده بود. فانوس در دست ابوالفتح بود. گاری که داخل بن‌بست پیچید، مادر سر تکان داد. ــ چه جای وحشتناکی، دلم گرفت. اُم جیران گفت: «خانه و زندگی عبدالکریم را که دیدی این جا را هم ببین!» ابوالفتح گفت: «گاهی گنج در کنج ویرانه‌هاست.» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🥀کلام شهدا جهان، مــعرکه‌یِ امتحان است برادر؛ و بهترینِ ما کســـی است که از بهترینِ آنچه دارد در راه خدا بگـــذرد .. ✍🏻 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" یا قاضی الحاجات " ذکر روز دوشنبه صد مرتبه 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین " ⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴 ⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا 🎙 با صدای: حسین حقیقی ⏰ زمان ۱۱ دقیقه ⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴 ⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله: كسى كه با معصيت خدا به دنبال كارى باشد، از مطلوب خود دورتر و به آنچه از آن مى ترسيده است نزديكتر گردد. 📙بحارالأنوار جلد۷۷ صفحه ۱۷۸