eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
196هزار عکس
136.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 🌳 ما به این پرحادثه عادت داریم! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛰مالک اشتری بود برای ولی زمانش! 🗓 به فراخور گذر از سالگشت شهادت ستون مقاومت در حزب الله لبنان، 🌷 ...🌷... /یاد یاران ………………………………… 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۷۴: این داستان، شبیه به فیلم های هالیوودی بود! از
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۷۵: در تفکراتم دست و پا می زدم، که ناگهان به سختی از جایش بلند شد. ــ خیلی خسته شدین. استراحت کنین. من دیگه می رم اتاقم. احتمالاً امروز مرخص می شم. اما قبل رفتن می آم بهتون سر می زنم. مردمک هایش خستگی را داد می‌زدند. هر چند که چشم دوختن هایش به زمین، فرصت تماشای چشمانش را نمی‌دادند. از رفتن گفت و ظرف دلم ترک برداشت. یعنی دیگر نمی دیدمش؟ ناخواسته آرزو کردم که ای کاش، باز هم عاصمی وجود داشت و زنی سوفی نام، تا به اجبار قول و وظیفه، حس بودنش را دریغ نکند. لنگ لنگان، به سمت درب رفت. با همان قد بلند و هیکل مردانه که حتی در لباس بیمارستان هم، ورزیدگی اش به چشم می‌آمد. آرام گفتم: -‌ دیگه برام قرآن نمی خونین؟ برگشت! محجوب و آرام. ــ هر وقت دستور بفرمایین، اطاعت می شه. مردی که حق داشت. بابت نگهبانی شبانه کنار تخت من، از وجود پرآزارم به قصد استراحت، گریزان باشد. آن روز ظهر، یک بار دیگر به دیدنم آمد. دیداری مختصر که می‌دانستم، حکم مرخصی اش را از بیمارستان صادر می کند. از احتمال آخرین بودنش، دلم گرفت. با همان متانت برایم آرزوی سلامتی کرد. قول داد تا هرچه زودتر دانیال را ببینم و صدای مهربان یان را بشنوم. ـــ دیگه با خیال راحت زندگی کنین، همه چیز تموم شد. بی خبر از این که جنگ جهانی احساسم، تازه در حال وقوع بود و من پیچیده شده در روسری به احترامش سر کرده، فقط به تماشایش نشستم. چند روز دیگر اجازه ی زندگی داشتم؟ دو ساعت؟ دو روز؟ دو ماه؟ نمی دانم. همه را نذر دوباره دیدنش می کردم. رفت و بغض، ناجوانمردانه به گلویم چنگ زد. من در این شهر، جز خدایی تازه شناسایی شده، کسی را نداشتم؛ حتی مادر را. کاش می شد حسام را صدا بزنم، که باز هم بیاید. اما رفت؛ نرم و آرام. فردای آن روز، پروین وارد اتاقم شد. همراه با زنی که خوب می شناختمش، مادر محجبه و پوشیده در چادر حسام، مشتاقانه به در چشم دوختم؛ ولی حسام نیامد. گوش هایم، صوت قرآنش را می طلبید. پروین و مادری که فاطمه خانم صدایش می کرد، با لبخند کنار تختم ایستادند و در آغوشم کشیدند. فاطمه خانم، دلسوزانه پیشانی ام را بوسید. ــ قربون چشمای آبیت برم. امیر مهدی گفت که فارسی متوجه می شی. گفت بیام بهت سر بزنم. من و پروین خانم هم اومدیم، یه کم از این حال و هوا درت بیاریم. خیالت بابت مادرتم راحت باشه. این پروین خانم عین خواهرش، ازش مراقبت می کنه. نگران هیچی نباش. فقط به خدا توکل کن و به فکر خوب شدن باش عزیزکم. پروین با معصومیتی خاص در حالی که کمپوت را روی میز می گذاشت، اشک چشمانش را با گوشه ی روسریِ گلدارش می گرفت و مدام قربان صدقه ام می رفت. فاطمه خانم، شیشه ی کوچکی از کیفش بیرون آورد. ــ مادر! یه کم تربت کربلا رو ریختم توی آب زمزم، نیت کردم که بخوری و امام حسین خودش شفات بده. پروین مدام زیر لب آمین می گفت و من به چهره ی سرخ شده از فرط دیوانگی پدر، پوزخند زدم. پدری که یک عمر اعتقادات این چنینِ مادر را به سخره گرفت و حالا همین اعتقادات، تمام زندگی ام را در تسخیر خود داشت. با کمک پروین، روی تخت نشستم. فاطمه خانم با صلوات های مکرر، شیشه ی کوچک را به دهانم نزدیک کرد. خوردم. این شهد، طعم بهشت را در آستین داشت. نمی دانم چه سِرّی در آن معجون بود که چشمان فاطمه خانم و پروین را به سلامتیِ محالم، امیدوار و گریان می کرد. بعد از آن روز، غیر از ملاقات های هر روزه ی آن دو زن مهربان، حسام به دیدنم نیامد. دلم پر می کشید برای شنیدن آواز قرآن و دیدن چشمان به زمین دوخته اش. اما باز هم خبری از او نشد. سرانجام حکم آزادی ام از بیمارستان امضا شد. من بی حال شده از فرط خواستن و نداشتن، خود را سپردم به دستان پروینی که با مهربانی لباس تنم می‌کرد و زمزمه ی غصه داشت بابت ضعف و لاغری ام. چه قدر برای دیدن دانیال مهلت داشتم؟ دست و دلبازانه، همه اش را به یک بار دیدن دانیال و شاید حسام می‌بخشیدم. پروین با قربان صدقه، بازویم را گرفت و پاهای سنگینم را با خود، در راهروی بیمارستان حرکت داد. نزدیک به در ورودی که رسیدیم ریه هایم از بوی تند بیمارستان، خالی شد و سرشار از عطری تلخ، که به کام دلم آشنا می نشست. صدایش پیچک شد دور سرم. در اوج زمستانی فصل ها، خودش بود. نفس زنان و لبخند به لب، مثل همیشه، باز هم چشم به زمین دوخته بود. ــــ سلام! سلام. ببخشید دیر کردم. کار ترخیص طول کشید. ماشین تو پارکینگه. تا شما آروم آروم بیاین، من زودی می آرمش تا سوار شین. آفتاب سرمازده، دلقک بازی اش را بر نگاه مشتاقم پایان نمی داد. نفس هایم را عمیق کشیدم. خدایا، ممنونم بابت غافلگیری شیرینت. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔊مقام معظم رهبری: اجازه ندهید توهین کنندگانِ به حجاب جولان دهند 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔊تلنگر‌..... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
اين بخشنامه در سال ٩٤ ابلاغ شده 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊شهید بهشتی: دین اجباری نیست...... آیه لا اِکْراهَ فِی الدّین...... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌جناب آقای صفائی امام جمعه بوشهر 📌جناب اقای محمد زاده استاندار بوشهر 📌جناب آقای حسن پور دادستان بوشهر 📌جناب آقای جمیری نماینده بوشهر 🎥 خانم چادری توسط چند دختر بی حجاب 🔸شب گذشته تعدادی دختر بی حجاب بعد از ضرب و جرح خانم چادری در خیابان شهر بوشهر چادر و حجاب وی را برداشته و از او فیلم گرفته و با الفاظ رکیک به ایشان توهین میکنند و این فیلم را در فضای مجازی و گروه های معاند نشر میدهند . آقایان مسئول! خون شهدا گریبان گیرتان خواهد شد 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff